eitaa logo
معارج
72 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
457 ویدیو
48 فایل
امام خميني(ره): #تربيت انسان از #حكومت و #انقلاب هم مهمتر است. کانال اطلاع رسانی حوزه ۳۶۴ حضرت رقیّه سلام الله علیها ناحیه حیدر کرار علیه السلام شهر پرند استان تهران ارتباط با مدیر کانال 👈 @siyane_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️ ‏علامه امینی : اگر ما چهل روز برای غدیر جشن می‌گرفتیم ، فاطمیه درست نمی‌شد . باید این اربعینی که برای امام حسین علیه‌السّلام می‌گیریم ، برای غدیر هم بگیریم . یعنی عدم شناخت غدیر باعث ایجاد فاطمیه شد و بزرگ نشدن فاطمیه سبب اتفاق عاشورا شد . @maarej_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عرفه ، بر عارفان حق ، آنان که از خیمه وجود خویش بیرون می‌آیند و با آتش شوق و اشتیاق وصال ، به دعا و نیایش متوسل می‌شوند ، خجسته باد … 🌸🌸 @maarej_313
خدای خوبم در روز عرفه دلم می‌خواهد برای همه بنده‌هایت دعا کنم الهی ❤ شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است امیدوار کن کسی را که به آستانت آمده بگیر دستانی را که اکنون به سوی تو بلند است مستجاب کن دعای کسی که با اشک‌هایش دارد تو را صدا می‌زند حامی آن دلی باش که تنها شده و راه چاره‌اش باش دستگیرِ دستی باش که درمانده شده و رو به آسمانت دراز خدای نازنین من ، عزیز قلب من سلامتی و شادی را مهمان دائمی دل‌های عزیزان و دوستانم گردان . آمین ⚘⚘ التماس دعای فرج @maarej_313
معارج
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_سی_ودوم 🍁🍂 هادی سال ها پیگیر اصول و فنون تلاوت بو
❤ بسم رب الشهدا ❤ ⚠️ بچه تهران بود.قاری بود. شنیده بود محسن در قرائت کاره ای نیست، آهنگ می خواند! ‼️حالا آمده بود مشهد رغبتی نداشت اما پیشنهاد سجاد را قبول کردو آمد خانه محسن. شلوغی جلسه را که دید توی دلش متاسف شد برای آدم های آنجا. ❌ 😕 از خودش پرسید : _ این آدم که چیزی بارش نیست، چرا این همه را دور خودش جمع کرده؟! محسن دست مهمان تازه را فشرد وتعارفش کرد بالای جلسه. از اساتید و دوره هایش پرسید. سرش را با تحسین و تواضع تکان داد و آفرین گفت. 😏😠م همان ِ تازه پیش خودش گفت : _ پس شگردش اینه، چاخان! خوش قیافه هم که هست! دیگه برای مجلس گرمی چیزی کم نداره! 🌹قرائت شروع شد. بچه ها یکی یکی خواندند. محسن با حوصله گوش می داد. اگر اشکالی به چشمش می آمد نرم تذکر می داد. اما کوتاه نمی آمد. 🌼 آنقدر هم پای طرف تکرار می کرد تا اشکالش رفع شود. تسلطش بر قواعد و اصول حرف نداشت. وقت ِ رفتن که شد، مهمان تازه با من و من گفت : 😔😞 _ من ساکن تهرانم. اجازه هست ماهی یه بار بیام مشهد از درستون استفاده کنم؟! محسن دستش را دوباره فشرد. گفت : _ چرا که نه؟! ☺️ سجاد لبخند پیروزمندانه ای زد ... @maarej_313
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ 💎 تازه از مسابقات بین المللی برگشته بود. حالا قاری اول جهان اسلام بود. اما هنوز همان محسن همیشگی بود. مثل همه سال های پیش در جلسات قرآن نخبگان ماه رمضان شرکت می کرد. 🔮دوست داشت شاگردهایش هم در آنجا حضور داشته باشند و استفاده کنند. گفته بود هرچیز خوبی با زحمت به دست می آید. برایشان از تلاش های عبدالباسط گفته بود که گاهی برای شنیدن یک تلاوت، بار سفر می بسته و از روستایی به روستای دیگر می رفته. 🎀 جلسات نخبگان بعد از افطار برگزار می شد و گاهی تا دوازده شب طول می کشید. محسن حواسش به این بود که بعضی از بچه ها از نقاط دوردست شهر آمده اند. 🚘 نمی خواست از آمدن به این محافل خسته و پشیمان بشوند. همه را با اصرار سوار ماشینش می کرد و راه می افتاد سمت مسیر های مختلفی که به خانه های بچه ها ختم می شد. 📞☎️ وقتی حسابی دیر وقت می شد، مامان مدام تماس می گرفت. محسن آرامـَش می کرد و یکی یکی بچه ها را جلوی در خانه هایشان پیاده می کرد ... ادامه دارد ... @maarej_313
سلام و عرض تبریک عید سعید قربان و با آرزوی صحت و سلامتی برای شما عزیزان و خانواده‌‌های محترم‌تون 🌹🌹 جا داره امشب با ذکر صلوات یادی کنیم از شهدای منا و مخصوصا شهید بزرگوار 🌹 که با بخشی از خاطرات این شهید بزرگوار در خدمت شما اعضای محترم کانال هستیم . شبت‌تون شهدایی⚘⚘ التماس دعا 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼 قربانی ✍ خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود ، از بغداد عزم حج کرد . بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد . تا با آن به مکه 🕋 رود . چون مراسم عید روز قربان شد ، شتر 🐫 خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد . از حج برگشت . بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست . عهد کرد تا سال دیگر به مکه 🕋 رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد . باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود . خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت : «ای پدر ! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت : «بلی .» پسرش گفت : «این بار شتر 🐫 را قربانی و آنجا رها نکن . این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی . تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه 🕋 روی و گله‌ای قربانی کنی ، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت . 🐏 عید قربان مبارک 🐏 @maarej_313