🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼
🌹 خاکریز خاطرات (سرمایه عمر خلبان بابایی)
🌷 آن روز عباس را كه ديدم پر از شوق و ذوق بود.
صورتش از خوشحالی برافروخته شده بود.
⁉️ دليل خوشحالیاش را پرسيدم.
🌷 گفت:
《امروز با #عزيزترين_كس_دنيا ديدار دارم.》
✅ بعد از ديدار با حضرت امام،
شور و حال عجيبی پيدا كرده بود؛
طوری كه #ديدار_امام(ره) برای هميشه عمرش،
سرمايهای شد كه تا آخرين لحظات زندگی،
از آن لحظات و آن روز به يادماندنی به عنوان شيرين ترين روز حيات خود نام میبُرد.
🎤 #راوی: #همسر_شهید (مرحومه صدیقه حکمت)
🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼
♦️ امیر سرلشکر خلبان شهيد عباس بابايی فرماندهی عملیات #نیروی_هوایی #ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران در طول سالهای #دفاع_مقدس،
با روحيهی #شهادت_طلبی،
تلاش و ايثاری كه داشت
با بيش از سه هزار ساعت #پرواز با انواع هواپيماهای جنگی
قسمت اعظم عمر خويش را در طول اين سالها،
يا در #پروازهای_عملياتی
و يا در چهره و هيبت يك #بسيجی متواضع در قرارگاهها و جبهههای غرب و جنوب كشور گذراند.
🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼
#معبر_۱۷
#صلوات
🌷نثار روح مطهر #امیر_سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی صلوات🌷
@mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات (نماز شکر قبل از برداشت محصول)
🍇 پدرش یک باغ کوچک انگور داشت.
☀️ یک روز، قبل از برداشت میوه
به پدر گفت:
«چند لحظه دست نگه دارید!»
🌷 در حالی که همه شگفت زده شده بودند،
شهید عباس بابایی وضو گرفت
و دو رکعت "نماز شکر" به جا آورد.
♦️ بعد به آرامی خوشه را چید
و در سبد گذاشت و گفت:
«نگاه کنید!
خداوند چه قدر زیبا و دیدنی
دانههای انگور را در کنار هم قرار داده است!»
📖 منبع: کتاب پرواز تا بی نهایت، ص۲۹.
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#نماز_شهیدان
#امیر_سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
🌷نثار روح مطهر امیر سرلشکر خلبان شهید "عباس بابایی" صلوات🌷
@mabar17
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 امیر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی
سرایدار مدرسهای که شهید عباس بابایی در آن درس میخواند میگوید:
کمر درد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم.
مدیر مدرسه به من گفت:
اگر اوضاعت همیشه این باشد،
باید بروی بیرون.
اگر من را بیرون میکردند،
خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد.
آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند،
چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه،
دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است.
از عیالم که برنمیآمد؛
چون توان این همه کار را نداشت.
نفهمیدم کار کی بوده.
فردا هم این قضیه تکرار شد.
شب بعد نخوابیدم
تا از قضیه سردربیاورم.
صبح،
یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز.
شناختمش.
از بچههای مدرسهی خودمان بود.
مرا که دید،
ایستاد.
سرش را پایین انداخت.
با بغضی که در گلویم نشسته بود،
گفتم:
«پسرم! کی هستی؟»
گفت:
«عباس بابایی.»
گفتم:
«چرا این کارها را میکنی؟»
گفت:
«من به شما کمک میکنم
تا خدا هم به من کمک کند.»
📖 برگرفته از کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#معبر_۱۷
#صلوات
#دفاع_مقدس
#یاد_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#امیر_سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
🌷نثار روح مطهر امیر سرلشکر خلبان شهید "عباس بابایی" صلوات🌷
@mabar17