eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
545 دنبال‌کننده
11هزار عکس
820 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️😍👇 دنیاے دنیاے فوق العاده ایه😍👌 میشه دوستات رو به اسم فعالیتشون صدا بزنے... + فرمانده😐 +جانشین(ایشون بیشتر به اسم صدا زده مےشوند😁) +نیــــروے انسانے +مسئول حلقه [صالحین]😇 کلے میشه سر به سر هم گذاشت و ناراحت نشد😊 میشه رفت اردوی جهادے و ١٠٠% کار کرد🤔😂 میشه کلے برنامه فرهنگے و مذهبے جالب انجام داد😍 اونم گروهے با کلے حرف زدن و سر و کله زدن با هم...😂😂❤️ میشه با دوستات ڪتاب رو بخونے😉 میشه با دوستاے غیر مذهبے مثه دوستاے مذهبے رفتار ڪرد😚 میشه وقتے دارے با دوستاے از ڪنار یه نامحرم رد میشے ... برگردے و به همه دوستات بگے بچه ها نگاه به زمین☺️...و گروهے گناه نکرد🙂👌 خیلی خوش مےگذره...😍🤗 💚۴٠ سالگیت مبارک جان💚 ✌️😍 @mabareshohada
💠از شهدا حاجت بخواهید... 🌷 🔰من زمان بارداریم از شهید سید رضا طاهر دیدم 🔹تا حالا ایشون رو ندیده بودم و تا اینکه در خواب ایشون رو دیدم که بالباس ،چفیه در گردنشون لبخند زنان😊 از درون مه غلیظی خارج شد. من بارداری فوق العاده سختی داشتم؛ خیلی خیلی سخت.اون شب تو خواب بهم گفتن: «شما که نمیتونید به میدون جنگ بیاید؛ این سختی ها گذراست و جهاد شماست در راه .»بعدگفتن: «من در دوره بارداری خانمم فهمیدم که چقدر سختی میکشید.» 🔹چند روز بعد رو تو تلویزیون دیدم و فهمیدم ایشون شهید شدند واز شهدای هستند. ازقضا یک فرزند هم دارند. نکته جالب، رو لب شهید بود😊 که فراموشم نمیشه. 🔹خانمشون تو مصاحبه از لبخندی میگفت که از لبهای این کنار نمی رفت و همه ایشون رو با این لبخند میشناختند. 🔹از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون میکنم وهر بار حاجت روا میشم. 🔴دقیقا تابستون سال گذشته بود 🔸بعد اون خواب شفای مریض دکتر جواب کرده رو هم با به جد بزرگوارشون گرفتیم 🔸برادر شوهرم تو سن 33سالگی بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردن ولی.... 😭 یک سال نکشید که درمان شدند. 🔸معجزه دیدم....فقط شد. 🔸هروقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون میکنم و الحمدالله همیشه جواب میگیرم. 🔸احساس نزدیکی بیشتری با دارم چرا که منو با مشکلات ریزودرشتم دید و این بزرگوارو تو مسیرم گذاشت تا تو بدترین شرایط باعث امید باشه. 🕊❤️ @mabareshohada
🍃❤️🍃 #بسیجی هر کجا برود جریان ساز می شود🙂✌️ حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهے 📸 خيلی عصبانی بود⚡️ سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد🙂، سحری بهش ميرساند ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود😱 او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ی سربازها به خط شوند☹️ و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه سربازها را چه به روزه گرفتن😏 و #ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت🙁، برگشته بود آشپزخانه با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند😃 و منتظر شدند براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد🙈 ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد نگاه مشكوكی به اطراف كرد😐 و وارد شد ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد😂👌 پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند😊 تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتن☺️👌 #شهید_ابراهیم_همت #فــرمانده_دلها🌹 @mabareshohada
آن ها داشتند… من دارم! آنان چفیه می بستند تا وار بجنگند! من چادر می پوشم تا زندگی کنم... . آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی نشود! من چادر می پوشم تا از نفَس های دور بمانم... . آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند! من چادر می پوشم تا از نگاه های پوشیده باشم... . آنان با زخم هایشان را می بستند! من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی می افتم... . آنان خونشان را به چادرم امانت داده اند! من سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...🌸🍃 @mabareshohada
سردار شهید حاج همت: زمان بازرگان به ما برچسب چریک زدند،زمان بنی صدر برچسب منافق، الان هم برچسب خشک مقدس. هر قدمی که در راه خدا و مستضعفین برداشتیم برچسب بارانمان کردند. اما بسیجیان دلسرد نباشید، حاشا که بچه #بسیجی میدان را خالی کند. #بسیجی میمانیم 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
🌷 🔰حاج همت مثل بود که در عین خضوع و خشوعی که در مقابل و برابر برادران دلاور داشت در مقابله با دشمن کافر👹 همچون شیر غرّنده و همچون شمشیر برّنده🗡 بود. 🔰جان کلام آن که آنچه همه داشتند او یک جا داشت👌 و هنگامی که اطمینان نداشت غذای مناسب🍲 به نیروهای خط مقدّم جبهه رسیده باشد لب به غذا نمی زد🚫 و در خانه🏡 هم که بود اجازه نمی داد غذا سر سفره بگذارم 🔰و هنگامی که صدای را می شنید آرام و بی صدا می رفت و مشغول نماز می شد. نمازی از حاجی می دیدیم که در آن نماز اشک نریزد😢 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🔰به بهانه روز 🕊اولین شهید مدافع حرم ارتش 🌷 🌺محسن جنگاور بود، بود ، بود، بود ، بود و دوره هایی که یک باید ببیند گذرانده بود. 🌸اما فراتر از این عناوین محسن یک بود؛ یک نظامی خالص. 🌼از خیلی سال قبل تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش بود، مسئول آموزش دانش آموزی بود و همیشه خودش را می دانست. گرامی باد 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
✅بخونیــد خیـــلی قشنــگه👇 ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جنوب مشغول نبرد با بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه میشم، قراره توی در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 🌹 @mabareshohada