#خاطره_از_همسر_شهید
🌹 با آقا سجاد دو خانواده بی سرپرست و یتیم میشناختیم که در قم ساکن و وضعیت مالی مناسبی نداشتند. آقا سجاد از دوستانش پول جمع می کرد و مقداری هم خودش می گذاشت و برنج، گوشت، مرغ و.... تهیه می کرد تا به این خانواده ها برسانیم.
اکثرا شب ها این مواد غذایی را می بردیم و خیلی دقت می کرد تا کسی تو کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود. چون طرف مقابل خانم بود آقا سجاد وسایل را به من می داد تا تحویل بدهم یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم. فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم :«شما برو...»
کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب صندوق عقب ماشین را باز کرد.گونی برنج را زمین گذاشت عینکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد زنگ خانه را زد.
از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکر رفتم.
از این کارش دو منظور به ذهنم رسید:
۱.میخواست نامحرم را نبیند ۲.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد و خجالت نکشد...
دلیل دوم به ذهنم قوی تر بود؛ چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت.
هیچ وقت از او نپرسیدم چرا این کار را کرد ؛چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم.
مطمئن بودم که میخواست آن خانم نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد...
خیلی حواسش به همه چیز بود.
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#سالروز_ولادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺