#انتشــار_دهــــیـد
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
🍂 #حق_همســـایگے_شهیــد 🍂
سراسیمه وارد شد، گریه مےڪرد و میگفت من از چه ڪسے باید عذرخواهے ڪنم؟ به چه ڪسے باید بگم منو ببخشه؟
میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیڪے منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه هاے ما پایین مےآید....
پسر ۱۲ ساله من مبتلا به بیمارے شدید پادرد بود،به نحوے ڪه قادر به راه رفتن نبود.
دیشب در رؤیاے صادقانه شخصے را دیدم ڪه به من گفت: اگر چه شما نمیخواستے ما همسایه شما شویم،اما حالا ڪه همسایه شدیم حق همسایگے را بجا مےآوریم.
براے شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله....
با گریه از خواب پریدم ، ذڪر را گفتم،
پسرم شفا گرفت، حالا آمده ام عذرخواهے ڪنم...
🍂با توسل به #شهداےگمنام حاجت بگیرید🍂
#خاطرات_ناب
#توسل_به_شهدا
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
#فوروارد_یادتون_نره 🌺
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
💕❄️💕❄️💕🔸
🌹شهید دڪتر مصطفے چمران🌹
✅ #از_فـــــرش_تا_عــــــرش
♨️ لطفا با دقت تا انتها بخوانید
#رضـــا_سگـــ_بـــاز(!) یه لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !!
یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ .
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے مَردے ؟!“
رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!!
چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم جبهہ !!
بہ غیرتش بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...!
👈 مدتے بعد ....
شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ
یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..!
چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“
رضا شروع ڪرد بہ #فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود !
وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ،
یہ دفعہ سرش داد زد :
”آهاے کچل با تو ام ...! “
یڪدفعہ شهید #چمران با #مهربانے سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم !
چے شده #عزیزم ؟ چیہ آقا رضا ؟
چہ اتفاقے افتاده ؟“
رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!!
چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!!
برید براش بخرید و بیارید ....!“
👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ...
رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!!
شهید چمران : چرا ؟!
رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....!
تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ ....
شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها #بدے نمےڪنہ ، بلڪہ با #خوبـے بهم جواب میده !
هِے آبرو بهم میده .....
تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے
مےکرده..!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مثل اون (خدا) بشم …!
👈 رضا جا خورد !....
..... رفت و تو سنگر نشست .
آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار #گریہ مےڪرد !
تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم #خوبے ڪرده ؟؟؟؟
✅ اذان شد ...
رضا #اولین_نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت .
..... سر نماز ، موقع قنوت صداے گریش بلند شد !!!!
وسط نماز ، صدای سوت #خمپاره اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد .....
رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......!
(فقط چند لحظہ بعد از #توبہ ڪردنش)
😭 یه توبہ و نماز واقعے ...
#خاطـرات_نـاب
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🔸🔷
✅ڪانال برتــر #ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
☺️لبخند بزن 😊🌹
💥 #گـاومـــان_زاییــــده
.
💖 بیسیم چی سنگرمان زخمی شده بود.
بدون مقدمه مرا گذاشتند پای بیسیم.
از ڪد رمز و جزییات آن هیچ چیز نمی دانستم.
شنیده بودم ڪه در اصطلاح مخابراتی وقتی می گویند گاو ؛ منظور قبضه صد و بیست میلیمتری است.
صدای بیسیم بلند شد.
از دیده بانی بودند، اعلام ڪردند گاوتان را آماده دوشیدن ڪنید، منظورشان این بود ڪه قبضه را در موقعیت شلیڪ قرار دهید و من منظور او را نفهمیدم 🙃 داشتم فڪر میڪردم ، چه کنم چه نکنم.
هر چه به مغزم فشار آوردم ، فایده ای نداشت.
گفتم : گاومان زاییده لگد می زند.
😂😂😂😐
از آن طرف خط دیده بان با اوقات تلخی بلند گفت : مرد حسابی حالا چه وقت شوخی است ، گاومان زاییده دیگر چه صیغه ای است؟ 🙄درست حرف بزن.💖
✅به یاد عزیزانی ڪه در آن شرایط جنگ، خنده بر لبان رزمندگان می نشاندند.🌺
#طنز_جبهہ
#خاطرات_ناب
#فوروارد_یادتون_نره
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☺️لبخند بزن 😊🌹
* حاجے بزن دنده دو
🌹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🌹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🌹انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجــــــــــــــــــــے.جون مادرت بزن دنده دددددددوووو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#طنز_جبهہ
#خاطرات_ناب
#فوروارد_یادتون_نره
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺