eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
943 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃 #خاطرات_شهدا صبح ها بعداز نمازقرآن میخواند🙂اگه دخترم بیدار بود میگرفتش توی بغل اگه هم خواب بود کنار رختخوابش می نشست میگفت اینجا قران میخونم میخوام چشم وگوش بچه ام از الان به این چیزا عادت کنه 😇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷 🔰یک روز که حسابی دلش هوای را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت. کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس دلتنگی کرد. 🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند‌. 🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد کتاب را ورق زد، دوتا گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد. 🔰در یکی از نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود. 🔰اما جریان را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط را شناخت که روی نوشت بود: ••●❣ عشقِ من ❣●•• 📚 برشی از کتاب "دلتنگ نباش" نویسنده: زینب مولایی 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
ترکش جایِ بوسه‌ی مادر... آخرین باری که می‌رفت جبهه، بدرقه‌اش کردم. وقتِ رفتن خواستم صورتش رو ببوسم که یکی صداش کرد. سرش رو برگردوند سمتِ صدا. ناخودآگاه جایِ صورتش پشتِ گردنش رو بوسیدم. وقتی پیکرِ مطهرش رو آوردند، رفتم بالای سرش. دیدم ترکش خورده توی گردنش؛ درست همون جایی که من بوسیده بودم. 🌷 شهید مصطفی پیشقدم🌷 📚منبع: بر خوشه‌ی خاطرات ، به نقل از مادر شهید 🍃🌹@mabareshohada
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🍁یکى از بچه ها شیرینى بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم یکى برداشت☺🍰🍩. 🍂گفتم «خب شما کى تولد  تون رو مى آرید😉؟» 🍀گفت «من نمى بینمش که هم بیارم.😔» قبل از دیدن بچه اش شد 😢 💕 ❄@mabareshohada
🌷شکستن نفس🌷 یکبار وارد مسجد شدم. می خواستم به دستشویی بروم. دو نفر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند، چون چاه دستشویی گرفته است. 💐من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم وارد شد. ✳️ وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد. ✅بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته و... بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد. 🌸ابراهیم برای رضای خدا نفس خودش را می شکست. هیچگاه در این موارد برای خودش شخصیتی قائل نبود. 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 2 🍃🌹 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
دل من تنگ همین یک لبخنـــد و تـــو در خنده مستانه خود می گـذری نوش جانتـــ امّـا گاه گاهـی به د
🌷 💠خواب شهید صدرزاده را دیده بود 🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود. انگار داشت خودش را آماده می کرد. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت بود.اگر کوچک ترین غیبت می شنید، می داد یا از مجلس بیرون می رفت. 🌸یک روز وقتی از بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید. می گفت:"سید با ، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا! به شماها هم میگن ! چرابه خانواده ام سر نمی زنید؟!" 🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم. گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه؟ ام.خودت برام یکاری بکن" 🌸می گفت: سید درجواب ملیحی زد و گفت: "غصه نخور. همه رفقایی که اند، شهادت روزیشون میشه." حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم. راوی:دوست و همرزم شهید 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹 #خاطرات_شهدا ✅ "توجه فوق العاده شهید صیاد شیرازی به #نماز اول وقت" 💠 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم صیاد، مدام به ساعتش نگاه میکنه. 💢 وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه، بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همینجا فرود بیا. 🌀 خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست که اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. ♨️ گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا نماز بخونیم. 💠 هلی کوپترنشست. صیاد با آب قمقمه ای که داشته وضو گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم. ✍ "نماز اول وقت آسمان و زمین نمی شناسد، جنگ و ... نمی شناسد. هر جا بودی، به امام حسین (ع) اقتدا کن و نمازت را اول وقت بخوان. 📚 امیر دلاور (خاطرات شهید علی صیاد شیرازی) #شهید_علی_صیاد_شیرازی #سالروز_ولادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#خاطرات_شهدا 🌷 🔸از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد👋 و از همه #حلالیت طلبید. 🔹قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا🌷، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمی‌کرد. 🔸دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می‌دید 👀که ما از آن‌ها بی خبر بودیم. 🔹رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند. 🔸ایشان هم گفت : من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید🕊 آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا #دفن کنیم. 🔹#محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت : شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. ♦️همان‌طور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🎤راوی:برادر شهیــد(علــــی) 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷 .... 🌷 در بالكن اتاقمان در پادگان سرپل ذهاب بوديم. در مقابل اتاق ما حمل پيكر قرار داشت. ناگهان احساس كردم بوى تند فضاى اطراف را پر كرده، گويى آن جا را با گلاب شسته اند، اما گلاب و عطرى در كار نبود. 🌷تمام آن رايحه ى دل انگيز مربوط به جنازه ى بود كه در آن ماشين قرار داشتند. پس از آن كه پيكر مطهر شهدا را بردند، ديگر اثرى از در آن جا وجود نداشت. راوى : خانم مهرى يزدانى 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹 #خاطرات_شهدا 🌹 جلوی دادگستری شعار مےدادند «مرگ بر بهشتی». شهید بهشتی هم مےشنید . یڪی ازش پرسید «چرا امام ساڪت است ؟ ڪاش جواب این توهین‌ها را مےداد». شهید بهشتی گفت : «قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما». 🔹7تیرماه سالروز شهادت مظلومانہ دکتربهشتی وهفتاد ودوتن از یارانش گرامی باد. #شهید_دڪتر_بهشتی #یادشهدا_با_ذڪر_صلوات 💖✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💖✨وآلِ مُحَمَّدٍ 💖✨وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
📖 💐شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود سال 64 بود ڪه محمد حسن از جبهہ مرخصی اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلی وقتہ حرم امام رضا (ع) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده . گفتم : حالا ڪه اومدی مرخصی برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪه نایب امام زمان (عج) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (ع) برام مستحبہ ، اما اطاعت امر نایب امام زمان (عج)  لازم و واجبہ . من باید برگردم جبهہ ؛ نمی توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین می مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (س) شروع شد و محمد حسن توی عملیات بہ شهادت رسید . بہ ما خبر دادند ڪه پیڪر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست . خودتون بیایید و شناسایی ڪنید . رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیڪر پیدا نشد . نشستم و شروع بہ گریہ ڪردن ڪردم ڪه یڪی زد روی شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهی می ڪنم ، ببخشید ؛ پیڪر محمد حسن اشتباهی رفتہ مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف ڪرده و داره بر می گرده . گفتم : اشتباهی نرفتہ او عاشق امام رضا (ع) بود . 🕊 ✍ منبع : خاطرات شهدا ابر و باد 🍃🌹 @mabareshohada
💠🍃🌷🍃💠 #خاطرات_شهدا در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ در صدا و سیما بودیم، به محض اینکه وقت نماز می رسید،همین که قرآن شروع می شد سید قلم را زمین می گذاشت، لباس را می پوشید و بچه ها را صدا می زد: حرکت کنید که وقت نماز است. سپس به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. سید همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد. 🌷 شهید سید مرتضی آوینی #نماز_اول_وقت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺