eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
943 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دائم الوضو... 🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند بگیرند ☁ولی حسن و اقامه اش رامی گفت 🍁و ش راشروع می کرد میگفت حیف خدانیست که آدم بدون روش راه بره؟ @mabareshihada
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دائم الوضو... 🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند بگیرند ☁ولی حسن و اقامه اش رامی گفت 🍁و ش راشروع می کرد میگفت حیف خدانیست که آدم بدون روش راه بره؟ @mabareshohada
#خاطرات_شهدا #رفتاری_زیبا 🌹 🌺فصل نقل و انتقالات بود و انتقال‌ها را بہ نیروها داده بودند . ناگاه یڪ درجہ دار در را باز ڪرد و داخل شد . منشی هم اجازه نداده بود اما داخل شد و با شهید ستاری بہ تندی صحبت ڪرد . از ڪسانی بود ڪه نمی‌توانست منتقل شود و دلیل‌ می‌آورد . 🍃پیش خودم گفتم ڪارش تمام است . اما شهید ستاری با ملاطفت دست بہ سر مرد ڪشید و گفت : بیا بنشین . من هم رفتم آب آوردم و شهید ستاری گفت : حالا بگو ببینم جریان چیست و مشڪلات را بنویس تا دستور بدهم بررسی و حل ڪنند . 🌺وقتی از شهید ستاری این برخورد را دیدم گفتم با این سطح از تحملی ڪه ایشان دارد هر مقامی ڪه بہ ایشان بدهند شایستہ اوست . 🍃امیر سرلشگر منصور ستاری در 15 دی ۱۳۷۳ در سانحہ سقوط هواپیما در نزدیڪی فرودگاه اصفهان بہ همراه تعدادی از افسران بلندپایہ نیروی هوایی و همرزمانش بہ درجہ رفیع شهادت نائل آمد . @mabareshohada
🍃🌹 💢 شهیدی که بعد از شناخته شد ▫️شهید مدافع حرم اکبر شهریاری حافظ کل قران و مداح اهل بیت بود ▫️مادر شهید : من نمی‌دانستم که وی مداح اهل بیت حافظ و قاری قرآن کریم است اما پس از شهادت فهمیدم که قاری و مداح اهل بیت علیه السلام بوده است در واقع من فرزندم را پس از شهادت شناختم ▫️همسر شهید : او حافظ کل قرآن بود اما از آنجایی که انسان متواضعی بود نگذاشت کسی این قضیه را بداند. 🌹 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 یادش با ذکر @mabareshohada
🌷 💠احمد راه کربلا را انتخاب کرده بود ✦⇠شهید کربلایی احمد حاجیوند الیاسی متولد 1369/10/26 و اهل شهرستان اندیمشک است.✨ ✦⇠همزمان با آغاز محرم حال و هوای احمد عوض می‌شد و او بی‌تاب می‌گریست و بر سینه می‌زد و نوای یا حسین سر می‌داد و همیشه می‌گفت: محمد، اگر می‌خواهیم حسینی شویم باید این راه را ادامه دهیم و اگر عزای سالار شهیدان یک دهه است ما دو دهه به عزاداری بپردازیم.✨ ✦⇠احمد می‌گفت: محمد، آدم با کلام حسینی نمی‌شود، باید را شناخت و در مسیر آن حرکت کرد، راه حسین(ع) و است، آدم با سکوت و یک جا ایستادن حسینی نمی‌شود، برای حسینی شدن باید بلند شد، باید ایستاد و باید کرد.✨ ✦⇠پس از آغاز حمله کوردلان داعشی و هتک حرمت به حرمین شریفه اهل بیت(ع) او تاب و انتظار شهادت در منظر بانوی کربلا را تکرار و تکرار می‌کرد و سرانجام در 12 بهمن ماه سال 94 به آرزوی خود رسید و آسمانی شد.✨ ✍راوے : برادر شهید 🌷 نثار روح مطهرش @mabareshohada
💕 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 رمز یازهرا(س) 🍀چشمش آسیب دیده بود و دکتر هاگفتند اش رو از دست داده می گفتند دیگه نمیشه کاری کرد و هم بی فایده است. 🌷محمد اصرار می کرد که شما کنید و کاری به نتیجه اش نداشته باشید! 🌼به دکتر هامی گفت: فقط با ذکر (س) عمل رو شروع کنید. 🍃بعد از عمل ها از نتیجه جراحی زده شدند.عمل جراحی موفقیت آمیز بود با رمز (س) .... 💔 🍀@mabareshohada🌷
🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 ، پیشانی بند ، انگشتر ، ، بی سیم هم روی کولش . خیلی با نمک شده بود ☺️ گفتم چیه ؟ خودت رو مثل علم درست کردی ؟ میدادی یک چیزی هم پشت بنویسن😒 پشت لباسش رو نشون داد " جگر شیر نداری سفر مرو " ❤️ گفتم : بی خودی اصرار نکن .. بی سیم چی لازم دارم ولی تو رو نمی برم😒 هم کمه ؛ هم برادرت شده .. هیچی نگفت ... از من حساب میبرد..✅ کمی هم ، دستش رو گذاشت روی کاپوت تویوتا🚘 و گفت : باشه .. نمیام ! ولی روز شکایتت رو به میکنم .. ببینم میتونی جواب بدی ؟😒 توی دنبالش میگشتم .. به بچه ها گفتم کجاست ؟ گفتن نمی دونیم ! نیست ✅ به شوخی گفتم : نگفتم بچه است ! میشه ! حالا باید کلی دنبالش بگردیم تا پیداش کنیم😤 بعد داشتیم رو جمع میکردیم . اکثرا با یک گلوله یا ترکش ریز شده بودن😔 یکی هم بود که ترکش کل رو برده بود ... برش گردوندم ...😞 پشت لباسش رو دیدم نوشته بود:" شیر نداری سفر مرو" 😭😭😭 🍀@mabareshohada🌷
💕 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌼یک ‌بار که آمده بود «شهرضا» گفتم: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و بده!» ❄گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، هیچ ارزشی ندارد!» 💐گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن می‌کشی؟» 🍀گفت: «مادر جان! شما مرا نخور. خانه من عقب است.»☺ 🌻پرسیدم: «یعنی چه عقب ماشینت است؟»😳 🍃گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر نمی‌کنی بیا ببین!» 🌷همراهش رفتم. در عقب را باز کرد. وسایل مختصری را توی عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی برای و یک سری خرده ریز دیگر. 🌿 گفت: «این هم . می‌بینی که خیلی هم راحت است.»☺ 🌹گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.»😔 🌸گفت: « را گذاشته‌ام برای ، خانه هم باشد برای !»😍😢 ❤ 🌷@mabareshohada🌿
💕 🌷🍀🌷🍀🌷🍀 ❄حمید به این چیزها خیلی بود. به من می‌گفت« فاطمه ! این چیه که می‌پوشند ؟ » می‌گفتم « را می‌گویی ؟ » ⭐می‌گفت : « نمی‌دانم اسمش چیه . فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی از روسری‌ست .😍 دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی باشی . » 🌼گفتم « من باشم یا تو راحت باشد ؟ گفت « هر دوش »😂 🍃از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر از خودم جداش نکردم ، تا یادش باشم ، تا یادم نرود او کی بوده ، رفته ، چطور رفته ، به کجا رسیده.. ❤ 🌸@mabareshohada🌷
✍🏻 💠 تا آخر بخوانید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما هم عالمی دارد... 💢▫️صحنه اول: محمدرضا از تماس گرفته؛ پشت تلفن التماس میکند: -مامان! توروخدا دعا کن بشم. +تو شو، شهید میشی... -به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫. +پس شهید میشی🕊. _ حالا که راضی شدی، دعا کن برگردم. 💢▫️صحنه دوم: مهمان شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم. بعد از روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به برساند. اما... ⇜ به سینه اش دست نزن🚫. ⇜نمی شود در آغوشش بگیری. ⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن. ⇜به زیاد دست نزن. مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: ! چه کردی با خودت⁉️ 💢▫️صحنه سوم: شب قبل از است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای شدیم . مادر با همرزم محمدرضا در کهف خلوت کرده: _ بگو محمد چطور شهید شد؟ +بگذرید... _ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد. +همانطور که دوست داشت شد؛ و ... 💢▫️صحنه چهارم: برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش بی ترس و بی درد و آرام. متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند، _ پس چرا نمیخوانی⁉️ _ نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم... 🔸حالا میدانیم ⇜اربا اربا یعنی چه ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه 🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم. 🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود! 🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم 🌷 🌷 @mabareshohada • |
#خاطرات_شهدا 🌷 🔰در میان فیلم ها به #خداحافظ_رفیق خیلی علاقه داشت. سی دی📀 فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود📽 🔰خواهرش می گفت: من مدتها فکر می‌کردم💭 #هادی هم مثل آدم‌های درون فیلم، هر شب با موتور🏍 و با دوستانش به #بهشت_زهرا (س) می‌رود. صحنه‌های این فیلم همه‌اش جلوی چشم‌های من است. همه‌اش نگران بودم می‌گفتم نکند #شباهت‌های هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد⭕️ 🔰هادی مثل ما نبود❌ که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. #هیچ_وقت از اتفاقات نگران‌کننده😰 حرف نمی‌زد. #آرامش در کلامش جاری بود. 🔰برادرش می‌گفت: #نمی‌گذاشت کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری🙁 پیش می‌آمد #سریعاً از دل طرف درمی‌آورد. هادی به ما می‌گفت یکی از خاله‌هایمان را در کودکی ناراحت کرده💔 اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه #خاله‌‌مان. 🔰ولی همه‌اش می‌گفت باید بروم #حلالیت بطلبم. هیچ‌وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود💕 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری @mabareshohada
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍀بچہ محــل بودیم . حالا هم توی شده بودیم همرزم. صبح دیدمش؛ شده بود غــرق ، دوتا دستاش قطــــع شده بود... همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش. 🍁 اش توی جیبش بود. همون اول نوشـــــتہ بود؛ 🌸" دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ، مثل حضرت 'ع' شهــــــید شم" دوتا دستاش قطــــــع شده بود... 💕 ❄@mabareshohada