eitaa logo
محمد ابوی سانی | قیام🇮🇷🇵🇸
2.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
82 فایل
بازنشراخباروارائه تحلیل های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مدرس حوزه و دانشگاه عضومجمع خطبای جوان کشور(مشعر) مشاور ازدواج و خانواده و مدرس دوره های خانواده متعالی عضو و مدرس دبیرخانه صالحین _«ایتا»PV @ghiam89 وقت مشاوره: 09395195885 https://virasty.com/Ghiam89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ققنوس
هنيئاً لك يا هنية... جبهه حق، می‌دهد، می‌دهد، اما اراده خداوند بر امامت مستضعفان قرار گرفته... و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین... إنا من المجرمین منتقمون... ▫️آخرین تصویر از شهید ۳شنبه(دیروز)، پس از آیین تحلیف ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«سقوط انسانیت از کوه المپ» (چند خطی برای صادق بیت سیاح، قهرمان بزرگ ایرانی) سرت را بالا بگیر، پهلوان! بالا، بالا، بالاتر... به بلندای تیری که به پرواز درآوردی... نه، بالاتر از این حرف‌ها.... صادق! فدای صدق و صفا و صداقتت که با اشک‌های معصومانه‌ات اثبات و امضا نمودی... صادق! قربان ‌قد و بالای بلندت که تو بر افق اعلای انسانیت ایستاده‌ای... قد تو به بلندای قامت آن آقایی است که نام مادرش را بلند کرده‌ای... به این جسم فانی و کالبد دنیایی که نیست، مگر پیامبر رحمت(ص)، پس از شهادت جعفربن‌ابی‌طالب و قطع‌شدن دو دست او در جنگ موته، به همسرش اسماء مژده نداد: «خداوند دو بال به جعفر هدیه داده تا در بهشت با فرشتگان پرواز ‌کند». یا همین ماه منیر بنی‌هاشم... زینت عباد در وصف عمویش می‌فرماید: «خداوند عباس را رحمت کند که برادرش حسین(ع) را بر خود ترجیح داد و خود را در راه او فدا کرد تا جایی که دستانش قطع شد. خداوند نیز در مقابل آن، دو بال به او عطا کرد که با آن در بهشت پرواز می‌کند...». دیدی، صادق! معادلات آسمان با زمین خیلی تفاوت دارد... صادق! دنیای زمینی‌ها، دنیای غریبی است، می‌بینی! در مرکز ادعاییِ فرهنگ و هنر، بیرق مادر آب و ادب را برنمی‌تابند، اما پرچم نحس و نجس هفت‌رنگ وقاحت و خباثت را با افتخار به اهتزاز درمی‌آورند! صادق! حق بده به آن داور که تو را نفهمد، که با پرچمت آشنا نباشد، که ام‌البنین را نشناسد... او محروم‌تر و مستضعف‌تر از آن است که در این دنیای دَنی، با مادر ماه بنی‌هاشم آشنا شده باشد... حق بده به او و جهانی که از نعمت ولایت محروم‌اند... که اگر نبود این نعمت الهی، ما را هم به آسمان راهی نبود... صادق! تو خودت وعده صادق بودی! نیزه‌ای که تو در قلب پاریس پرتاب کردی، از موشک‌های وعده صادق کوبنده‌تر و رساتر بود... تو فقط رکورد پارالمپیک را نشکستی، کمر هُبَل غرب را شکستی... اما صادق! نگران نباش... این تو نبودی که محروم شدی! آن مدال، لیاقت سینه ستبر تو را نداشت... تو بالا رفتی و بالا نشستی... تو قد کشیدی... اما این انسانیت بود که از کوه المپ سقوط کرد، تاج زئوس، پادشاه خدایان بود که از سرش افتاد... این صحنه، افول ایفل بود، فروریختن کاخ اپرای گارنیه پاریس بود... حالا دیسکالیفه باشد یا دیسکالیفیکیشن، رد صلاحیت باشد یا سلب صلاحیت، چه فرقی می‌کند؟ هرچه هست، مایه شرم و سند ننگ این دین‌واره المپیک شد، مایه سرشکستگی صاحبان این سیرک جهانی... ناراحت نباش! این سرزمین قهرمانان ملی‌اش را هم در آتش سوزانده است، از ژاندارک بپرس! صادق! افق اعلی و منظر بلند تو کجا و آفاق ادنی و اسفل اینان کجا؟! دست این‌ها از آسمان کوتاه است و قامت رعنای معرفت تو در سیاحت آسمان‌ها... سرت را بالا بگیر، پهلوان! بالا، بالا، بالاتر... به بلندای تیری که به پرواز درآوردی... نه، بالاتر از این حرف‌ها.... به بلندای پرچمت، پرچم مردانگی، علَم آزادگی، بیرق قمر، قمر بنی‌هاشم، رایةالعباس! ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«و خداوندی که سخت زنده است...» پیامبر که برترین جهانیان بود، رفت... علی که انسان کامل بود، جان پیغمبر بود، رفت... فاطمه که سیده نساء عالمیان بود، روح و ریحان علی بود، رفت... حسن که سید جوانان بهشت بود، عزیز فاطمه بود، رفت... حسین که دردانه خداوند بود، عزیز همه آل‌کسا بود، رفت... ▫️▫️▫️ تقدیر الهی بر این بوده و هست... ظرف این دنیا کوچک‌تر از ارواح بلند مردان خدا است... دنیا دار فنا است و ارواح ما علقه به عالم بقا دارد... و در این میانه، خوشا آنان‌که از پیمانه دوست شراب عشق نوشیدند و رفتند امام رفت، حضرت روح‌الله... روح خدا که روح امت بود، جان ملت بود... یاران صادق امام رفتند... بهشتی رفت، مطهری رفت، رجایی، باهنر، صیاد، همت و آوینی رفتند... قافله شهادت سال‌های سال است که در حرکت است... از ابتدای تاریخ انسان، از اولین رویارویی حق و باطل... از اولین تقابل سپیدی و سیاهی... ▫️▫️▫️ راغب حرب رفت، سیدعباس موسوی هم... عماد مغنیه رفت، مصطفی بدرالدین هم... حاج قاسم، سید ابراهیم و امروز سیدحسن... عجیب نیست... این راه، راه مردان خداست، اگر غیر از این بود، جای تعجب داشت... شهادت میراث اولیای الهی است... «أما علمتَ أنّ القتل لنا عادة و كرامتنا من الله الشهادة؟» و خداوند در چه دورانی پای ما را به این دنیا باز کرده است! و چه حجاب ضخیمی است، حجاب معاصرت... کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ... و خداوندی که سخت زنده است... ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«بخوان به نام یحیی...» بخوان! بخوان به نام یحیی... بخوان به نام یحیی، آیه‌های صبر و استقاومت را، آیه‌های عزت و شرافت را... شعر بلند غیرت و شجاعت را... بزن! بزن به نام یحیی... بزن به نام یحیی، سکه جهاد و شهادت را... سکه شهامت و‌ شجاعت را... سند غربت بی‌نهایت را... بنویس! بنویس به نام یحیی... بنویس به نام یحیی، قصه شهادت را، داستان بلند راه سعادت را... زندگی‌نامه شرافت را... بشکن! بشکن به نام یحیی... بشکن به نام یحیی، بت بزرگ جهالت را، بت‌های خباثت و رذالت را... لات و عُزّیٰ و هُبَل را... بت‌های صهیون و ارتجاع و نخوت و نکبت را... بشمار! بشمار به نام یحیی... بشمار به نام یحیی، زخم‌های تن جبهه مقاومت را... گل‌زخم‌های جانِ خسته دختران شهادت را... گلوله‌های برجان‌نشسته مردانِ میدانِ عزت را... بسپار! بسپار به نام یحیی... بسپار به نام یحیی، جمجمه‌ات را به خدای یحیی، به حیّ لایموت... به حیّ الذی هو یُحیي و یُمیت... به حیّ الذی لاحیَّ قبله... بساز! بساز به نام یحیی... بساز به نام یحیی، بنای بلند مقاومت را... بساز و بساز و دوباره بساز سازه‌های مقاوم سعادت را... بنوش! بنوش به نام یحیی... بنوش به نام یحیی، شراب طهور شهادت را... بریز! بریز به پای یحیی... بریز به پای یحیی، تمام میراث مقاومت را... تمام تاریخ اسطوره‌های شجاعت را... 📌 زینبیه؛ کنج حرم ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«صددام وحشی‌تر از صدام» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت اول) با خودم فکر می‌کردم باید بر مدار مدارا و وفاق، بنا را بر جذب حداکثری گذاشت و تا می‌شود تیغ نقد را صیقل نداد... می‌گفتم همین دوسال پیش بود که جماعت می‌خواستند از اصل ریشه جشنواره خشکانده شود، مثلاً تحریمش کردند، خودشان را به ناز گذاشتند، هزار بازی درآورند و چه و چه... همین‌که حالا فیلم ساخته‌اند و در جشنواره شرکت کرده‌اند، احترام کنیم و ملاحظه‌شان را داشته باشیم... اما وقتی زنگی مست، بی‌رحمانه شمشیر کشیده است و تا می‌تواند زخم بر زخم تن رنج‌دیده و دردکشیده فرهنگ این مرزوبوم، افزون می‌کند، چرا باید تیغ نقد را در نیام نگه داشت؟! احترام چه کسی و ملاحظه چه چیزی را نگه داشت؟! ▫️▫️▫️ در ، صدام، بهانه است تا بار دیگر به ایران حمله شود! یک‌بار به مرزهای خاکی این کشور و این بار به مرزهای فرهنگی، هویتی و معنایی او... این‌بار مسأله، اصلاً دین و شرع و شریعت نیست، مسأله فقط رقص و موسیقی و آرایش و‌ پوشش بازیگران نیست که این‌ها را چندسالی می‌شود پاس کرده‌ایم! مسأله خلط فصل‌های انسان و حیوان است... التقاط مرزهای انسانیت و حیوانیت... و البته نویسنده فیلم‌نامه، برای بروز چنین خصائص حیوانی، حیوان خوبی را بهانه کرده‌است! صدام را! ▫️▫️▫️ فیلم به طرز عجیبی وحشی است؛ به شکل وحشیانه‌ای به هر آن‌چه از حیا و نجابت و عفت و پاکی است، حمله می‌کند... افسارگسیخته و عنان‌پاره‌کرده در تلاش است عبور از هر خط قرمزی را تجربه کند... تا جایی که خون و کف قاطی کرده و از لب‌ولوچه‌اش سرازیر می‌شود... انبوهی از شوخی‌های مبتذل جنسی، در انواع مختلف کلامی، تصویری، محتوایی، فیزیکی و... شوخی‌هایی که حتی می‌ترسم بیان‌شان از باب نمونه هم فضای این کلمات را متعفن کند! از تماس‌های بدنی مکرر و ممتد با قاب کلوزاپ تا کلوزاپِ مکرر آرایش‌کردن بازیگر زن فیلم... از صدای کش‌دار ماچ تا اثر دراماتیک ماتیک بر سر و صورت رضا عطاران... از سیگارکشیدن‌های مکرر و‌ عمیق تا شوخی و بازی با تریاک و بافور... ▫️▫️▫️ در تلاقی با ، هر آن‌چه در اعماق وجود داشته‌اند، بالا آورده‌اند بر روی پرده سینما... هرچه در کوزه بوده، برون تراویده! قهوه‌ای کرده‌اند پرده نقره‌ای را... بعید می‌دانم خالق چنین اثری، سر سفره خانواده نشسته باشد یا طعم آن را چشیده باشد... یا بعید می‌دانم اگر یک مازوخیست یا سادیست جنسی یا یک پارافیلیا به فن سینما دست می‌یافت و می‌خواست فیلمی بسازد، می‌توانست چیزی بدتر از این دربیاورد! فیلمی بر مدار اسافل اعضای فرزندان آدم... ▫️▫️▫️ اگرچه به قول حضرت حافظ «عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو» چه کنم که مِی‌اش هم گندیده است! می‌توانم بگویم عنوان‌بندی فیلم، حرفه‌ای بود، گریم ، در نقش صلاح، بدل صدام، خیلی خوب از کار درآمده بود... مطلق بازی از بُعد حرفه‌ای، قابل قبول بود تا جایی که آرزو می‌کردی کاش این استعداد در مسیر دیگری به کار گرفته شده بود! و نیز بازی ، در نقش حلیمه رسن، مثلاً بهترین مأمور بعث در خاورمیانه، در برابر بازی بی‌نمک و کم‌مزه ، در نقش ثریا مسرور به چشم می‌آمد... بماند که در نیمه دوم فیلم، اطناب ممل قصه فیلم، چشمان مخاطب را به ساعت گوشی‌ها رهنمون می‌کرد... ▫️ در کل دیدن این فیلم را نامناسب برای بچه‌ها و مایه شرم در کنار خانواده‌ها می‌دانم! ادامه دارد... ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«موسی، کلیم‌الله؛ مهدوی‌ترین فیلم سینمای‌ما» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت چهارم) بی‌تردید باشکوه‌ترین فیلم امسال جشنواره، «موسی، کلیم‌الله» بود، یک سروگردن بالاتر از فیلم‌های دیگر... ▫️ فیلم با صحنه‌های شکنجه بردگان عبرانی آغاز می‌شود و جهانی پر از ظلم و درد و رنج را به تصویر می‌کشد... مردمی که به ستوه آمده‌اند و در محل «وداع با یوسف» برای آمدن «منجی» دعا می‌کنند و طلب فرج دارند... ▫️▫️ از این‌سو صحنه‌های خواب آشفته فرعون، قاب‌های شگفت‌انگیزی را خلق کرده است... همین چند سکانس اول کافی بود تا چهار سیمرغ «طراحی صحنه»، «طراحی لباس»، «چهره‌پردازی» و «دستاورد فنی» را از آن خود کند! ▫️▫️ ، از یک‌سو در نقش آنوبیس، مُعبِّر خواب دربار فرعون و بزرگ شیطان‌پرستان، و از دیگرسو در نقش پیر و بزرگ قوم مؤمنین، در دو نقش متضاد، شاه‌کار دوران بازیگری خودش را به نمایش گذاشته است؛ بازی فوق‌العاده‌ای که سیمرغ پنجم را برای «موسی» شکار کرد! ▫️ آنوبیس را در مصر باستان خدای مرگ و مردگان گفته‌اند، خدای تدفین... از خدایان کهن که در قدیمی‌ترین کتیبه‌ها از او به‌عنوان نگاهبان مردگان یاد شده... گفته‌اند او کسی بود که شیوه «مومیایی‌کردن» مردگان را ابداع کرد... آنوبیس تولد «ویران‌گر شوم» را پیش‌بینی می‌کند، «ویران‌گرتر از یوسف کنعانی»، تولد «منجی» بردگان عبرانی را... در مقابل پیر قوم هم با طلوع ستاره‌ای درخشان، تولد منجی را بشارت می‌دهد... ▫️▫️▫️ ، به خوبی از پسِ نقش یوکابِد مادر موسی و همسر عمران برآمده بود که به نظر بسیاری شایسته نه فقط نامزدی، بلکه دریافت سیمرغ بود. هم نقش عمران، پدر موسی، کاتب دربار را داشت که در برابر بازی درخشان فرهاد آییش و بهنام تشکر، کم‌تر فرصت جلوه‌گری پیدا کرد. ▫️▫️▫️ فرعون و اذنابش هر کاری می‌کنند تا «موسیِ‌منجی» به دنیا نیاید، اما «ویران‌گر شوم» در زِهدان مادرش آرام می‌گیرد... در شب طلوع ستاره‌ای که بشارت منجی است، کوه گوشن، محل زندگی بردگان عبرانی را محاصره می‌کنند، مردان را از زنان جدا می‌کنند، اما غافل از آن‌که «چه فرخنده شبی است امشب!»؛ تگرگ و طوفان، سرباز دستگاه الهی است، روزی بلا می‌شود و مایه مجازات و عقوبت اقوام و روزی هم مایه رحمت الهی بر مستضعفان، باعث شکست سیاست فرعونیان و زمینه‌ساز تولد موسیِ‌منجی... فرعون و فرعونیان هر کاری می‌کنند... ابتدا می‌خواهند تمام زنان گوشِنی را از دم تیغ بگذرانند، بعد پیشنهاد کشتن تمام نوزادان پسر داده می‌شود، قابله‌های دربار تمام زنان را معاینه می‌کنند، زنان باردار را مشخص می‌کنند، وضع‌حمل را خودشان انجام می‌دهند تا نوزادان پسر را سربه‌نیست کنند... نوزادان پسر را در توبره می‌اندازند، توبره‌ها را در نیل... اما عاقبت به دست «فوعه»، قابله دربار موسی به دنیا می‌آید و در آغوش آسیه بانوی دربار آرام می‌گیرد! ▫️▫️▫️ شاید «موسی،کلیم‌الله» مهدوی‌ترین فیلم سینمای ما باشد، تا به امروز... جای‌جای فیلم، انتظار منجی را فریاد می‌زند، خط سیر انتظار را در درازنای تاریخ دنبال می‌کند، از یعقوب و یوسف تا موسی و مهدی... اما هنرمندانه و لطیف، گل‌درشت و سخیف فریاد نمی‌کند، خارج نمی‌زند! از درد و داغ انتظار تا بشارت فرج... ستاره دنباله‌دار درخشان، نشانه ولادت منجی است، جوشش دوباره چشمه خشکیده یوسف نبی، در میدان گوشن، نشانه فرج است... که خود فرج است...، دعاها و نجوای بردگان و بندگان... جایی حواست نیست، اما از زبان سبطیان، داری فرازهای ندبه را زمزمه می‌کنی... أین... أین... کجایی؟ کجایی؟ و در آخر با «نور پنج تن» است که پایان می‌یابد... ▫️▫️▫️ شاید یکی از بخش‌های فیلم که می‌تواند مورد نقد جدی قرار بگیرد، صحنه‌های متعدد زایمان زنان سبطی باشد... امری که نمی‌دانم واقعاً چه‌قدر ضرورت داشت تا این حد و به این شکل و با این کیفیت و از این زاویه به آن پرداخته شود... همین صحنه‌ها کفایت می‌کند برای این‌که فیلم رده‌بندی سنی جدی داشته باشد، بماند که صحنه شکنجه‌ها و نیز خواب آشفته فرعون و... هم برای کودکان مناسب نیست... ▫️▫️▫️ «موسی» روایت ایمان یوکابد و فداکاری فوعه است... «ای مادر موسی! او را رها کن... ما او را به تو باز خواهیم گرداند... او از رسولان خواهد بود، رهایش کن!» ادامه دارد... ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
🚩 هم‌ولایتی‌ها! 🚩 فعالان غدیر! 🚩 هیأت‌ها و مواکب! غدیر امسال، غدیر بیعت است، غدیر امسال، غدیر حماسه و ایثار و شهادت است، مگر نگفته بودیم جشن غدیر، جشن تکلیف است؟ غدیر امسال، تکلیفی‌ترین غدیر تاریخ شد... پس نگران محل مصرف نذورات و موقوفات نباشید، اجتماعات غدیر را باشکوه‌تر و حماسی‌تر از هرسال، برقرار خواهیم کرد، بإذن‌الله... ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«مهماتی از جنس شعر و شعور» با توجه به نیاز خط مقدم نبرد به مهمات مؤثر و غنی و نیز تولید و نشر لحظه‌ای محتوا به تمامی هم‌سنگران، به‌ویژه هم‌رزمان ذاکر و ستایش‌گر مراجعه به کانال‌های زیر خصوصا شعر انقلاب توصیه می‌شود: 🚩 شعر انقلاب 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🚩 شعر هیأت ✅ @ShereHeyat 🚩 شعر هیأت| نوحه و سرور ✅ @ShereHeyat_Nohe ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
🚩 عباس، رشید بود... هم عباس بود، هم رشید بود... حیف بود یک «شهید» این ترکیب رویایی را کامل نمی‌کرد... «شهید عباس رشید» شهید عباس رشید، آقازاده‌ای که در جوار پدر به خون غلطیدند... هرچند خبر شهادت آقازاده‌ها نانی برای نان‌دانی‌های مجازی ندارد... آقازاده! شهادتت مبارک! ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
تئودور آدورنو گفته بود: «شعرگفتن پس از آشوویتس وحشیانه است» اما پس از غزه، نه فقط شعر که هر چیز دیگری جز مرگ، وحشیانه بود... هر آن‌چه... جز مرگِ جنایت‌کاران، جز پایان سیاهی و پلیدی... هر آن‌چه جز پایان ظلم... جز پایان شیطان... هر آن‌چه بوی غفلت می‌داد... از «پس از غزه»، فیلم‌دیدن وحشیانه است... گوش‌دادن به موسیقی، تماشای فوتبال، تفریح و خندیدن و کافه‌رفتن، وحشیانه است، جام جهانی وحشیانه است، المپیک وحشیانه است، ال‌کلاسی‌کو وحشیانه است، انسان‌نامیدنِ انسان، وحشیانه است... و... شیطان در غزه بشریت را شکست داد، شیطان در غزه مستانه، قهقهه سرداد و به همه ساکنان زمین اعلام کرد اوست که سال‌ها برای حکومت بر روح و روان تک‌تک ما در تلاش است... شیطان در قالب اسرائیل بر روح بشر پیروز شد و درون بزدل و منفعت‌طلب و وحشی و خون‌خوار انسان را به نمایش گذاشت... امروز، اندکی و تنها اندکی، هم‌درد شدیم با کودکان غزه، با زنان خسته و مردان شکستهٔ غزه... امروز، روز نبرد رودررو با شیطان است، روز انتقام، نه فقط انتقام مردمان‌مان، دانشمندان‌مان، سرداران‌مان... روز انتقام انسانیت، بشریت... روز انتقام انسان از شیطان... واگرنه، تا روز پایان شیطان، هم‌چنان زندگی، وحشیانه خواهد بود... ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«ما هم‌چنان تماشاچی...» آخرشب رفتم حرم... هم تشکر کنم، هم تبریک و تسلیتی... هم عقده‌دلی باز کنم، هم زیارتی... خواستم به نیابت شهدای امروز زیارتی کنم، دیدم، نایب نمی‌خواهند... دست‌به‌سینه ایستاده بود و خیرمقدم می‌گفت، راه باز کرده بود برای زائران... هم آن‌سو خانم‌ها را راهنمایی می‌کرد... دکتر این‌سو و خانمش، سمت دیگر خادمی می‌کردند... امشب همه‌شان کشیک بودند... صحن آینه دست و بود، دکتر را و دوره کرده بودند... آمده بود به استقبال و ... خواستم به نیابت‌شان زیارتی کنم، دیدم، نایب نمی‌خواهند... خودشان در طوف عشق‌اند... آن‌ها زائران اصلی حرم‌اند... آن‌ها فداییان حرم بودند و ما هم‌چنان تماشاچی... ✍️ ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«پدر است دیگر!» (روایتی از دیدار با خانواده امیرحسین حسنی‌اقتدار، رفیق نادیده‌دوست‌داشته‌ام!) رفته بودیم منزل شهید... شهید اقتدار، شهید ... شهید مشعر در جنگ دوازده‌روزه، شهید دفتر فناوری‌اطلاعات مشعر، شهیدی که زحمت نرم‌افزار کاربردی (اپلیکیشن) شعر هیأت را کشیده بود... می‌بینی می‌خواهیم هر جور شده خودمان را به شهداء نسبت دهیم! می‌بینی امیرحسین! دوست ندیده‌ام! دوست ندیده‌دوست‌داشته‌ام! ما آوارگان و واماندگان، ما درماندگان و جاماندگان چاره‌ای جز این نداریم... ما دنبال شفیع آبرومندی می‌گردیم که آبروداری کند برای‌مان... شفاعت کند برای‌مان... واسطه‌اش گردانیم، دست بیاندازیم، متصلش شویم، اصلاً آویزانش شویم، دست‌به‌دامانش شویم... شاید او کاری کند برای‌مان... ▫️▫️▫️ مشعر در این سال‌ها کم شهید نداده... ، ، ، و... اما نه، کم بوده... کم... مگر ما مدعیان «زیارت عاشورا» نیستیم؟! مگر «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» نخوانده‌ایم؟ مگر ما ادعای «بنفسی انت» نکرده‌ایم؟ نه، این‌ها قبول نیست، رابط شهرستان و مسؤول فلان عملیات و... قبول نیست! آن از حاج که بعد از مدت‌ها دنبال شهادت گشتن و یک عمر رفاقت با شهداء و خواندن از رفیقان شهیدش و جمع‌آوری کلکسیون کاملی از یادگاری‌های شهداء و جبهه و جنگ، هنوز راست‌راست، سُر و مُر و گنده، می‌رود و می‌آید! این هم از منِ بدبخت بی‌چاره که جز این نمی‌توانم با خودم زمزمه کنم: «شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم / ما را به سخت‌جانیِ خود این گمان نبود...» ▫️▫️▫️ خرده نگیرید، رفته بودیم منزل شهید امیرحسین حسنی‌اقتدار، شهید مشعر... ▫️▫️▫️ پدرش آمد و نشست... پدر؟ نه! شیرِ نر! پدر... پرشکوه، پرهیبت، پدر... صخره، کوه... ستون... بشکوه و باهیمنه، نشست و شاه‌نامه زندگانی پسرش را باز کرد و با صدای پرطنینش برای‌مان حماسه‌خوانی کرد... چه پرافتخار، چه بالنده... چه ستبر و چه توفنده... از رضایتش می‌گفت... مانند اربابش «الهی رضاً برضاءک» می‌خواند... از «احیاء عند ربهم یرزقون...» می‌گفت... از تسلی‌دادنش به دیگرخانواده‌های شهداء... از چهل سال خدمت خودش... از دامادی کم‌تر از دوساله امیرحسینش که قرار بود همین روزها عروسش را به خانه آورد... وقتی فرش‌های خانه امیرحسین را نشان می‌داد، چه ذوقی در چهره‌اش دوید... راستی یخچالش را هم خریده بودیم... نگاهی به عکس امیرحسینش انداختم... آه! علی‌اکبرم... ▫️▫️▫️ گفت و گفت... از شب آخری که امیرحسینش زنگ زد و گفت امشب نمی‌آیم و حالا از آن شب بیش از چهل شب گذشته و او نیامده است... از پاسداری عاشقانه امیرحسین... پاسداری‌ای که هنوز دوسالش نشده بود... مانند دامادی‌اش! تو که آی‌تی خوانده‌ای! درآمدت هم که خوب است! تو و پاسداری؟ امیرحسینم عاشق شهادت بود... دنبال شهادت بود... پرسیده بودند می‌خواهی چه کاره شوی؟ گفته بود «شهید!» امیرحسینم مقید به اول وقت بود، مقید به نماز... امیرحسینم اهل تهجد بود... اهل نماز شب... گاه با صدای مناجاتش برای نماز صبح بیدار می‌شدم، کار به این‌جا که رسید، کوه از کمر شکست، بغض پدر شکست... پدر است دیگر! ▫️▫️▫️ هوای خانه که بارانی شد، هم شروع کرد... چه خوب‌شعری انتخاب کرده بود... چه خوب‌شعری سروده بود... شعر شروع نشده بود که شانه‌های کوه لرزید... با روضه آل‌الله(ع) صدای پدر بلند شد... بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! شیخ محسن بیت به بیت می‌رفت جلو که از اتاق مجاور صدای مادر هم به گوش رسید... نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم‌قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی روزمان را، بل عمرمان را ساخت، این زیارت کوتاه شهدایی... امیرحسین عزیز! رفیق نادیده‌دوست‌داشته‌ام! از آن بالا هوای ما را هم داشته باش! دست ما را هم بگیر... ✍️ ▫️@qoqnoos2