ولی من وقتی عشق رو در او دیدم دیگه
نتونستم جلوی احساس خودم رو بگیرم
فکر میکردم قوی هستم ،فکر میکردم
مغرور هستم و منطقی
ولی وقتی عشق او در وجودم حس کردم
دیگه قدرتی نبود ،غرورینبود ، دیگر
منطقی نبود فقط او بود عشقش
دیگه دارم از این همه نشدن میترسم
ترسی که بهم میگن بابا فراموشش کن
بهش نمیرسی ولی من تنها حرفی که
میتونم با بغض و لبخند بزنم بهشون اینکه
ازم دورشید راجبش نگید من با خاطراتش
خوشم ! به من چه که دیگه مال من نیست
اونو تو دلم نمیکشم
اصلا چه شبایی و که به یادت سر رو بالشت
نزاشتم چه شبایی و که باهات خاطره نساختم
اصلا شبی هست که نباشی ؟!
اصلا صبحی هست که یاد چشمانت
نباشه اصلا روزی هست که نگاهت رو فراموش
کنم بیا بگو با این همه رویا ای که خاطره
شده چه میشه کرد ؟:)
- مامانم بهم گفت :
حواست باشه سمتِ باتلاقِ آدم اشتباه
نری ! من فقط لبخند زدم و گفتم :
نگران نباش مامان ، اونروز فهمیدم بازیگرِ
خوبی شدم چون من خیلی وقته دارم تو
باتلاق دست و پا میزنم ولی نزاشتم کسی
ببینه ؛حتی مامانم :)
[به قلمِ ʜ.ɴ]
دو ســه خط شــعر نوشتم کـه تـو آغاز شوی
بیش از ایــن غنچه نمانی، گـــل من باز شوی
مـن زمین گیر تو هستم، همـه را پس زده ام
بی پــر و بــــال شـــدم تــــا پــــر پرواز شوی
حــرف هـا در دل من هست و زبانم خــاموش
این سکوت است که باعث شده یک راز شوی
عـلت هــــــر تپش قلب منـــی امـــــا حــــیف
قسمت ایـــن است کــه از دور ورانـداز شوی
وصف زیبایـــی تــــو لایق صدهــــا بیت است
مصلحت بــــود در این شــعر کــه ایـجاز شوی
شــده ام دست به دامـــان غـــزل تــا شاید..
شـاید این بـــار بخوانی...گــل مــن باز شوی...
‹ مَبـهوت ›
😌`✨
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را ..💙
#کاظم_بهمنی
-سلام میشه منت بزارید رو سرم .
برا بابام دعا کنید ؟ :)
یه الهی به رقیه سهمتون
‹ مَبـهوت ›
🔖`🌿
بی تو این دیده!.
کجا میل به دیدن دارد
قصهیِ عشق مگر
بی تو شنیدن دارد؟!💕😌 .