- من که اینطوری نبودم .
من که تا این حد ساکت و گوشهگیر نبودم . من که نسبت به اتفاقای دور و برم انقدر بیتفاوت نبودم .
منم مثل همه آدما از یه جا به بعد، دلسرد شدم نسبت به همه چیز .
از یه جا به بعد شدم آدمی که کمتر حرف میزنه .
کمتر به اتفاقات دور و برش اهمیت میده . کمتر با کسی بحث و دعوا میکنه .
و خیلی کمتر از قبل به آدما اعتماد میکنه .
من روزها و سالها با کسایی که دور و برم بودن حرف زدم ، بحث کردم ، به حرفاشون گوش دادم .
جنگیدم تا بهشون بفهمونم که برام مهم هستن و دوستشون دارم .
من مدتها به کسایی اعتماد کردم که فکر میکردم صادقتر و راستگو تر از اونا توی دنیا وجود نداره .
من مدتها به کسایی عشق ورزیدم و دوستشون داشتم که فکر میکردم تا ابد برای من میمونن .
بعد از مدتها که فهمیدم همهیِ تصوراتم اشتباه بوده ولی هیچ چیز اونطوری که فکر میکردم و فکر میکنم نبوده و نخواهد بود ، از اهمیت دادن بهشون دست برداشتم . هیچوقت به هیچکس هم نگفتم که چقدر اذیت شدم .
من سکوت کردم .
این منی که الان هستم ، حاصلِ یه سری اتفاقاتِ که هیچوقت انتظارشونم نداشتم . این منی که الان هستم ، مدتهاست که کز کرده گوشهیِ تنهاییش .
مدتهاست که دیگه حرفی واسه گفتن نداره . . :)!
ʜ.ɴِقَلم
من خنده زنم بر دل ، دل خنده زند بر من
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه
من خنده زنم بر غم ، غم خنده کند بر من
اینجاست که میخندد بیگانه به دیوانه
من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من
اینجاست که میخندد ویرانه به دیوانه
من خنده کنم بر تو ، تو خنده کنی بر من
اینجاست که میخندیم هر دو چو دو دیوانه
من خنده کنم بر او ، او خنده کند بر من
دیگر به چه میخندم دل رفت از این خانه.