‹ مَبـهوت ›
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو ، توی خیابانی و باران ، مثلا :)
‹ مَبـهوت ›
شده باران بزند قلب تو دیوانه شود؟
همه ی خاطره ها نزدِ تو بیگانه شود؟
شده از دست کسی
یک دفعه دلگیر شوی ؟
او در آغوشِ کسی باشد و تو پیر شوی؟
شده با جانُدلَت عاشق و مجنون باشی؟
او کنار دگری باز تو دلخون باشی؟
شده با یاد کسی تا به سحر گریه کنی؟
با خدا درد و دل و
پیش همه شکوه کنی؟
شده روزی برسد ,بغض امانت ندهد . .
آنقدر گریه کنی هیچ ز یادت نرود؟
من پر از دردم و این است
غم دیرینم
همچو فرهاد شدم
کوه غمم شیرینم. . !
دو ساعت
میشینی منطقی با خودت فک میکنی
که فلانی به دردت نمیخوره
یه ساعت بعد باز دلت همونو میخواد
خداوند گاو افریده.
ما کجامون اشرف مخلوقاته اخه ؟/:
‹ مَبـهوت ›
تا قبل از بودن تو ،
گمان میکردم زندگی، فقط زنده بودن است . .💙
هدایت شده از - تَراوشاتِذهنِمَن -
حالم خوب است
ممکن است کمی در قفسه سینهام احساس درد کنم و گاهی اشکهایم سرازیر
شوند و کتمان نمیکنم که گاهی حسِ
خفگی دارم، اما حالم خوب است.
خیالِ دیدنت چه دلپذیر بود ،
جوانیام در این امید پیر شد . .
نیامدی و دیر شد :)