«پسر، اژدهای گوگولی مادر»
اولین بار که فهمیدم پسرها خیلی مامانی و با محبت هستند زمانی بود که پسر دو سالهام خودش را لوس کرده بود و مثل بچه گربه صورتش را چسبانده بود به صورتم و میخندید، بعد کمی خودش را عقب کشید نگاهی عمیق به چشم هایم کرد و یکی خواباند زیر گوشم. اولین بار بود که فهمیدم فرقی نمیکند پسرها چند ساله باشند، خوشحال باشند یا ناراحت، جدی باشند یا از سر شوخی، در هر صورت دستشان سنگین است.
اصلا همین دستهای سنگین ولی پر مهرشان دلگرمی مادر است. این را وقتی فهمیدم که سر نماز مهرم را برداشت چند قدم عقب رفت و نگاه شیطنت آمیزی به من کرد. بعد مثل قهرمان پرتاب وزنه دستش را تا پشت سر عقب برد و مهر را پرت کرد توی صورتم. از همین مهرهای بزرگ و سنگین، اندازه قوطی کنسرو ماهی. سرنگون شدم. از عرش به فرش رسیدم.
بعد فهمیدم پسرها فقط به فکر مادرها نیستند، حواسشان به خواهر ها هم هست. وقتی دل و روده اسباببازی خواهرشان را بیرون میریزند تا رازهای درونش را کشف کنند. یا مشق خواهرشان را با شکلک اژدهای خشمگین مزین میکنند.
ممکن است لنگه جوراب تورتوری خواهرشان را قبل از رفتن به تولد دوستش پرت کنند توی سطل آشغال، بدانید که از روی محبت است چون اگر وسط قهر و دعوا باشند تورهای جوراب، ریز ریز شده پشت مبل پیدا میشود. یا دفتر مشق دیگر هیچوقت پیدا نمیشود.
این راهم فهمیدم که پسرها چشم امید پدرها هستند، صاحب اصلی خانه، ماشین و حساب بانکی پدرها از همان کودکی. پشت فرمان ماشین قیافه راننده های رالی را میگیرد و میگوید: میدونستی دیگه رانندگی رو کامل یاد گرفتم؟ میپرسم جدی؟ با غرور میگوید: آره دیگه فقط مسئله اینه که گواهی نامه ندارم و پاهامم به پدال نمیرسه.
بترسید از روزی که جمع و تفریق یاد بگیرند. سه روز پشت هم هرچیزی بابا برای خانه خرید فوری پرسید: بابا این شیر و ماست چند شد؟ بابا مطب دکتر چقدر کارت کشیدی؟ بابا هر دفعه بنزین میزنی چقد میشه؟..
بعد از حساب و کتابهایش سری به تاسف تکان داد و گفت: بابا! خب اگه یهکم صرفه جویی کنید میتونیم فِراری بخریم. اینجا بود که فهمیدم نه تنها سن خودم و مامانم را نمیتوانم از پسرم پنهان کنم موجودی حسابها را هم نمیتوانم. کلی سوال پرسیده و جمع و منها کرده و در نهایت کشف کرده که من هجده سالم نیست. روزی صد بار هم به رویم میآورد که دقیقا چند سالهام.
به خدا اگر دخترهایم اینقدر سوال پیچم کرده باشند یا توی دو دو تا چهارتای زندگیم سرک کشیده باشند.
نهایت خلافشان این است که سر کلاس آنلاین میخوابند، اگر هم بیدار باشند فیلم تزیین کیک و ژله نگاه میکنند . ولی خودشان را جلوی معلم موجه نشان میدهند.
من متحیرم از رفتار پسرها سر کلاس آنلاين و صبر معلمشان با ۲۵ تا موجود غیر قابل پیشبینی که هیچ تذکر و تهدیدی برایشان عمل نمیکند. بعد از اینکه صد و بیست بار معلم تاکید میکند که کسی بی اجازه صدایش را باز نکند، پسرم در حالی که سرش روی زمین است و پاهایش بالا تکیه داده شده به دیوار و دارد شبکه پویا تماشا میکند میگوید: آاااااقاااااا؟ این درسا که خیلی مسخره اس. میشه ما ننویسیم. و همهمه بچهها بلند میشود که : آررررره ننویسیم.
ببخشید من کشفیاتم تا کلاس اول است. سایر نکات مربوط به تحصیل و کنکور و سربازی و خواستگاری و... را در آینده در اختیارتان میگذارم.
روز خود خواندهشان مبارک!
(به مناسبت اصرار بعضی آقایان برای تبدیل روز میلاد امام جواد-ع- به روز پسر!)
✍ مرضیه احمدی
| @mabnaschoole |
دوشنبه قراره از یه اتفاق خیلی درجه یک که این مدت در مبنا درجریان بوده، براتون صحبت کنم...
حدستون چیه؟😉
صندوق ورودی حدسها:
📫 @adm_mabna
| @mabnaschoole |
نمیدانم اولین بار کی بود که این روایت اکسیری را شنیدم اما هرچه هست خوب میدانم هر از گاهی خودش را از بین خروارها اطلاعات با ربط و بیربط درون مغزم بیرون میکشد و درون اتاقک استخوانی مغزم خودنمایی میکند.
وقتی با هرکدام از بچههای دپارتمان نویسندگی حرف میزنم هم، چیزی شبیه به همین را از زبانشان میشنوم. حالا دیگر مطمئنم روزی که در دوره نویسندگی خلاق ثبت نام کردهاند روز خودنمایی این اکسیر در ذهنشان بوده و اصلا این همه مسیر را تا باشگاه به عشق همین جلو آمدهاند.
مگر میشود جوش و خروش هنر و عشق به نوشتن داستان دینی را در رگهایت احساس کنی، اما روایت هدیه دادن امام رضا(ع) به دعبل بخاطر بیان فضائل اهل بیت در قالب هنر را، بشنوی و نفسهایت به شماره نیفتد؟
ما در باشگاه همه اینها را میدیدیم. هم میدیدیم و هم خودمان تجربه میکردیم.
از طرفی، مدتها بود که فکر برگزاری یک جشنواره درون باشگاهی قلقلکمان میداد.
جشنوارهای باکیفیت که با برگزاری آن هم بتوانیم سرمان را بالا بگیریم که کاری برای فرهنگ «نگارش داستان دینی» انجام دادهایم، هم گوشه چشمی داشته باشیم به نگاه پر مهر اهل بیت.
(ادامه دارد...)
مدرسه مهارت آموزی مبنا
نمیدانم اولین بار کی بود که این روایت اکسیری را شنیدم اما هرچه هست خوب میدانم هر از گاهی خودش را ا
.
هر جشنوارهای به یک ایده محوری احتیاج دارد. برای پیداکردن موضوع خاص خودمان سری به محتواییترین بخش مبنا زدیم: روایت انسان.
اوایل تابستان بود که چند جلسه همفکری با اهالی روایت انسان برگزار کردیم و در هر جلسه پرونده چند شخصیت دینی را روی میز گذاشتیم.
شما روایت انسان را خیلی خوب میشناسید، قطعا میتوانید حدس بزنید تمامی گفت و گوهایمان حول حق و باطل و شخصیتهای تاریخی مربوط به آن میچرخیده.
یک نکته دیگر را هم در بررسیهایمان مورد توجه قرار دادیم و آن ظرفیت بالای موضوع بود که همه شرکت کنندهها بتوانند از زوایای مختلف دینی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و... به آن بپردازند.
تعداد زیادی از افراد و حوادث تاریخی را بررسی کردیم و نهایتا رسیدیم به چند گزینه نهایی. یک اصلِ نانوشته در مبنا وجود دارد به نام«سختترین را برگزین!» فعلا تا همینجا را بدانید که ما دوست داریم تعمدا برویم سراغ کارهای سخت تا بگوییم که اگر بخواهیم، میشود! بقیه ماجرای این قانون را بعدا و در پست دیگری برایتان خواهم گفت.
برویم سراغ ماجرای خودمان.
از بین همه آن گزینهها رفتیم سراغ روایت انسانیترین شخصیت، سراغ میزان حق و باطل، سراغ علی(ع).
حرف زدن از انسان کامل کار سختی است، اگر نگویم نشدنی است. پس نام جشنواره را گذاشتیم «عین» و به عین علی راضی شدیم.
از «سختترین را برگزین» برایتان گفتن حالا باید بگویم که ما در مبنا یک اصل دیگر هم داریم به اسم «ما و جدایی از تجربه زیسته؟ خدانکند!!»
ترکیب این قانون با جشنواره عین، شد اضافه شدن یک عبارت به ایده محوری جشنواره:
مواجهه انسان معاصر با سیره امیرالمومنین(ع).
اکسیر روایت اول متن را خاطرتان هست؟
ما از خودنمایی این اکسیر در قلب همه بچههای باشگاه خبر داشتیم. میدانستیم به محض اعلام خبر، اکسیر روایت در جان همه شروع به جوشش میکند. اما راستش کمی نگران هم بودیم. نگران اینکه ابهت و وسعت انسان کامل قلم را در دستانمان بلرزاند. پس، رفتیم سراغ تدارک چند کارگاه تا نوشتن از این ابهت نورانی کمی برای همه روانتر شود.
دو کارگاه «گرم کردن عضله نوشتن و بررسی اسکلت درام» با یاسین حجازی و «نثر و زبان» با میثم امیری را ترتیب دادیم تا هم روی دانستههایمان مروری داشته باشیم، و هم کنار ساحل کمالگرایی قدم نزنیم و در دل دریای نوشتن شیرجه بزنیم.
کارگاه «نوشتن از داستان مذهبی» با محمدرضا جوان آراسته و «نشست داستان دینی» با کوثر علیپور را برگزار کردیم تا به طور جدیتر ببینم با چه روشهایی میتوانیم از معصوم بنویسیم.
دو جلسه کارگاه «همای رحمت» با حضور حجت الاسلام محمدامین نخعی را هم به درخواست شرکت کنندهها ترتیب دادیم تا محتوای روایت انسانی نوشتهها جا افتادهتر شود.
هدف اصلی ما پیشکش متنهایی باکیفیت در شان این جشنواره بود.
پس دو مرحله نقد(نقد طرح کلی و نقد اثر) را برای نویسندههای باشگاه فراهم کردیم.
اکسیر روایت کار خودش را کرده بود.
شور و شوق مثل یک فشفشه بین بچههای باشگاه روشن شده بود، و هر جرقهاش، فشفشه دیگری را روشن میکرد.
اثراتش در گروه اصلی باشگاه مشخص بود: خانم جیم هر روز از نهج البلاغه بریده میفرستاد، آقای عین کتاب معرفی میکرد، آقای خ، از روحانیهای گروه، هرشب یک روایت از امیرالمومنین(ع) را بررسی میکرد و توضیح میداد و...
همه این شور و اشتیاقها جمع شد و در نهایت حدود صد اثر در قالبهای داستان کوتاه، طرح فیلمنامه، طرح رمان، داستانک و روایت(بزرگسال، کودک و نوجوان، طنز) به عینِ علی تقدیم شد. در شب میلاد حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم قرار است برگزیدههای هر بخش معرفی و از آنها تقدیر شود.
ما در این جشنواره دور هم جمع شدیم، تمرین کردیم، قلم زدیم، ناخوش نوشتیم اما دل خوش کردیم به همان اکسیر روایت.
مثل دعبل که درهم و دینار را پس زد و چیزی ارزشمندتر را برای آخرتش طلب کرد. ما هم همه مطلوبمان از این جشنواره، در همان نامش خلاصه شده بود:
رضایت عین علی(ع)
#جشنواره_عین
#مدرسه_نویسندگی_مبنا
#باشگاه_فارغالتحصیلان_مبنا
| @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
. هر جشنوارهای به یک ایده محوری احتیاج دارد. برای پیداکردن موضوع خاص خودمان سری به محتواییترین بخ
نیم ساعت دیگر،
محبین علی(ع) دور هم جمع میشوند و از مسیری میگویند که در این چند ماه برای ارائه کاری درخور صاحب اصلی جشنواره، طی کردهاند.
فارغ از هر نتیجهای، همین که چند ماه تلاش کردیم از امیرالمومنین(ع) بگوییم، بنویسیم و در این راه قدم برداریم، خوشبختترینیم... 💌
#جشنواره_عین
#مدرسه_نویسندگی_مبنا
#باشگاه_فارغالتحصیلان_مبنا
| @mabnaschoole |
مگه میشه که اختتامیه یک جشنواره مجازی باشه؟
بله که میشه. با ما همه چیز شدنیه.
تازه نگم براتون از تندیس یادبود عین، تشویقهای مجازی، هیجان همه دوستان، صحبت.های درجه یک استاد قیصری(مهمان ویژه اختتامیه) و....☺️
حالا چون شب میلاد امیرالمومنین(ع) هست، یک مقدار بریم از ایشون بشنویم.
روزهای آینده مجدد میام و از #جشنواره_عین میگم براتون حتما.🌹
| @mabnaschoole |