eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهید علی مؤمنی بعد از 15 سال بر بالای پیکر تنها پسرش 🔆شهادتم را به مادرم تبریک بگویید در بخشی از وصیت‌نامه شهید «علی مؤمنی» آمده است: «چقدر شهادت در راه خدا زیباست، مانند گل خوشبوست. من در این سرزمین این قدر با دشمن می‌جنگم تا پیروزی و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت نائل گردم، اگر لیاقت داشته باشم که در راه اسلام و قرآن شهید بشوم به مادرم تبریک بگویید چون به مهمانی خدا رفته‌ام. راستی که مرگ در راه خدا چه خوب و خواستنی است». والسلام . خدايا خدايا تاانقلاب مهدى خمينى را نگهدار (آمين ) - على مومنى @madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید علی مومنی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
باماهمراه باشید💕
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت چهارده @madadazshohada علی نگاهی به سمیه که روبرویش،کنارعالیه روی مبل
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت پانزدهم @madadazshohada باهم قدم میزدند.امروز به اصرار خانواده،باسمیه به پارک رفته بودند. سمیه:راسی..با بابا حرف زدم..راضیش کردم... علی به طرفش برگشت:واقعا؟ +بله. علی لبخندی زد:ممنون...نمیدونم اگه نبودی چیکار میحواستم بکنم..خیلی خوبی سمیه. سمیه لبخندی محزون زد:خوشحالم _چرا؟ +چون که تو میگی خوبم. علی خندید:یجوری حرف میزنی انگار تحفه ام من. +ازکجامیدونی نیسی؟ _نمیدونم. +کی میری؟ _کجا؟ +سوریه. _هروخ کارام درست شه..بریم خونه؟ +بریم. به طرف ماشین رفتند وسوارشدند... 🌷🌷🌷 صندلی رابیرون کشید وپشت میزنشست:راستی..سمیه خانواده شو راضی کرده برای رفتن. همه متهجب به علی چشم دوختند. عاطفه خانم:واقعا؟ _بله.دیگه باید برم دنبال کارام که ان شاا... عاطفه خانم عصبی،حرف علی را قطع کرد:توغلط میکنی. هرسه متعجب بخ عاطفه خانم نگاه میکردند. آقامحمد:خانم مگه شرطط همین نبود؟ عاطفه خانم:علی من نمیتونم بڋارم تو بری. _پس چراهی امیدوارم میکنی؟ +چون نمیتونم ناراحتیتو ببینم. علی ازپشت میزبرحاست:مامان بدکردی درحقم. +علی بشین سرجات. _این همه کسایی که رفتن شهیدشدن..مادرنداشتن؟عشق وزندگی نداشتن؟وابستگی نداشتن؟ وبه طرف پله ها رفت وبه صدازدن های عاطفه خانم توجهی نکرد... به قلم🖊️:خادم الرضا @madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت شانزده @madadazshohada چندروز از ماجرای مخالفت دوباره عاطفه خانم گڋشته است وعاطفه خانم هنوز راضی نشده است. امروز روز سوم ماه رمضان است.علی دیگر نمیدانست چطور مادرش راراضی به رفتن کند.برای بارآخر میخواست تلاش کند...اگرراضی نشد..بیخیالش شود...شایدبه صلاحش نبودرفتن..شاید امام حسین نمیخواست علی شبیه به اوشود.آخر،علی همیشه دوست داشت شبیه امام حسین شود..و شبیه به اوازاین دنیابرود..همیشه آرزویش بود درمحرم شهید شود..ماه شهادت سیدالشهدا... 🌷🌷🌷 واردخانه شد تابرای بازآخر شانسش راامتحان کند.ازقبل باسمیه تماس گرفت و گفت به خانه شان برودتاشاید بتوانند باهم عاطفه خانم را راضی کنند.عاطفه حانم و سمیه هردو روی مبل نشسته اند وصحبت میکنند.قرارشده بودسمیه ازقبل باعاطفه خانم صحبت کند.عالیه کلاس ریاضی بود.دوسه روزبعد،امتحاناتشان شروع میشد. علی بلند سلام کرد.سمیه وعاطفه خانم به طرفش برگشتند وجواب سلامش رادادند. _برم لباسامو عوض کنم،میام الان. همانطورکه به سمت پله ها میرفت،دورازچشم عاطفه خانم روبه سمیه لب زد:حرف زدی باهاش؟ سمیه سرش رابه علامت آره تکان داد. ازپله هابالاواتاقش رفت.لباسهایش راباتیشرت زردرنگ و شلوارخانگی مشکی عوض کردواز پله ها پایین رفت.... @madadazshohada به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... @madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 مدد از شهدا 🌺
❥:@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_سوم_‌هم‌نفس✍ زد مادر روزی که همراه پدرت از تهران رفتم ر
@madadazshohada 📚 ✍ وقتی تو به دنیا آمدی همین تهرانپارس بودیم خواهرت هشت ماهه بود که تو را باردار شدم از تو چه پنهان مادر خداخواسته بودی خیلی سعی کردم بی خیال آمدن بشوی؛ ولی سفت و محکم نشستی سرجایت هرچه من از بلندی میپریدم پایین عین خیالت .نبود سر وقت به دنیا آمدی شانزدهم تیر سال ۱۳۶۵ سفید و بور بودی و قدبلند مثل حالا تپل .نبودی پسر آرامی بودی فقط لج میکردی و غیر از شیر من هیچ شیری را نمیخوردی من هم دلم میخواست شیر کمکی بخوری و وزن بگیری؛ ولی تا آخر دو سالگی به هیچ شیری لب نزدی. دو سالگی ات همزمان شد با شهادت .برادرم دایی محمد که شهید شد. مامان بزرگ خیلی دلتنگ میشد هر هفته میآمد سر خاکش ما هم همراهش می آمدیم من همیشه تو و خواهرت را با خودم می.آوردم ما بزرگ ترها می نشستیم سرخاک و فاتحه میخواندیم و خاطره مرور میکردیم شما بچه ها هم میرفتید برای خودتان اطراف ما بازی میکردید و خوش میگذراندید. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 / @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-ولی‌من‌... هروقت‌یه‌چیزی‌روخواستم‌ونشد، این‌جمله‌حاج‌آقا‌دولابی‌منونگه‌داشت: وقتی‌خداحاجتت‌روبه‌تاخیرمی‌اندازه، داره‌چیزِبزرگ‌تری‌روبرات آماده‌میکنه! اماتوحواست‌به‌خواسته‌‌یِ‌خودته‌ ومتوجه‌نمیشی.. تو‌نان‌میخواهی،اوبه‌توجان‌میدهد @madadazshohada
16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 در گیر نشو با خدا 👈 داستان علامه امینی "ره" و حاجت گرفتن حجت الاسلام والمسلمین استاد _______________ @madadazshohada «»
سلام شب بخیر عزیزم ببخشید مزاحم میشم من یه مشکلی برام پیش اومده به اعضای گروه میگید برای من یک حمد بخونن اگر در میتونن ممنونم