پیام تشکر نیازمندی که شما عزیزان کمکش کردید👇
سلام ممنون از لطفتون خدا خیرتون بده تشکر ان شاالله اجرتونو از خدابگیرین بازم ببخشید ممنونم از محبتتون خداشاهده ۱ساعت پیش کارتمو دادم برن شهر کارت به کارت کنن خداخیرتون بده ازین گرفتاری نجاتم دادین
دستتون درد نکنه ممنونم خدا به شما و همه بانی ها خیر دنیا و اخرت عطاکنه اجرتون باامام حسین ع
کرامت شهید محمد معماریان
مادر خواب ديد كه در مسجد المهدي(عج) است و مسجد بسيار شلوغ است. كسي گفت: يك دسته دارند براي كمك ميآيند. مادر رفت دم در مسجد و ديد يكدسته عزادار ميآيند. دستهاي منظم، يكدست سفيدپوش با نواري مشكي و كفني كه بر گردنشان است. دستة جوانهايي كه سهبهسه حركت ميكردند، نوحه ميخواندند و سينه ميزدند.
نوحهخوانشان شهيد سعيد آلطاها بود كه جلوي دسته حركت ميكرد. مادر با تعجب پيش خودش گفت: سعيد كه شهيد شده بود، پس اينجا چه كار ميكند و تازه متوجه شد كه اين دسته، افراد عادي نيستند و شهدايند. دسته، بر سر و سينهزنان وارد مسجد شد و آهسته رفت به طرف محراب و آنجا مشغول عزاداري شد. مادر، دسته را دور زد و كنار پرده ايستاد. دسته را نگاه ميكرد. دستهاي كه پر از نور بود، پر از شهيد. وقتي عزاداري تمام شد، محمد از دسته جدا شد و كنار پرده، آمد پيش مادر. دست انداخت گردن مادر و او را بوسيد و مادرش هم محمد را بوسيد و گفت: محمد، خيلي وقت است نديدمت. محمد گفت: مادر از وقتي شهيد شدهام بزرگتر شدهام. آنجا سرم خيلي شلوغ است. شهيد حسن آزاديان هم از دسته جدا شد و آمد پيش مادر و گفت: حاج خانوم، خدا بد ندهد. طوري شده؟ محمد گفت: مادرم طوريش نيست. مادر اينها چيست كه دور پايت بستهاي؟ مادر گفت: چند روزي است خوردهام زمين، پايم درد ميكند. انشاءالله خوب ميشوم. محمد گفت: مادر چند روز پيش رفته بوديم كربلا. من يك پارچة سبز براي شما آوردم. ميخواستم ديدن شما بيايم، آزاديان گفت: صبر كن باهم برويم، تا اينكه امروز اول رفتيم زيارت امام خميني و حالا هم آمديم ديدن شما. بعد محمد پارچهاي را كه از كربلا آورده بود از روي صورت تا مچ پاي مادر كشيد و بعد نشست و تمام باندهاي پاي مادر را باز كرد و شال را دور پايش بست و به مادر گفت: پايت خوب شد. حالا شما برويد توي زيرزمين ديگها را بشوييد. اين درد هم براي استخوانت نيست، عضله پايت است كه درد ميكند.
مادر ديد دو نفر از شهدا دارند باهم ميروند انتهاي مسجد. مادر گفت: محمد اينها كي هستند؟ گفت: اينها بچههاي شكروي هستند. مادرشان پاي ديگ توي زيرزمين است. دارند ميروند به او سر بزنند. يك شهيد ديگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسيد: مادر او كيست؟ محمد گفت: آن يكي هم رئيسان است. پدرش دم در است. ميرود به او سر بزند.
حسن آزاديان گفت: حاج خانوم، شما قول داده بوديد به خانمها اگر خوب شديد چهارتا ماشين بياوريد و آنها را زيارت امام خميني ببريد. من اين چهارتا ماشين را آماده كردهام. دم در است. برويد خانمها را ببريد.
مادر از خواب بيدار شد. هنوز در خلسة خوابي بود كه ديده بود. حيرتزده و مدهوش. فضا پر از عطر بود. مادر نشست. پايش سبك شده بود. ديد تمام باندها باز شدهاند و روي تشك ريخته. شال سبزي كه محمد بسته بود، به پايش است. بوي عطر سستش كرده بود....
به پسرم گفتم: محمد جان! دیدی آخرش تو جلو زدی و رفتی؟ به حاضران گفتم میخواهم خودم محمد را داخل قبر بگذارم دو سه نفر مخالفت کردند، اما تا شنیدند خواسته محمد بوده، تسلیم شدند جوانم را کفن پیچیده گذاشتند روی دستم، پلاستیک روی صورتش را باز کردم. دست به صورت محمد زدم و به سر و صورتم کشیدم این آخرین دیدارم با محمد بود. دستهایش را گرفتم توی دستم. بیاختیار لبخند زدم زیر لب گفتم: عزیز دلم، سربلندم کردی. پیش خدا مقام داری، دعایم کن. دلم نمیخواست از محمد دل بکنم، ولی چارهای نبود.جنازه را خودم توی قبر گذاشتم و تلقینش را خواندم وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، خون تازه دستم را رنگین کرد؛ دستم را به جمعیت نشان دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است اما گریه نکردم محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و از قبر بیرون آمدم بعد هم روی قبر ایستادم و با استعانت از عمهام حضرت زینب (س) سخنرانی کردم به این امید که خانم از ما راضی باشد.
شرفالسادات منتظری با بیان اینکه محمد قبل از آخرین اعزام به جبهه به دامادم گفته بود که این قبر من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد، افزود: شب قبل از اعزام پسرم به من گفت که اگر شهید شدم و راضی بودی، آن کفنی را که از مکه برای خودت آوردهای و با آب زمزم شستوشوی دادی، به تنم بپوشان و شال سبزی را که از سوریه آوردهای را به گردنم بیاویز. گریه نکن و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد. در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.
﷽
🔰 معامله با خدا در زیارت کربلا
✍️🏻 امام صادق(علیهالسلام) فرموند: «کسی که به سمت #کربلا راه میافتد، از خانه که راه میافتد بابت اولین قدمی که بر میدارد همه گناهانش بخشیده میشود. از خانه بعد دیگر هر قدمی که بر می دارد تقدیس میشود، و عوالم قدس را طی میکند تا اینکه به کربلا برسد.
▫️به کربلا که میرسد، خود خدا مستقیم با زائر حرف میزند؛
بنده من از من بخواه، عطا کنم. دعا کن اجابت میکنم. حاجتت را از من بطلب برآورده میکنم. این حقی است به عهده خدا که هر چه میتواند عطا کند.
میگوید تو اینقدری که داشتی گذاشتی آمدی زیارت کربلا. منم اینقدری که دارم برای تو میگذارم.» [1]
✍️🏻 از هزینهات گذاشتی، از وقتت گذاشتی از آبرویت گذاشتی، از سلامتی، از عرق تن و خون بدن و... از همه اینها مایه گذاشتی، من هم هر چه دارم برای تو مایه میگذارم.
همان معاملهای که اباعبدالله با خدا کرد دو سر بُرد بود، زائر اباعبدالله هم همان معامله را با خدا میکند.
[1] کامل الزيارات ج ۱، ص ۱۵۲.
📌 برگرفته از جلسات «زیارت معجزه میکند»
✅️ امینی خواه
🚩 قطعه سرداران بیپلاک
جای غریبی است، کاجهای بلندش شاهدند که مادرها، مادرهای چشم انتظار شهدای جاویدالاثر، چطور به اینجا که میرسند، سر درددلشان باز میشود، چطور مینشینند یکی یکی سر مزارها، انگار که مزار هر شهید گمنام، مزار پسر خودشان باشد، همان عزیزی که با دست خودشان راهی جبهه نبردش کردهاند و حالا دلتنگی نبودنش را، ندیدنش را اینجا خالی میکنند.
رازش را کسی نمیداند، راز جمعیتی که به اینجا میرسند دلشان گرهگیر میشود، میشوند کفتر جلد این قطعه و پر نمیکشند از حوالی شهدای گمنام.
رازی که قطعه سرداران بی پلاک را با این کاجهای بلند و سر به فلک کشیده، با این فانوسهای رنگی روشن که بالای سر هر مزار، نشانی غریبی و دلتنگیاند، هیچوقت از جمعیت خالی نمیکند.
همیشه چند نفری هستند که بیایند و بین ردیف مزارها راه بروند و چشمشان نوشتههای روی سنگها را بخواند؛ نوشتههایی که همه به یک اسم میرسند، انگار همه یکی باشند، یک نفر باشند؛ شهید گمنام!
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 خانواده شهدای گمنام💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادران شهید*
⚘