eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
4.8هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
📕رمان 🔻قسمت بیست و پنجم ▫️بی‌تفاوت نگاهش می‌کردم و این موضوع دل او را سوزانده بود که با غصه آغاز کرد: «دفعه اولی که رفت آمریکا، همیشه فکر تو بود و نتونست ازدواج کنه اما بعد از اینکه تو رو دوباره دید و فهمید دیگه دوسش نداری، برگشت آمریکا و با یه دختر مهاجر سوری ازدواج کرد.» ▫️احساس می‌کردم دلش برای عروس‌شان بیشتر می‌سوزد که آهی کشید و با لحنی غرق غم ادامه داد: «دختره از آواره‌های سوری بود که اومده بود آمریکا تا درسش رو ادامه بده اما عامر...» ▪️حالا نه به هوای سرنوشت عامر که می‌خواستم بدانم چه بلایی سر همسرش آمده است و نورالهدی بی‌تعارف همه چیز را تعریف کرد: «عامر خیلی اذیتش می‌کرد، کتکش می‌زد. دختره هر بار زنگ می‌زد به من، درد دل می‌کرد ولی من هرچی به عامر می‌گفتم بدتر می‌کرد و آخرم طلاقش داد.» ▫️روزهای آخر عصبی بودن عامر را به چشم دیده و دلم برای دختر بی‌نوا می‌سوخت که نگاهم غمگین به زیر افتاد. ▪️انگار حرف‌های دیگری هم روی دل نورالهدی سنگینی می‌کرد و دیگر خجالت کشید ادامه دهد که قصۀ غمبار عامر را در چند کلمه خلاصه کرد: «ای کاش هیچوقت نرفته بود آمریکا...» ▫️حرفی برای گفتن نداشتم که همین رفتن او، باعث شد سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را سپری کنم و نمی‌دانستم ساعت‌هایی از این سخت‌تر در انتظارمان نشسته که همان شب ابوزینب به خانه آمد. ▪️دخترانش از دیدن پدرشان بعد از چند روز، پَر درآورده و نورالهدی از خوشحالی گریه می‌کرد و خبر نداشتیم همین امشب، دنیا را روی سرمان خراب می‌کنند. ▫️با آمدن ابوزینب و آرامش نورالهدی، باید فردا صبح آمادۀ رفتن می‌شدم و همین که خواستم با پدرم تماس بگیرم، زمین زیر پایمان لرزید و شیشه‌های خانه همه در هم شکست. @madadazshohada ▪️من وحشتزده از اتاق بیرون دویدم و در میان خاک و دودی که خانه را پُر کرده بود، دیدم نورالهدی کنج آشپزخانه پناه گرفته و دو دختر کوچکش از ترس در آغوشش می‌لرزند. ▫️رنگ از صورتش پریده بود، با بدن باردار و سنگینش نمی‌توانست تکان بخورد و دلواپسِ همسرش، با لب و دندان‌هایی لرزان التماسم می‌کرد: «ابوزینب کجاس؟» ▪️نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده است؛ خرده شیشه‌ها کف فرش پاشیده و صدای نالۀ ابوزینب از حیاط می‌آمد که سراسیمه تا حیاط دویدم و دیدم غرق خون، میان باغچه افتاده است. ▫️شاخه‌های گل همه زیر تنش شکسته و بدن او از شدت زخم و جراحت رنگ گل شده بود و تا چشمش به من افتاد، مردانه حرف زد: «نترس! نارنجک انداختن تو حیاط!» ▪️از وحشت آنچه پیش چشمانم بود و نارنجکی که میان خانه انداخته بودند، تمام استخوان‌های بدنم می‌لرزید و جیغ‌های وحشتزدۀ نورالهدی را می‌شنیدم که پشت سرم خودش را به حیاط رسانده و از دیدن همسر مجروحش، داشت قالب تهی می‌کرد. ▫️نمی‌دانستم چه کسی به قصد کشتن اهالی این خانه با نارنجک به جان‌مان افتاده است، گریۀ دختران نورالهدی و ناله‌های خودش دلم را زیر و رو می‌کرد و فقط تلاش می‌کردم با دستهای لرزانم با اورژانس تماس بگیرم. ▪️ابوزینب نگران همسر و کودکانش، تمنا می‌کرد به آنها برسم و من می‌دیدم ترکش‌های نارنجک چه با بدنش کرده است که پشت تلفن خودم را به در و دیوار میزدم: «من نمیدونم چی شده... نارنجک انداختن تو خونه... یکی اینجا زخمی شده... فقط توروخدا زودتر آمبولانس بفرستید... خیلی خونریزی داره...» ▫️نورالهدی توانش تمام شد که در پاشنۀ در روی زمین نشست، با همان حال زارش تلاش می‌کرد دخترانش را آرام کند و من می‌خواستم تا آمدن اورژانس، خونریزی ابوزینب را کم کنم که در تاریکی حیاط و نور زرد لامپ کوچکی که به دیوار آویخته بود، روی بدنش دنبال کاری‌ترین زخم‌ها می‌گشتم. ▪️یکی از ترکش‌ها شانه‌اش را شکافته و خونریزی همین یک زخم کافی بود تا جانش را بگیرد که تلاش می‌کردم با مچاله کردن لباسش، راه خونریزی را ببندم و همزمان صدای آژیر آمبولانس، سکوت ترسناک کوچه را شکست. ▫️نورالهدی نفسی برای همراهی نداشت که خودم چادر عربی‌ام را به سر کشیدم و کنار برانکارد ابوزینب، سوار آمبولانس شدم. ▪️نورالهدی با گریه التماسم می‌کرد مراقب همسرش باشم و ابوزینب با جانی که برایش نمانده بود، زیرلب زمزمه می‌کرد: «عزیزم! آروم باش! فدات بشم نترس!» ▫️کنار بدن مجروح ابوزینب در آمبولانس نشسته و می‌شنیدم از شدت درد زیرلب حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زند. ▪️دعا می‌کردم زودتر به بیمارستان برسیم و انگار این مسیر انتها نداشت که هر چه آمبولانس ویراژ می‌داد، به جایی نمی‌رسیدیم و در یکی از خیابان‌ها ماشین متوقف شد. ▫️هیچ چیز نمی‌دیدم جز هیاهوی ترسناک افرادی که دور آمبولانس را گرفته بودند، ضربات محکمی که به بدنۀ ماشین می‌خورد و قدرتی که تلاش می‌کرد درِ آمبولانس را باز کند... 📖 ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
⭕️سلام یک خانمی در قم صاحبخونه جواب کرده هر جا میگرده خونه پیدا نمیکنه به زیرزمین هم راضیه ۵۰ میلیون پول پیش داره ۵ میلیون هم اجاره میتونه بده اگه کسی سراغ داره اطلاع بده
سلام به نیت جانباز ۶۰ درصد علیرضا فرزند غلامعلی نماز بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷شهدای گمنام✅ ۲- 🌷شهید محسن حججی✅ ۳- 🌷شهیدمحمد رضا کاظمی✅ ۴-🌷شهیدیوسف الهی✅ ۵- 🌷شهید محمد اسدی✅ ۶_ 🌷شهید محمد رضا الوانی✅ ۷- 🌷شهید حسین معز غلامی✅ ۸- 🌷شهید بهنام محمدی✅ ۹- 🌷شهید سید مجتبی صالحی✅ ۱۰- 🌷شهید مرتضی محمد باقری✅ ۱۱- 🌷شهیدسیدغلامرضامصطفوی✅ ۱۲- 🌷شهیدعلی اکبر موسی پور ✅ ۱۳--🌷شهید سجاد عفتی✅ ۱۴--🌷شهیدحسین عرب نژاد✅ ۱۵-🌷شهید حسن ربیعی✅ ۱۶-🌷شهیدهدایت الله طیب✅ ۱۷-🌷شهیدمرتضی عطایی✅ ۱۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی✅ ۱۹-🌷شهیدمحمود رادمهر✅ ۲۰-🌷شهیدمحمود سماواتی✅ ۲۱-🌷شهید سید رضا طاهر✅ ۲۲-🌷شهید علی عابدینی✅ ۲۳-🌷شهیدحاج رحیم کابلی✅ ۲۴-🌷شهید عبدالصالح زارع✅ ۲۵-🌷شهید محمد رضا احمدی✅ ۲۶-🌷شهید حسین ولایتی فر✅ ۲۷-🌷شهید محمد رضا شفیعی✅ ۲۸🌷-شهیدصادق انبار لویی✅ ۲۹-🌷شهیدایمان خزاعی نژاد✅ ۳۰-🌷شهیدرجب علی ناطقی✅ ۳۱-🌷شهیدسید جلیل ساداتی✅ ۳۲-🌷شهید رضا حاجیان✅ ۳۳-🌷شهید مجیدقربانخانی✅ ۳۴-🌷شهید رضا حاجی زاده✅ ۳۵-🌷شهید محمد مهدی زارع✅ ۳۶-🌷شهید ابو مهدی مهندس✅ ۳۷-🌷شهید حسن رجائی فر✅ ۳۸-🌷شهید سید رضا حسینی✅ ۳۹-🌷شهیدعلی وردی✅ ۴۰-🌷شهدای مدافع حرم(جمیعا) روز اول👈🏼 ۲۵شهریور✅ روز دوم👈🏼 ۲۶شهریور✅ روز سوم👈🏼 ۲۷شهریور✅ روز چهارم👈🏼 ۲۸شهریور✅ روز پنجم👈🏼 ۲۹شهریور✅ روز ششم👈🏼 ۳۰شهریور✅ روز هفتم👈🏼 ۳۱شهریور✅ روز هشتم👈🏼 ۱ مهر ✅ روز نهم👈🏼 ۲ مهر ✅ روز دهم👈🏼 ۳ مهر ✅ روز یازدهم👈🏼 ۴ مهر ✅ روز دوازدهم👈🏼 ۵ مهر✅ روز سیزدهم👈🏼 ۶ مهر✅ روز چهاردهم👈🏼 ۷ مهر✅ روز پانزدهم👈🏼 ۸ مهر✅ روز شانزدهم👈🏼 ۹ مهر✅ روز هفدهم👈🏼 ۱۰ مهر✅ روز هجدهم👈🏼 ۱۱ مهر✅ روز نوزدهم👈🏼 ۱۲ مهر✅ روز بیستم👈🏼 ۱۳ مهر✅ روز بیست ویکم👈🏼 ۱۴ مهر✅ روز بیست دوم👈🏼 ۱۵ مهر✅ روز بیست وسوم👈🏼 ۱۶ مهر✅ روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۷ مهر✅ روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۸ مهر✅ روز بیست وششم👈🏼 ۱۹ مهر✅ روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۰ مهر✅ روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۱ مهر✅ روز بیست ونهم👈🏼 ۲۲ مهر✅ روز سی ام 👈🏼 ۲۳ مهر✅ روز سی ویکم👈🏼 ۲۴ مهر✅ روز سی دوم👈🏼 ۲۵ مهر✅ روز سی سوم👈🏼 ۲۶ مهر✅ روز سی وچهارم👈🏼 ۲۷ مهر✅ روز سی وپنجم👈🏼 ۲۸ مهر✅ روز سی وششم👈🏼 ۲۹ مهر✅ روز سی وهفتم👈🏼 ۳۰ مهر✅ روز سی وهشتم👈🏼 ۱ ابان✅ روز سی ونهم👈🏼 ۲ آبان✅ روز چهلم👈🏼 ۳ آبان 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصوصیات شهید «علی وردی» از زبان مدیر مدرسه مرحوم آیت الله مجتهدی حجت الاسلام میرهاشم حسینی در مراسم وداع با پیکر شهید «علی وردی»: 🔸همان روز اول گفتم آرمان (شهید علی وردی) از بهترین طلبه ها خواهد شد، او خیلی خوب پای مکتب اهل بیت می‌ایستد. 🔸شهید آرمان علی وردی به کار جهادی در همه ایام کرونا و هم در کار تربیتی معروف بود. 🔸دشمن نخبه دانشگاهی و نخبه حوزوی را هدف گرفته است، هم فکرها را فراری می‌دهد هم از طریق تروریسم ذهنی و فکری آن ها را حذف میکند https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهیدامروزمون علی وردی اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ سخنان بسیار جالب آیت الله مبشرکاشانی: ☀️ آن هایی که به حرم (علیه السلام) میروند، هر موقعی که بروند، حضرت یک عنایت خاصی به آنها میکند. حتی اگر هر روز به زیارت بروند یک لطف خاص و عنایت ویژه معنوی در آن روز شامل حال آنها میشود. ☀️ همان گونه که اگر کسی هر روز به خدمت (عج)تشرف پیدا کند یا به آن بزرگوار متوسل شود، امام یک فیض و رزق تازه معنوی، به او عطا میکند. ☀️ سالکان الی اللّٰه ارتباط با امام رضا چه از طریق زیارت نزدیک و چه دور را ترک نکنند. عرفایی که در ایران هستند اگر به جایی رسیدند از طریق امام رضا (علیه السلام)بوده است. ☀️ امام رضا در عالم هستی به اذن خداوند متعال سلطنت معنوی دارد. سالکان الی اللّٰه اگر بخواهند اقطار سماوات و ارض معنوی را طی کنند امکان ندارد مگر این که از سلطان مدد بگیرند. امام رضا سلطان و شاه باطنی است و عرفاء، رعیّت او هستند. @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ثواب بسیار زیاد زیارت امام رضا علیه السلام از زبان امام جواد علیه السلام شهید آیت الله رئیسی (ره): امام جواد عليه السلام فرمودند: به میزان معرفت نسبت به مقام ولایت پدرم علی بن موسی الرضا علیه السلام به زیارت قیمت و ارزش و نمره می دهند، ما از خود علی بن موسی الرّضا علیه السلام بخواییم که چشم ما رو باز کنه، گوش ما رو باز کنه، معرفت بهمون بده 🤲 @madadazshohada
🌺توسل به امام جواد در روز چهارشنبه🌺 سلام🌷 . @madadazshohada . دوستای خوبم،امروز یه توسل خیلی مجرب به امام جواد داریم😍خودم که عاشقشم😁😉 .@madadazshohada . 🤔حالا چطوریه این توسل؟ . 👈در روز چهارشنبه . 👈بعد از نماز ظهر وعصر . 👈دورکعت نماز به نیت هدیه به امام جواد خونده بشه (دقیقا مثل نماز صبحه فقط نیتش فرق داره) . 👈بلافاصله بعد از نماز،۱۴۶مرتبه این ذکر گفته بشه: . 👈ماشاالله لاحولَ ولا قوةَ الّا بالله . 👈وبعدش حاجتتون رو میخواید. . . ✅بچه ها این توسل به امام جوادخیلی خیلی مجربه وخیلیا ازش حاجت گرفتن،حتما بخونید 🤗 . ✅این پست رو سیو کنید تا گمش نکنید،برای دوستای گُلتون هم بفرستید. ‌. ✅من هرهفته چهارشنبه ها یاداوری میکنم تا هممون بخونیمش هرهفته. . ✅بچه ها امام جواد خیییییلی مهربوووووونه ،مطمئن باشید توسل کنید نتیجه میگیرید،پس با ناامیدی نخونید،با امیدواریِ کامل متوسل بشید😍😍😍 . . دعا برای سلامتی وظهور امام مهربونمون یادمون نره♥ https://eitaa.com/madadazshohada
تصویری از شهید رضا عواضه و شهیده معصومه کرباسی در کنار پنج فرزندشان پیکر این شهیده که در لبنان به شهادت رسید در شیراز تشییع خواهد شد https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 دختربچه فلسطینی: کاش بابا ما رو با خودش می‌برد...😭 💔 هوا داره سرد میشه😞 یا صاحب الزمان به فریاد برس🤲 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
ارسالی یکی از اعضامون👇 سلام من سخنان حضرت آقا رو به این روش به دانش آموزان دوره ی اول ابتدایی آموزش میدم. و خیلی براشون جذابه و خیلی به حضرت آقا علاقمند شدند. می دونم انتقال این نگاه به نسل بعد ، وارثان انقلاب ، چه قدر براتون اهمیت داره.🇮🇷
سربازان امام زمان (عج) ، رهبران آینده ی مقاومت سر کلاس ها هستند و ان شاالله دارند آماده میشن برای ظهور.🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان‌الاقصی🇮🇷🇵🇸 . 🎥 کار قشنگ و تمیز یعنی کار مربی کامپیوتر مدرسهٔ تمدن نوین اسلامی اسلامشهر، خانم سلمانی بزرگوار ✅ ببینید و لذت ببرید. ✅ سخنان حضرت آقا به منظور آشنایی دانش آموزان با شخصیت حضرت آقا و علاقمند شدن به ایشان با برنامه نویسی برنامه ی اسکرچ در یک محیط شاد و عاطفی پیاده سازی می شود.🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا علیه آلاف التحیة والثناء 😭🤲🌹😭🤲🌹😭🤲🌹 @nooranamazashab 🦋اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 دعایی که همان لحظه بدون برو برگرد مستجابه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌹 @nooranamazashab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 شهیدی که تماشاچی در تشییع‌اش را شفاعت می‌کند 🔸 ۲۷ سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد. 🔸 گفت: «به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!» 🔸 خواهرش با گریه تعریف می‌کرد: فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند. 🔸 صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: خواهر این‌ها همه برای تشییع پیکر من آمده‌اند و به اذن خدا همه‌ی آن‌ها را شفاعت خواهم کرد. 🔸بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آن‌ها و شهدا نداشت، گفت: حتی او را هم شفاعت خواهم کرد. 🔸 از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج‌البلاغه تهران شهید گمنام تشییع و تدفین کرده‌اند. 🔸 بعدها با پیگیری خانواده‌ی شهید و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد. 🔸 اگر به بوستان نهج‌البلاغه تهران رفتید، در کنار مزار شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام که متعلق به شهید حمیدرضا ملاحسنی است. شهید_حمیدرضا_ملاحسنی 🔸یادش گرامی ونامش پر رهرو 🥀🕊
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهید ملاحسنی 💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید* ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت بیست و ششم ▫️نمی‌فهمیدم از جان ما چه می‌خواهند و انگار ابوزینب فاتحه را خوانده بود که نگران جان من بی‌صدا زمزمه کرد: «ای کاش همراه من نیومده بودی.» ▪️از غلغلۀ فریادهایشان ندیده می‌شد تصور کنم چه جمعیتی دور آمبولانس را گرفته و می‌توانستم حدس بزنم همان دستانی که نارنجک را به داخل خانه پرتاب کرده‌اند، هنوز دنبال کشتن ابوزینب هستند و حالا به این آمبولانس حمله کردند. ▫️به شدت ماشین را تکان می‌دادند، آمبولانس به چپ و راست می‌رفت و با هر تکان احساس می‌کردم ماشین چپ می‌کند که بی‌اختیار جیغ می‌زدم. ▪️صورت غرق خون ابوزینب از درد در هم رفته و با همان چشمان نیمه‌بازش ناله میزد:«یا حسین!» ▫️مدام به شیشۀ ما بین اتاقک پشتی و فضای کابین می‌کوبیدم بلکه راننده به فریادمان برسد و ظاهراً راننده هم در ماشین نبود که هیچ صدایی شنیده نمی‌شد جز فریادهایی که به ایران و نیروهای حشدالشعبی ناسزا می‌گفتند و با وحشتناک‌ترین کلمات، تهدیدمان می‌کردند. ▪️از ترس تک‌تک ذرات بدنم می‌لرزید، احساس می‌کردم قلبم دیگر توانی برای تپیدن ندارد و می‌ترسیدم از لحظه‌ای که درِ آمبولانس باز شود و نمی‌دانستم با ما چه می‌کنند. @madadazshohada ▫️دستگیره مدام بالا و پایین می‌رفت، با هر نفس جان من به گلو می‌رسید و بنا نبود از دست‌شان نجات پیدا کنیم که سرانجام درِ آمبولانس با یک تکان باز شد و از آنچه دیدم،قلبم از تپش ایستاد. ▪️ده‌ها مرد با چشمانی که در حدقه‌ای از آتش می‌چرخید،مقابل در شعار می‌دادند و تهدید می‌کردند تا پیاده شویم. دیگر حتی فرصتی برای دفاع نمانده بود که یکی داخل آمبولانس پرید و من فقط جیغ می‌زدم و وحشتزده خودم را عقب می‌کشیدم. ▫️چند نفری وارد فضای کوچک آمبولانس شده و رحمی به دل سنگ‌شان نبود و انگار نمی‌دیدند چند زخم به تن ابوزینب مانده که با چوب و چاقو به جانش افتادند. ▪️از وحشت فاصله‌ای بین من و مرگ نمانده و بی‌اختیار ضجه می‌زدم تا دست از سر ابوزینب بردارند و به قدری مردانگی در وجودش بود که با همین بدن زخمی و زیر ضربات آن‌ها، با نفس‌های آخرش فریاد می‌زد:«کاری به این دختر نداشته باشید! اون پرستاره!» ▫️طوری دورش را گرفته بودند و به شدتی می‌زدند که دیگر او را نمی‌دیدم و تنها نفس‌های خیس و خونی‌اش را می‌شنیدم که با هر ضربه مظلومانه خِس‌خِس می‌کرد و ضربۀ آخر، کارش را تمام کرد که دیگر نغمۀ نفس‌هایش هم به گوشم نمی‌رسید و حالا نوبت من بود! ▪️جایی برای فرار نمانده بود؛ خودم را کنج آمبولانس به دیواره‌ها فشار می‌دادم بلکه آهن و شیشۀ این ماشین در این بی‌کسی پناهم دهند و از اینهمه وحشت به‌خدا در حال جان دادن بودم. ▫️دو نفر بالای سرم ایستاده بودند و یکی با بی‌رحمی بازخواستم کرد:«اگه پرستاری، چرا لباس بیمارستان تنت نیست؟»و یکی دیگر از بیرون فریاد کشید:«بیاید بیرون می‌خوام آتیشش بزنم!» ▪️پیکر پاره‌پاره و خونین ابوزینب پیش چشمانم بود و حالا می‌خواستند من و او را در این آمبولانس به آتش بکشند که نفسم بند آمد. ▫️هنوز باورم نمیشد ابوزینب را کشته‌اند و نوبت زنده سوختن خودم در آتش بود که وحشتزده جیغ می‌زدم تا امانم دهند اما آنها می‌خواستند جنایت‌کاری را به انتها برسانند که همه از آمبولانس پیاده شده و پیش از آنکه فرصت فرار پیدا کنم،در آمبولانس را بستند. ▪️با هر دو دست به شیشه‌های آمبولانس می‌کوبیدم و ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و می‌شنیدم صدای داد و بیداد بالا گرفته است. ▫️انگار نیروهای امنیتی از راه رسیده بودند؛صدای تیراندازی شنیده می‌شد و بلافاصله کسی در آمبولانس را باز کرد. ▪️مردی درشت اندام با قد و قامتی بلند و صورتی سبزه و پیش از آنکه از ترس قاتل دیگری جان دهم،فریاد کشید:«بیا بیرون!» ▫️قدم‌هایم از ترس قفل شده و انگار او می‌خواست نجاتم دهد که دوباره داد زد: «بهت میگم‌ بیا پایین!» ▪️همچنان صدای تیراندازی پرده گوشم را می‌لرزاند و فریادهای او شبیه فرصت فرار بود که به هر جان کندنی، خودم را از آمبولانس بیرون انداختم. ▫️هنوز قدمم به زمین نرسیده، گوشه چادرم را گرفت و به سمت اتومبیلی که چند قدم آن طرف‌تر متوقف شده بود، دوید و مرا هم دنبال خودش می‌کشید. ▪️ فکرم کار نمی‌کرد این مرد اینجا چه میکند و چرا من باید همراهش بروم و همین که در آتش نسوخته بودم،‌ راضی بودم که بی‌اختیار دنبالش می‌دویدم. ▫️حالا می‌دیدم جمعیتی که لحظاتی پیش آمبولانس را دوره کرده و می‌خواستند ما را آتش بزنند، در طول خیابان و تاریکی شب متفرق می‌شدند و نیروهای امنیتی همه جا بودند. ▪️کنار ماشین که رسید، سراسیمه در عقب را باز کرد و اشاره کرد تا سوار شوم و من هر چه می‌گفت اطاعت می‌کردم که شاید سایۀ مهربان صورتش شبیه ابوزینب بود و از چشمانش نمی‌ترسیدم... 📖 ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4