شهیدموسی جمشیدیان سال 86 با یکی از همشهریان خود که حافظ قرآن بوده است ازدواج میکند. البته ناگفته نماند که موسی خودش هم حفظ قرآن کار میکرده و بهصورت موضوعی بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود. حاصل ازدواجش یک دختر به نام «فاطمه زینب» است. از سال 90 جزو اولین نفراتی بود که برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و در طول این چند سال تلاش زیادی برای اعزام انجام داد تا بالاخره در مهر 94 برای اولین بار به سوریه اعزام شد و در همان اعزام اول هم به شهادت رسید. تخصص اصلی موسی فرماندهی تانک بود. اسم کتاب هم براساس تفألی است که همسر شهید به قرآن میزند و بعد در واقعیت، شهادت همسرش را مایه «چشمروشنی»اش میداند.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
مادر شهید: پسرم به من زنگ زد و گفت برای مأموریت به تهران میخواهد برود، اما نگفت که به سوریه میرود.
تا صبح چند بار به او زنگ زدم و اظهار نگرانی کردم اما پسرم گفت نگران من نباش، حال من خوب است.
پیش از آن از مأموریت نگران پسرم میشدم و در خودم نگران میشدم که یک اتفاقی برای او میافتد.
همسر شهید: همسرم وضو گرفت و با همان قرآنی که در جیبش بوده تلاوت کرد و موشکی که از طرف گروه داعش به تانک برخورد کرد و ترکشهای آن به گردن و پهلوی او اصابت میکنند و به شهادت میرسد. همسرم پیش از شهادت مشغول تلاوت قرآن بود و پس از شهادت با حالت سجده به زمین افتاد.
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و هفتم ▫️دستم از چنگی که به انگشتانم زده بود، آتش گرفته و چشمانم از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و هفتم ▫️دستم از چنگی که به انگشتانم زده بود، آتش گرفته و چشمانم از
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و هشتم
▫️درد از پهلو تا ستون فقراتم میدوید و مطمئن بودم دیگر هیچ راهی برای فرار ندارم که به اجبار با زینب از ماشین پیاده شدیم و طفل معصوم زبانش به لکنت افتاد: «من میترسم... بابا کجاست؟... بریم پیش بابا...»
▪️و همین لحن معصومانه و شنیدن نام مهدی کافی بود تا دلم از غصۀ نبودنش بمیرد و یک قطره اشک گوشه چشمانم کِز کند که فقط توانستم دستش را محکمتر بگیرم و آهسته زمزمه کردم: «نترس عزیزم. زود برمیگردیم پیش بابا!»
▫️فائق جلوتر میرفت، رانا پشت سر ما با اسلحه کشیک میکشید و من میترسیدم این خانه مقتل من و زینب باشد که در هر قدم فقط چشمان مهدی و نگاه نگرانش در قلبم جان میگرفت و با هر نفس، حسرت حضورش جانم را آتش میزد.
▪️گامهای کوچک زینب پیش نمیرفت، به زحمت او را دنبال خودم میکشیدم و در این برزخ وحشتناک، شرمندۀ فاطمه بودم که خوب امانتداری نکردم و دخترش را به این معرکه کشانده بودم.
▫️وارد خانه شدیم؛ از در و دیوارش وحشت میبارید و انگار هیچکس در این ساختمان بزرگ حضور نداشت که سکوت ترسناک فضا دلم را بیشتر خالی کرد.
▪️جز یک دست مبل ساده و چند کمد قدی و بزرگ، وسیلهای در خانه نبود و فائق اشاره کرد تا روی یکی از مبلها بنشینم.
▫️باورم نمیشد این مرد ترسناکی که روبرویم ایستاده، همان راننده تاکسی مقابل بیمارستان باشد که زیرلب فقط دعایم میکرد و حالا تنها شباهت فائق به آن پیرمرد، ریش و موی سفیدش بود و مثل اینکه دنبال مدرکی باشد، با چشمانی خیره، سر تا پایم را برانداز میکرد.
▪️رانا روسریاش را از سرش برداشته و با موهایی طلایی و مثل یک سگ نگهبان با اسلحه بالای سرم ایستاده بود.
▫️فائق مقابلم نشست و انگار میخواست اعتمادم را با کلامش بخرد که با لبخندی کمرنگ عذرخواهی کرد: «اگه تو مسیر اذیت شدید، متاسفم!»
▪️سپس نفس بلندی کشید و مثل اینکه صحبتهایش از قبل آماده باشد، شمرده شروع کرد: «ما از نیروهای مبارزه با تروریسم هستیم. همونطور که میدونید ایران تشکیلات مخفی تروریستی در عراق ایجاد کرده و همسر شما یکی از نیروهای اصلی این تشکیلاته. شما یه عراقی هستید و قطعاً امنیت کشورتون براتون خیلی مهمه. ما میدونیم بنا به شرایطی مجبور شدید با این آدم ازدواج کنید، اما الان باید به ما کمک کنید.»
▫️از اینکه دنبال مهدی بودند، حالم به هم ریخته و او فهمید تمام تنم برای همسرم به لرزه افتاده که با آرامش تاکید کرد: «نگران نباشید! ما نمیخوایم بهش آسیب بزنیم. فقط اطلاعاتی داره که برای ما خیلی مهمه.»
▪️حرفهایش به ردیف و بیقافیه از دهانش بیرون میزد و از اراجیفی که به هم میبافت، فکرم زیر و رو شده بود؛ یک کلمه پاسخ نمیدادم و از سکوتم خیال کرد خامم کرده که با لبخندی فاتحانه، تکلیفم را مشخص کرد: «ما کار سختی از شما نمیخوایم. فقط انتظار داریم در چند مورد ساده با ما همکاری کنید.»
▫️من و زینب را از مقابل بیمارستان ربوده و انتظار داشت خیرخواهیاش را باور کنم که فقط زینب را محکم در آغوشم گرفته بودم و باز هم چیزی نگفتم تا با اعتماد به نفس بیشتری ادامه دهد: «امشب یکی از دوستان ما مقابل در خونه منتظر شماست. فقط کافیه تلفن همراه مهدی رو با خودتون بیارید دم در. گوشی چند دقیقه دست همکار ما میمونه و بعد بهتون تحویل میده.»
▪️میدانستم همسرم از نیروهای نظامی ایران است؛ در همین مدت زندگی مشترکمان متوجه شده بودم تلفن همراهش لحظهای از دستش جدا نمیشود و مطمئن بودم اطلاعات مهمی در موبایلش دارد که تمام ترس و وحشتم را با نفسی کوتاه فرو خوردم و صدایم همچنان میلرزید: «اگه گوشیاش رو بردارم متوجه میشه. من نمیتونم این کارو بکنم.»
▫️فائق سرش را بالاتر گرفت، ریشخندی نشانم داد و به طعنه پرسید: «دنبال دردسر که نمیگردی؟»
▪️مظلومانه نگاهش کردم که زن هر دو دستش را سر شانهام فشار داد، سرش را پایین آورد و کنار گوشم تهدیدم کرد: «اگه امشب موبایل رو تحویل ندی، جنازه هر سه نفرتون فردا صبح تو خونهتون پیدا میشه! همونجوری که جنازه اون یارو رو پیدا کردن!»
▫️از تهدیدش تمام تنم تکان خورد، طوری که متوجه کنایۀ کلام آخرش نشدم و انگار نقشهایشان را تقسیم کرده بودند که رانا تهدید میکرد و فائق با مهربانی راهکار پیشنهاد میداد: «بلاخره شما تو اون خونه زندگی میکنید، یجوری برنامهریزی کنید تا چند دقیقهای همسرتون مشغول کاری بشه و هر ساعتی مناسب بود، به ما اطلاع بدید.»
▪️سپس با چشمان باریکش به صورتم دقیق شد و با حالتی بهظاهر دلسوزانه نصیحت کرد: «جونتون انقدر ارزش داره که گوشی همسرتون رو چند دقیقه با خودتون بیارید دم در. خیالتون راحت، ما نمیخوایم گوشی رو سرقت کنیم، دوباره میتونید گوشی رو از همکارم تحویل بگیرید و بیسر و صدا بذارید سر جاش.»...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
📖 ادامه دارد...
چندسال پیش وسط زمستون صاحب خونه سر اختلاف با برادرهاش جوابمون کرد. اوضاع مالیم خیلی داغون بود و باید پول رهنم دو سه برابر می کردم بتونم جایی پیدا کنم. دو سه هفته گشتم اما جایی پیدا نکردم. تو خیابون خسته و داغون و با ناامیدی کامل به حضرت فاطمه (س) متوسل شدم و همینجوری وارد یه املاکی شدم. بنگاهی واقعا انسان شریف و متدینی بود. یه مورد خوب معرفی کرد. صاحبخونه واقعا انسان نازنین و منصفی بود. کلی وقت داد پول جور کنم. اون روز حواسم نبود ولی بعدا که از اونجا رد شدم دیدم اسم بنگاه فدکه. یاد توسل اون روزم افتادم
صل الله علیک یا فاطمه الزهرا
🟧یکی از نمازهای سریع الاجابه، نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها است.
◻️از امام صادق علیه السلام نقل شده:
«اگر حاجتی داشتی که دستت از آن کوتاه بود این نماز را بخوان که خدا حاجتت را برآورده می کند ان شاءالله» ✨
◻️این نماز آرامش عجیبی به انسان میبخشد و در برآورده کردن حاجات، کیمیاست.💫
🔻طریقه نماز:
۱. دو رکعت نماز ساده به نیت نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها بجا میآوری.
۲. بعد از نماز سه بار الله اکبر میگویی.
۳. سپس تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را میگویی.
۴. بعد به سجده برو و صد مرتبه بگو:
يَا مَوْلَاتِي فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي
۵. سپس گونه راست را روی مهر بگذار و صد مرتبه همین ذکر را بگو.
۶. باز به سجده برو و صد مرتبه همین ذکر را بگو.
۷.سپس گونه چپ را روی مهر بگذار و صد مرتبه همین ذکر را بگو.
۸.باز به سجده برو و این بار ۱۱۰ مرتبه همین ذکر را بگو.
(یعنی جمعا ۵۱۰ مرتبه شود)
بعد حاجتت را از خدا بخواه که برآورده می شود انشاءالله.
📚مفاتیح الجنان
📚بحارالانوار ج۹۹ ص۲۵۴
✨بخوانیم به نیت بزرگترین حاجت عالَم: ظهور مهدیِ زهرا سلاماللهعلیه..✨
#توسلات_مهدوی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ما به نیابت شما انجام میدیم👇
@yazaahrah
5.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟦 معجزه نماز استغاثه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
👤 حجتالاسلام بندانی نیشابوری
#حضرت_زهرا #فاطمیه #ایام_فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ازدواج زیبا و جالب و دیدنی دو برادر دوقلو با دو خواهر دوقلو، در کنار شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید سید حسن نصرالله✅
۳- 🌷شهیدسیدهاشم صفی الدین✅
۴-🌷شهید علیرضا اسحاقی✅
۵- 🌷شهید حجت اسدی✅
۶_ 🌷شهید ناصر کاظمی✅
۷- 🌷شهید حمید رضا زمانی✅
۸- 🌷شهید سجاد طاهر نیا✅
۹- 🌷شهید محمد امین صمدی✅
۱۰- 🌷شهید سعید کریمی✅
۱۱- 🌷شهیدعلی آقا زاده✅
۱۲- 🌷شهیدحسین محمدی✅
۱۳--🌷شهید صادق امید زاده✅
۱۴--🌷شهیدسجاد منصوری✅
۱۵-🌷شهید حمزه جهان دیده✅
۱۶-🌷شهیدمحمدمهدی شاهرخی فر✅
۱۷-🌷شهیده معصومه کرباسی ✅
۱۸-🌷شهید علی الهادی✅
۱۹-🌷شهید سردار سنوار✅
۲۰-🌷شهیدسردار نیلفروشان✅
۲۱-🌷شهید امین کریمی✅
۲۲-🌷شهید علی حیدری✅
۲۳-🌷شهیدعلی قوچانی✅
۲۴-🌷شهید محسن زیارتی✅
۲۵-🌷شهید رضا کارگر برزی✅
۲۶-🌷شهیدعلی کبودوندی✅
۲۷-🌷شهیدسید مهدی موسوی✅
۲۸🌷-شهیدعلی شرفخانلو✅
۲۹-🌷شهیدعلی فاتحی نصر آبادی✅
۳۰-🌷شهیدرضا پور خسروانی✅
۳۱-🌷شهیدمحمد اسلامی جهرمی✅
۳۲-🌷شهیدمجید سلمانیان✅
۳۳-🌷شهید علیرضا هاشمی پناه✅
۳۴-🌷شهیدسید علی کاشی✅
۳۵-🌷شهیدسید مهدی جلالتی
۳۶-🌷شهید حسین امان اللهی
۳۷-🌷شهیدمحسن صداقت
۳۸-🌷شهیدعلی آقابابایی
۳۹-🌷شهیدعلی صالحی روزبهائی
۴۰-🌷شهیدیوسف قربانی
روز اول👈🏼 ۱۰ آبان✅
روز دوم👈🏼 ۱۱ آبان✅
روز سوم👈🏼 ۱۲ آبان✅
روز چهارم👈🏼 ۱۳ ابان✅
روز پنجم👈🏼 ۱۴ آبان✅
روز ششم👈🏼 ۱۵ ابان✅
روز هفتم👈🏼 ۱۶ آبان✅
روز هشتم👈🏼 ۱۷ آبان✅
روز نهم👈🏼 ۱۸ آبان✅
روز دهم👈🏼 ۱۹ آبان✅
روز یازدهم👈🏼 ۲۰ آبان✅
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ آبان✅
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ آبان✅
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ آبان✅
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴آآبان✅
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ آبان✅
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ آبان✅
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ آبان✅
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ آبان✅
روز بیستم👈🏼 ۲۹ آبان✅
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ آبان✅
روز بیست دوم👈🏼 ۱ آذر✅
روز بیست وسوم👈🏼 ۲ آذر✅
روز بیست وچهارم👈🏼 ۳ آذر ✅
روز بیست وپنجم👈🏼 ۴ آذر✅
روز بیست وششم👈🏼 ۵ آذر✅
روز بیست وهفتم👈🏼 ۶ آذر✅
روز بیست وهشتم👈🏼 ۷ آذر✅
روز بیست ونهم👈🏼 ۸ آذر✅
روز سی ام 👈🏼 ۹ آذر✅
روز سی ویکم👈🏼 ۱۰ اذر✅
روز سی دوم👈🏼 ۱۱ آذر✅
روز سی سوم👈🏼 ۱۲ آذر✅
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۳ آذر✅
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۴ آذر
روز سی وششم👈🏼 ۱۵ آذر
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۶ آذر
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۷ آذر
روز سی ونهم👈🏼 ۱۸ آذر
روز چهلم👈🏼 ۱۹ آذر
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫