سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
🗓 امروز چهارشنبه
☀️ ۲۴ مرداد ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۹ صفر ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۱۴ آگوست ٢٠٢۴ ميلادی
@madadazshohada🌷🍃
🌺توسل به امام جواد در روز چهارشنبه🌺
سلام🌷
.@madadazshohada
.
دوستای خوبم،امروز یه توسل خیلی مجرب به امام جواد داریم😍خودم که عاشقشم😁😉
.@madadazshohada
.
🤔حالا چطوریه این توسل؟
.
👈در روز چهارشنبه
.
👈بعد از نماز ظهر وعصر
.
👈دورکعت نماز به نیت هدیه به امام جواد خونده بشه
(دقیقا مثل نماز صبحه فقط نیتش فرق داره)
.
👈بلافاصله بعد از نماز،۱۴۶مرتبه این ذکر گفته بشه:
.
👈ماشاالله لاحولَ ولا قوةَ الّا بالله
.
👈وبعدش حاجتتون رو میخواید.
.
.
✅بچه ها این توسل به امام جوادخیلی خیلی مجربه وخیلیا ازش حاجت گرفتن،حتما بخونید 🤗
.
✅این پست رو سیو کنید تا گمش نکنید،برای دوستای گُلتون هم بفرستید.
.
✅من هرهفته چهارشنبه ها یاداوری میکنم تا هممون بخونیمش هرهفته.
.
✅بچه ها امام جواد خیییییلی مهربوووووونه ،مطمئن باشید توسل کنید نتیجه میگیرید،پس با ناامیدی نخونید،با امیدواریِ کامل متوسل بشید😍😍😍
.
.
دعا برای سلامتی وظهور امام مهربونمون یادمون نره♥
#امام_جواد
#چهارشنبه
https://eitaa.com/madadazshohada
⭕️ما هر چهارشنبه به نیابت شما انجام میدیم
جهت سفارش به آیدی👇👇👇👇
@yazaahrah
حاجت روایی شما با نماز توسل به امام جواد در چهارشنبه ها ❤️😍
حتماامروز بخونید🙏
@madadazshohada
#عنایاتامامرضاعلیهالسلام🪴
🌿﷽🌿
ضامن معتبر
(این داستان مربوط به سه دهه پیش است که از زبان علامه حسنزاده آملی نقل میشود)
اذان مغرب نزدیک بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء آماده میشدم، به طرف اتاق رفتم، گنجه را باز کردم. سفره خاک را برداشتم و گشودم، کف دستهایم را با خاک، آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و ... بله، من تیمم کردم، 5 سال بود که تیمم میکردم، دیگر خسته شده بودم. آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم که نمیشود مطالعه کرد، تدریس کرد، نوشت و یا حتی به خوبی راه رفت.
یک عالم دینی و یک محقق علمی، اگر پا نداشته باشد، میتواند به کارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشک معالجم میگفت: اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطرهای آب به آن برسد. درست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اول اسفندماه سال 1363 هجری شمسی بود.
نماز که خواندم سفره شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبکی تناول کردم اما در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط کشاند و تا ساعت 12 شب به پیادهروی و قدم زدن وا داشت. بدجوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار میآورد، ولی من سعی میکردم تا حد امکان دیرتر به رختخواب بروم تا اندکی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود که خوابم برد، خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولی الله الاعظم، حضرت امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) دیدم، خواستم چیزی بگویم اما جرأتش را پیدا نکردم، آقا با نگاهی مملو از مهر و محبت به من نگریست و با اشاره دست و گاه خود به من فهماند که؛ چرا این روزها کمتر خود را به ما نشان میدهی؟ سعی کردم چیزی بگویم. میخواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر میدانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف بوده و گرفتارم، البته همه اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی ... ولی در عین حال چشم! اطاعت میکنم. همین صبح زود به زیارت بیبی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مشرف خواهم شد و عذر خواهم خواست، حق با شماست. مدتی است که به زیارت بیبی مشرف نشدهام...
توی همین افکار غوطهور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه نداد که بیش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توایم، ناگهان از خواب بیدار شدم، به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم، دیگر هیچ بیم و واهمهای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت کرده بود، همان آقایی که به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمیکردند و اکنون نیز که چند سال از آن زمان میگذرد از هر جهت سالماند، هیچ شکی ندارم که تا آخر عمر، چشمانم سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
💞فقطعاشقای #امام_رضا.
@madadazshohada
آقاالیاس از شهادتش خبر داشت ، چون من معتقدم امضای شهادت آقا الیاس رو خانم حضرت معصومه(س) امضاء کردند. دلیلش هم سفری بود که مردادماه همون سال ۹۴ به قم داشت. برای آموزش یک دوره عقیدتی رفته بود قم. وقتی برگشت دیگر اون آقا الیاس سابق نبود؛ کاملاً فرق کرده بود؛ عوض شده بود؛ اون آقا الیاسی که دائماً شوخی میکرد و فقط میگفت و میخندید دیگه آروم شده بود. ساکت شده بود و کم حرف. مهربانیهاش هم چند برابر شده بود و نگاهها و رفتارهاش کاملاً جور دیگری بود و من این تغییر رو خیلی ملموس حس میکردم.
◀️بحث رفتن به سوریه هم که اصلاً مطرح نبود. من دائم به خودم میگفتم چرا آقا الیاس اینطوری شده؟ چرا اینقدر آروم شده؟ چرا کم حرف میزنه و همهاش توی خودشه؟ نکنه اتفاقی افتاده و داره از من پنهان میکنه؟ اصلاً فکرم به سمت هیچی نمیرفت و برام خیلی سئوال بود.
یاد حرف یکی از اقواممون میافتم که یکبار برای خنده و شوخی به من میگفت: به من نگاه کن بگو اگر من سوریه برم شهید میشم؟ منم خندیدم و گفتم: اینو خانومتون باید بگه چون موقع رفتنتون حالاتتون فرق میکنه..
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚
#عبدالرسول_زرین
💠 لبیک حق: ۴۰ سالگی
💠مزار: گلستان شهدای اصفهان، قطعه خیبر۲، ردیف۴، شماره ۴
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💖 کانال مدداز شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕊🌷 شهید والامقام عبدالرسول زرین در سال 1320 در روستای قلعه گل از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد دیده به جهان گشود.
🌹🍃وی در ۴ سالگی پدر و در سن ۶ سالگی مادرش را از دست داد، سرپرستی او را دایی اش بر عهده گرفت.
✨شهید زرین در سن ۱۶ سالگی به اصفهان نقل مکان کرد و مشغول کار در مغازه لباس فروشی شد. بعد از مدتی کار و تلاش تشکیل خانواده داد. همسری مومن و صبور برگزید و خداوند ۷ فرزند به او هدیه داد.
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
💥شهید عبدالرسول زرین با شروع جنگ، راهی غرب کشور شد و بعد از آن به جبهه جنوب اعزام شد و در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی به نبرد پرداخت.
🌟او را گردان تکنفره صدایش میکردند. این لقب را فرمانده اش شهید خرازی به او داده بود و همیشه میگفت بعد از توکل به خدا و اهلبیت (ع)، امیدم به دستان عبدالرسول است.
💥 شهید عبدالرسول زرین اعجوبه بود برای خودش تا جائیکه برای پیدا کردن او بهترین تکتیراندازهای دنیا را اجیر کرده بود و میان بعثیها به «صیاد خمینی» معروف شده بود.
🌟 زرین در مدت حدود ۴ سال حضورش در جبههها بیش از ۳ هزار تیر شلیک کرد. معتقد بود تیرها از بیتالمال تهیه میشود و نباید خطا رود.
💥او دوره نظامی چندانی ندیده بود، اما مهارت زیادی در هماهنگ کردن امور جنگی داشت.
عبدالرسول عادت زیبای دیگری هم داشت؛ هر بار که میخواست دست به اسلحه شود اول وضو میگرفت و با ذکر این آیه از سوره انفال که آمده است: «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ...؛ چون تو تیر (یا خاک) افکندی نه تو بلکه خدا افکند» تیر را شلیک میکرد. بعد هم تعداد تیرها را در دفترش مینوشت. معتقد بود نباید اسراف شود؛ برای همین همه دقت خود را برای تیراندازی بهکار میگرفت.
🌟شهید خرازی، عبدالرسول را دست راست خود میدید. حضور او در جبهه امنیتخاطری بود برای رزمندهها.
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
🦋 خاطرات شهید
🦋 راوی: علی اصغر زرین فرزند شهید
🌸🍃 پدرم به تمام معنی به ما علاقه داشت، حتی یکجا یکی از همرزمانش میگفت: «توی جبهه در سنگر مستقر بودیم یکدفعه صدای هقهق گریه شهید زرین بالا رفت.
بهش گفتم چی شده؟ ایشان میگویند که یاد بچههایم افتادم.»
✨ما ۴ برادر و ۳ خواهر بودیم که آن زمان کوچک و قد و نیم قد بودیم.
بزرگترین فرزند خواهرم هستند که 12 سال از من بزرگترند.
🌸🍃 پدرم زیاد در نوارها تأکید دارند که: من بچههایم را سپردم به خدا و بعد اقوام و همسایهها و دوستانم، هوای بچههای من را داشته باشید، من باید بروم و ماندن برای من معنی ندارد، من احساس میکنم یک مرد جنگی هستم و حضور من در جنگ واجب است و ازآنجاییکه خدا تابهحال رزق و روزی بچههای مرا داده است، از این به بعد هم خودش خواهد داد.
✨من یکچیزی میگویم و شما هم میشنوید. شهدا را غیر از شهدا کسی نمیتواند وصف کند. تنها کسی که میتوانسته در مورد پدرم خیلی خوب صحبت کند، خود شهید خرازی بودند.
🌸🍃ما را مرتب پارک میبردند. بچهها را میبردند توی کوچه فوتبال بازی میکردند. یادم هست بچههای کوچکی را که بعد از شهادت ایشان گریه میکردند و میگفتند همین دو ماه پیش داشتند با ما فوتبال بازی میکردند. یادم هست که به بچههای یتیم ایشان چقدر متواضعانه میرسیدند و توجه میکردند. بسیار بخشنده و سخاوتمند بودند که این خصلت ایشان از شهرت خاص و عام برخورداراست.
✨خیلی باصفا و شوخطبع بودند ولی در حین کار که میشد خیلی جدی و عجیب میشدند، «رحماء بینهم» شان خیلی قشنگ بود «اشدا علی الکفار» شان هم چون بجا و خیلی زیبا بود.
🌸🍃وقتی میآمدند، مرتب به مدرسههایمان سر میزدند. وقتی میآمدند، من فکر میکردم فقط به من توجه دارند، اما بعد از هرکدام خواهرها یا برادرها که میپرسیدم آنها هم همین را میگفتند. این نشان میدهد که توجهشان به همه ما یکسان و در حد بسیار بالایی بوده است.
شهید خرازی میگوید: ما عاجزیم در وصف و مدح شهدا خصوصاً برادر عبدالرسول زرین صحبت کنیم.
✨ دائم الوضو بودند و اذان گوی مسجد.
دینمحور بود، میگفت هرکجا که اسلام به من نیاز داشته باشد، آنجا هستم.
یادم هست که نی بلد بودند، بچهها را جمع میکردند برای شب یلدا هندوانه هم خریده بودند و برایمان نی میزدند. خب خیلی شوخ و باصفا بودند.
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »