eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_شصت_و_دوم @madadazshohada ❤️ #هوالعشــــــق میخواهم تا آخرین لحظه او را ببینم. ب
❤️ @madadazshohada ڪف دستهایم را اطراف فنجان چای میگذارم. به سمت جلو خم میشوم و بغضم را فرو میبرم.لب هایم را روی هم فشار میدهم و نفسم را حبس میکنم... نیا! چقدر مقاوت برای نیامدن اشڪ های دلتنگی!... فنجان را بالا می آورم و لبه ی نازک سرامیڪی اش را روی لب هایم میگذارم... یڪ دفعه مقابل چشم هایم میخندد... تصویر لبخند مردانه اش تمام تلاشم را از بین میبرد و قطرات اشڪ روی گونه هایم سر میخورد... یڪ جرعه از چای را مینوشم...دهانم سوخت...و بعد گلویم!... فنجان را روی میز کنار تختم میگذارم و با سوزش سینه ام از دلتنگی سر روی بالشت میذارم... دلم برایش تنگ شده... نه روز است که بی خبرم...از او... از لحن آرام صدایش...از شیرینی نگاهش... زیر لب زمزمه میکنم... "دیگه نمیتونم علی" غلت میزنم، صورتم را در بالشت فرو میبرم و بغضم را رها میکنم... هق هق میزنم... نکنہ...نکنہ چیزیش شده! چرا زنگ نزده...چرا؟! نُه روز برای کسی که همه ی وجودش ازش جدا میشه کم نیست!... به بالشت چنگ میزنم و کودکانه بهانه اش را میگیرم... نمیدانم چقدر... اما اشڪ دعوت خواب بود به چشمانم... حرڪت انگشتان لطیف و ظریف در لابه لای موهایم باعث میشود تا چشم هایم را باز کنم... غلت میزنم و به دنبال صاحب دست چندبار پلڪ میزنم...تصویر تار مقابلم واضح میشود...مادرم لبخند تلخی میزند... _عزیزدلم! پاشو برات غذا آوردم.... غلت میزنم.روی تخت مینشینم و در حالیکه چشمهایم را میمالم. میپرسم... _ساعت چنده مامان؟ _نزدیڪ دوازده... _چقدر خوابیدم؟ _نمیدونم عزیزم! و با پشت دست صورتم را نوازش میکند. برای شام اومدم اتاق خوابت دیدم خوابی، دلم نیومد بیدارت کنم...چون تا صبح بیدار بودی... با چشمهای گرد نگاهش میکنم _تو از کجا فهمیدی؟؟ _بالاخره مادرم! با سر انگشتانش روی پلکم را لمس میکند _صدای گریه ات میومد! سرم را پایین میندازم و سکوت میکنم _غذا زرشک پلوعه...میدونم دوس داری!برای همین درس کردم به سختی لبخند میزنم _ممنون مامان... دستم را میگیرد و فشار میدهد _نبینم غصه بخوری!علی هم خدایی داره...هرچی صلاحه مادرجون باور نمیکنم که مادرم اینقدر راحت راجع به صلاح و تقدیر صحبت کند. بالاخره اگه قرار باشد اتفاقی برای دامادش بیفتد... دخترش بیچاره میشود... از لبه ی تخت بلند میشود وبا قدمهایی آهسته سمت پنجره میرود.پرده را کنار میزندو پنجره را باز میکند _یکم هوا بیاد تو اتاقت...شاید حالت بهترشه! وقتی میچرخد تا سمت در برودمیگوید _راستی مادر شوهرت زنگ زد! گلایه کرد که از وقتی علی رفته ریحانه یه سر به ما نمیزنه!...راس میگه مادر جون یه سر برو خونشون! فکر نکنن فقط به خاطر علی اونجا میرفتی... در دلم میگویم"خب بیشتر بخاطر اون بود" مامان با تاکید میگوید _باشه مامان؟فردا برو یه سر. کلافه چشمی میگم و از پنجره بیرون رو نگاه میکنم. مامان یه سفارش کوچیک برای غذا میکند و از اتاق بیرون میرود. 💞 با بی میلی نگاهی به سینی غذا و ظرف ماست و سبزی کنارش میکنم. باید چند قاشق بخورم تا مامان ناراحت نشه... چقدر سخت است فرو بردن چیزی وقتی بغض گلویت را گرفته! @madadazshohada ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
❤️ @madadazshohada دستی به شال سرخابیم میکشم و یکبار دیگر زنگ در را فشار میدهم. صدای علی اصغر در حیاط میپیچد _کیه!... چقدر دلم برای لحن کودکانه اش تنگ شده بود!تقریبا بلند جواب میدهم _منم قربونت برم! صدای جیغش و بعد قدمهای تندش که تبدیل به دویدن میشود را از پشت در مشنوم _آخ جوووون خاله لیحانههههه... بمن خاله میگوید!...کوچولوی دوس داشتنی. در را که باز میکند سریع میچسبد بمن! چقدر با محبت!...حتما او هم دلش برای علی تنگ شده و میخواد هر طور شده خودش را خالی کند. فشارش میدهم و دستش را میگیرم تا باهم وارد خانه شویم _خوبی؟...چیکار میکردی؟مامان هست؟... سرش را چند باری تکان میدهد _اوهوم اوهوم...داشتم با موتوره داداش علی بازی میکردم... و اشاره میکند به گوشه حیاط... نگاهم میچرخد و روی موتورش که با آب بازی علی خیس شده قفل میشود. هر چیزی که بوی او رابدهد نفسم را میگیرد. علی دستم را رها میکند و سمت در ساختمان میدود _مامان مامان...بیا خاله اومده... پشت سرش قدم برمیدارم درحالیکه نگاهم سمت موتورش با اشک میلرزد.خم میشوم و کفشم را در می آورم که زهرا خانوم در را باز میکند وبا دیدنم لبخندی عمیق و ازته دل میزند _ریحانه!!!...از این ورا دختر! سرم را با شرمندگی پایین میندازم _ببخش مامان بی معرفتی عروستو! دستهایش را باز میکند و مرا در آغوش میکشد _این چه حرفیه!تو امانت علی منی... این را میگوید و فشارم میدهد...گرم ...ودلتنگ! 💞 جمله اش دلم را لرزاند...... مراچنان در آغوش گرفته که کامل میتوان حس کردمیخواهد علی را در من جست و جو کند...دلم میسوزد و سرم را روی شانه اش میگذارم... میدانم اگر چند دقیقه دیگر ادامه پیدا کند هر دو گریه ا مان میگیرد. برای همین خودم را کمی عقب میکشم و او خودش میفهمدو ادامه نمیدهد. به راهرو میرود _بیا عزیزم تو!...حتمن تشنته ...میرم یه لیوان شربت بیارم _نه مادر جون زحمت میشه! همانطور که به آشپزخانه میرود جواب میدهد _زحمت چیه!...میخوای میتونی بری بالا!فاطمه کلاس نداره امروز... چادرم را در می آورم و سمت راه پله میروم.بلند صدا میزنم _فاطمهههههه...فاطمهههههه... صدای باز شدن در و اینبار جیغ بنفش یه خرس گنده! یک دفعه بالای پله ها ظاهر میشود _واااای ریحااانههههه....ناااامرد...پله هارا دوتا یکی میکندو پایین می آییدو یکدفعه به آغوشم میپرد دل همه مان برای هم تنگ شده بود...چون تقریبا تاقبل از رفتن علی هرروز همدیگرو میدیدیم... محکم فشارم میدهد و صدای قرچ قروچ استخوانهای کمرم بلند میشود میخندم و من هم فشارش میدهم... چقد خوبه خواهر شوهر اینجوری!!! نگاهم میکند _چقد بی......و لب میزند"شعوری" میخندم _ممنون ممنون لطف داری... 💞 بازویم را نیشگون میگیرد _بعله!الان لطف کردم که بهت بیشتر ازین نگفتم!!!...وقتیم زنگ میزدیم همش خواب بودی... دلخور نگاهم میکند.گونه اش را میبوسم _ببخشید!... لبخند میزند و مرا یاد علی میندازد _عب نداره فقط دیگه تکرار نشه! سر کج میکنم _چشم! _خب بریم بالا لباستو عوض کن همان لحظه صدای زهرا خانوم از پشت سر می آید _وایسیداین شربتارم ببرید! سینی که داخلش دو لیوان بزرگ شربت بود دست فاطمه میدهد علی اصغر از هال بیرون میدود _منم میخوام منم میخوااام زهرا خانوم لبخندی میزند و دوباره به آشپز خانه میرود _باشه خب چرا جیغ میزنی پسرم! از پله ها بالا می رویم و داخل اتاق فاطمه می شویم. در اتاقش بسته است!... دلم میگیرد و سعی میکنم خیلی نگاه نکنم... _ببینم!...سجاد کجاست؟ _داداش؟!...واع خواهر مگه نمیدونی اگر این بشر مسجد نره نماز جماعت تشکیل نمیشه!... خنده ام میگیرد... راست میگفت!سجاد همیشه مسجد بود! شالم را در می آورم و روی تخت پرت میکنم اخم میکند و دست به کمر میزند _اووو...توخونه خودتونم پرت میکنی؟ لبخند دندون نمایی میزنم _اولش اوره! گوشه چشمی نازک میکند و لیوان شربتم را دستم میدهد _بیا بخور...نمردی تو این گرما اومدی؟ لیوان را میگیرم و در حالیکه با قاشق بلند داخلش همش میزنم جواب میدهم _خب عشق به خانوادس دیگه!... @madadazshohada ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
🪴 کانال‌تون‌ رو با هزینۀ کم با مدداز شهدا می تونین رشد بدید 🌷 برای رزرو تبلیغات پرجذب 👇 .@yazaahrah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی✅ ۲- 🌷شهید بهشتی و ۷۲ تن✅ ۳- 🌷شهید رجایی وباهنر✅ ۴- 🌷شهید صدر زاده ✅ ۵- 🌷شهید صیاد شیرازی✅ ۶_ 🌷شهید آوینی ✅ ۷- 🌷شهید سرلشکر همدانی ✅ ۸- 🌷شهید ابراهیم همت ✅ ۹- 🌷شهید حسن باقری ✅ ۱۰- 🌷شهید مجید ومهدی زین الدین✅ ۱۱- 🌷شهید جواد الله کرم ✅ ۱۲- 🌷شهید چمران ✅ ۱۳--🌷شهید حمیدو مهدی باکری✅ ۱۴--🌷شهید نوید صفری✅ ۱۵-🌷شهیداحمد کاظمی ✅ ۱۶-🌷شهید خرازی ۱۷-🌷شهید امیر حاج امینی ۱۸-🌷شهید پلارک ۱۹-🌷شهید ابراهیم هادی ۲۰-🌷شهید سید مجتبی علمدار ۲۱-🌷شهید هادی ذو الفقاری ۲۲-🌷شهیداحمد علی نیری ۲۳-🌷شهید طهرانی مقدم ۲۴-🌷شهید سردار زاهدی ۲۵-🌷شهید یوسف قربانی ۲۶-🌷شهید ثابت وثاقب شهابی ۲۷-🌷شهید محمد خوانی ۲۸🌷-شهیدمحمد حسین یوسف اللهی ۲۹-🌷شهید سجاد زبر جدی ۳۰-🌷شهید محمد جواد حسن زاده ۳۱-🌷شهید رجبعلی ناطقی ۳۲-🌷شهید مرتضی عطایی ۳۳-🌷شهید محسن حججی ۳۴-🌷شهید آرمان علی وردی ۳۵-🌷شهید بابک نوری ۳۶-🌷شهید علی خلیلی ۳۷-🌷شهید محمد بلبا سی ۳۸-🌷شهید بابایی ۳۹-🌷شهید شیرودی ۴۰-🌷شهید مجید قربانخانی روز اول👈🏼 ۱۵ اردیبهشت✅ روز دوم👈🏼 ۱۶ اردیبهشت✅ روز سوم👈🏼 ۱۷اردیبهشت✅ روز چهارم👈🏼 ۱۸ اردیبهشت✅ روز پنجم👈🏼 ۱۹ اردیبهشت✅ روز ششم👈🏼 ۲۰ اردیبهشت✅ روز هفتم👈🏼 ۲۱ اردیبهشت✅ روز هشتم👈🏼 ۲۲ اردیبهشت✅ روز نهم👈🏼 ۲۳ اردیبهشت ✅ روز دهم👈🏼 ۲۴ اردیبهشت✅ روز یازدهم👈🏼 ۲۵ اردیبهشت✅ روز دوازدهم👈🏼 ۲۶ اردیبهشت ✅ روز سیزدهم👈🏼 ۲۷اردیبهشت✅ روز چهاردهم👈🏼 ۲۸ اردیلهشت✅ روز پانزدهم👈🏼 ۲۹ اردیبهشت ✅ روز شانزدهم👈🏼 ۳۰اردیبهشت روز هفدهم👈🏼 ۳۱ اردیبهشت روز هجدهم👈🏼 ا خرداد روز نوزدهم👈🏼 ۲ خرداد روز بیستم👈🏼 ۳ خرداد روز بیست ویکم👈🏼 ۴ خرداد روز بیست دوم👈🏼 ۵ خرداد روز بیست وسوم👈🏼 ۶ خرداد روز بیست وچهارم👈🏼 ۷ خرداد روز بیست وپنجم👈🏼 ۸ خرداد روز بیست وششم👈🏼 ۹ خرداد روز بیست وهفتم👈🏼 ۱۰ خرداد روز بیست وهشتم👈🏼 ۱۱ خرداد روز بیست ونهم👈🏼 ۱۲ خرداد روز سی ام 👈🏼 ۱۳ خرداد روز سی ویکم👈🏼 ۱۴ خرداد روز سی دوم👈🏼 ۱۵ خرداد روز سی سوم👈🏼 ۱۶ خرداد روز سی وچهارم👈🏼 ۱۷ خرداد روز سی وپنجم👈🏼 ۱۸ خرداد روز سی وششم👈🏼 ۱۹ خرداد روز سی وهفتم👈🏼 ۲۰ خرداد روز سی وهشتم👈🏼 ۲۱ خرداد روز سی ونهم👈🏼 ۲۲ خرداد روز چهلم👈🏼 ۲۳ خرداد 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آغــاز هفته ای با شکوه 🍃و پُر برکت با صلوات 🌷 برحضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🍃و خاندان پاک و مطهرش 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌷وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @madadazshohada🌸🍃
اگر چه سخت است؛اما... دلتنگ تو بودن عجب حال قشنگیست...🥰 صاحبنا جانم‌ بفدایت 💗🌱 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹خدایا شهادت را نصیبم کن، دلم برای حسین خرازی پر میکشد، دلم برای شهدا پرمیکشد 🌹دنیا را رها کنید،دنیا را ول کنید، همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید. 🌹سالگرد شهادت شهید احمد کاظمی ویارانش گرامیباد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @madadazshohada
📌 به پا دارید ؛ رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ... اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند. کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود. 📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی (ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵) 🌷 "حاج قاسم سلیمانی" می‌گوید: هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛ و پیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید احمد کاظمی از لحظه شهادتش : اونقدر کیف داد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @madadazshohada