سلام عزیزان موقع انداختن رای در صندوق
این #ذکر رو بگین و به بقیه هم تا میتونین نشر بدین
🌱اللهم بارِک لِمولانا صاحِبِ الزمان🌱
ان شاءالله خدا به رای هامون برکت بده به برکت نام مبارک اقاجانمون🌱🌱💚
باوضوبرویدوبه نیت یک شهیدبیاندازیدکه شهداویژه نظرکنند.
#انتخاب_اصلح
#دکتر_جلیلی
@madadazshohada
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام حاج مهدی رسولی به آذری زبانان عزیز به زبان ترکی
چه نکات مهمی
برای تک تک رأی ها باید قیامت جواب بدیم. استاندار انتخاب نمیکنیم که
تا میتونید منتشر کنید، تو گروهها، تو کانالها و...
@madadazshohada
دوست خوبم امروز جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
انقلابی و پرشور حتما پای کار،ایران باشیم ❤️🌺
🗳 حرف انتخابات که میشد تاکیدش روی دو واژه بود؛ "مؤمن و انقلابی"
می گفت: «ما پای آرمان های امام و انقلاب خون دادهایم. باید کسی رو انتخاب کنیم که این آرمانها رو محقق کنه. به کسی رأی بدیم که دنبال منافع انقلابِ اسلامی باشه، نه اینکه پیِ باندبازی و حزب خودش بره..»
(به نقل از فرزند شهید)
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید سیاح طاهری💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۹۰ 🎬 درست میدیدم علی بود . ازنگاه خیره خودم خج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۹۰ 🎬 درست میدیدم علی بود . ازنگاه خیره خودم خج
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۱ 🎬
ببین سلماجان ،من باید تورابرسانم جای امنی وبرگردم سرپستم,هرچی میگم خوب گوش کن وبه خاطربسپار وفعلا هم هیچ سوال نکن به وقتش خودم همه چی را برات توضیح میدهم.
جایی که میریم اپارتمانی ازیک مجتمع بزرگ است,تو اونجا هانیه هستی دختر شمعون یهودی تازه با هارون یهودی ازدواج کردی ویک ماهی هست که ساکن اونجایی ,باهمسایه ها امدورفت نداری ,هیچ کس رانمیشناسی وکسی هم اطلاعاتی ازت نداره ,اگه احیانا کسی در زد ,درراباز نمیکنی ,متوجه شدی؟؟
بااینکه حرفهاش برام گنگ بودم بازم سرم رابه علامت مثبت تکون دادم.
علی یک گوشی ساده به سمتم داد وگفت:تلفن خونه را جواب نمیدی واگه کارت داشتم ,به این گوشی بهت زنگ میزنم ,فقط حواست باشه ,من را به اسم صدا نزن,عماد را به اسم صدا نزن ,سعی کن خیلی بی سروصدا باشی......
گیج شده بودم .....درسته فراری بودم اما نمیفهمیدم اینهمه احتیاط برای چی؟اصلا خونه ی یک یهودی برای چی؟
ساکنان خونه خودشون کجان؟
ذهنم پراز سوالات جورواجوربود که علی کنار یک مجتمع ایستاد ,عماد رابغل کرد وگفت پشت سرم بیا.....
#ادامه_دارد ..
💖 کانال مدداز شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۲ 🎬
همینطور که پشت سر علی میرفتم ،اهسته گفتم پس الان تو کی هستی؟چی صدات کنم؟
وارد اسانسور شدیم ,علی دکمه طبقه ۴را زد وهمینطور که دماغ عماد را فشارمیداد وباهاش بازی میکرد ,چشمکی به طرفم زد وگفت:خوب معلومه ,من هارون هستم،هانیه خانم گل... ☺️
تمام تنم داغ شد....نمیدانم ازشوق بود یا از ترس اینده ای مبهم وگنگ....
جلوی واحد ۱۵ایستاد ودر راباز کرد...
داخل که شدیم ,بلند بلند شروع به صحبت کرد وگفت:هانیه جان....استراحتی بکن،من شب برمیگردم,رفت طرف اشپزخانه ویک لیوان ابی ریخت خورد ودوباره بیرون زد.
نگاهی کردم به خونه ,اپارتمان جم وجور وتروتمیزی بود,اثاثیه اش کاملا نو وخیلی هم زیبا ,هال واشپزخانه ویک اتاق خواب,همینطور که همه جا را دید میزدم چشمم افتاد به عماد که خیره به تلویزیون بود...
چادرم را دراوردم وخیلی بی صدا عماد رابغل کردم وبوسه ای از گونه اش گرفتم,کاناپه روبروی مبل,نشاندمش وتلویزیون را براش روشن کردم....بمیرم براش که چندین روز اززندگی طبیعی وعادیش وتلویزیون نگاه کردنش ,دورافتاده بود.
رفتم طرف اشپزخانه تا ببینم چی هست برای صبحانه عمادبیارم....
یاد ناریه وچند ساعت پیش افتادم...
#ادامه_دارد ..
کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»