eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.4هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه‌اعمال‌ماه‌رجب 🌙 1⃣ غسل اولین روز و نیمه ماه رجب و آخر رجب 2⃣ روزه اولین روز و نیمه ماه رجب و آخر رجب 3⃣ در طول ماه رجب 100 مرتبه بگوید: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 4⃣ در طول ماه رجب 1000 مرتبه "لا إِلَهَ إِلا اللهُ" 5⃣ در طول ماه رجب روزانه 70 مرتبه بگوید: "أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ" 6⃣ در طول ماه رجب 100مرتبه ذکربگوید أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ " 7⃣ در طول ماه رجب 1000 هزار مرتبه یا 100 مرتبه سوره قل هو الله أحد را بخواند 8⃣ روزانه 10 مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ 9⃣ زیارت امام حسین علیه السلام .(زیارت عاشورا) در حدتوان هر روز اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج‌َ‌ واَقِمنابِخِدمَتِه🤲 اللّهُمـّ‌‌بارِک‌ْلِمولاناصٰاحِب‌َالزَّمٰانْ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
‌ 🔴 ذکری_که_بلا_را_از_انسان دور می کند. عليه السّلام: صلّى اللّه عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند: آيا اگر لباس‌ها و ظرف‌هايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد به آسمان خواهد رسيد؟ گفتند:نه اى رسول خدا! حضرت فرمودند:نمى‌خواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشه‌اش در زمين و شاخه‌اش در آسمان باشد؟ عرض كردند:چرا اى رسول خدا. حضرت فرمودند:هركدام از شما بعد از نماز واجبش مى‌تواند سى بار بگويد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر ⬅️ زيرا ريشه اين ذكرها در زمين و شاخه‌اش در آسمان است. 🔻 اين ذكرها 🔹️از زير آوار ماندن، 🔸️با آتش سوختن، 🔹️غرق شدن، 🔸️افتادن در چاه، 🔹️طعمه درندگان شدن، 🔸️مرگ بد 🔹️و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود مى‌آيد،جلوگيرى مى‌كند و اين ذكرها باقيات الصالحات است. 📕 ثواب الاعمال/ص۴۱ ═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═ @madadazshohada
🌱 به نام خالق لوح و قلم 🖋📜 (به مناسبت ولادت امام باقر علیه السلام ) عرض ارادت به محضر مادر 🌸 فاطمه ی امام حسن 🌸 ...وخداوند به او دختری عطا کرد ؛ امام حسن را می گویم‌ . نامش را فاطمه نهاد ❤ گمانم عشق به مادر تجلی کرد ، می خواست در خانه اش فاطمه ای داشته باشد ،به او محبت کند ، او را در آغوش بگیرد ، ببوسد و ببوید ، نوازش کند ، از او حمایت کند ، اجازه ندهد کسی چپ نگاهش کند🥺 همه این ها شاید به تلافی غصه و اندوه و بغض فرو خفته ای بود که از مظلومیت مادر در سینه داشت . به عشقِ فاطمه ی مادر ، دختر هم شد فاطمه ❤ آری؛ او فاطمه ی پیامبر بود و این فاطمه ی سبطِ پیامبر . و چه قدر این فاطمه رنگ و بوی مادر داشت !! آن قدر شبیه مادر بود که دل عمو را هم بُرده بود ؛ امام حسین فقط به چشم برادرزاده نمی دیدش ، نمونه ای کوچک بود از فاطمه ی مادر : طاهره ، صدیقه ، عابده ... طهارت و قداست و معصومیت چنان سرتاپای بانو را گرفته بود که به یقین ، جز خانه ی ولیّ خدا لیاقت پذیرایی از او را نداشت . و این گونه بود که فاطمه ی امام حسن ، شد عروسِ امام حسین ؛ همسر علیّ بن الحسین سیّدالساجدین و زین العابدین علیه السلام . 💌 به به !! اگر قرار باشد در این عالم به چیزی غبطه خورد ، همین جاست ❤ فاطمه ی امام حسن ، در آزمون ایمان و عبودیت وصداقت ، چنان درخشید که مدال لیاقت از دست پروردگارش دریافت نمود ؛ لیاقت مادریِ حجت معصوم خدابلکه حجج الهی . همچنان‌که فاطمه ی پیامبر اُمّ الائمه بود ، فاطمه ی امام حسن هم اُمّ الائمّه شد . مادرِ هشت امام هُمام . هشت حجت معصوم الهی که از مادر سلاله ی حسن و از پدر سلاله ی حسین هستند ! از حضرت باقرالعلوم تا مهدی صاحب الزمان ارواحنا فداه همچنان که فرزندان فاطمه ی پیامبر هستند ، اولادِ فاطمه ی امام حسن نیز هستند ❤ واینک دست ما و دامان پرمهر فاطمه 🤲 فاطمه ی امام حسن که در اول ماه رجب چشمش به جمال نورانی فرزندش روشن شده و بی گمان عیدی می دهد در این شعف معنوی . یادتان باشد که این مادر ، دختر کریم اهل بیت است ؛ دختر امام‌مجتبی .... بانو! 🙏 می شود عیدی ما را قطره ای از زلال معنویت و طهارت و فضیلت خود ، قرار دهی ؟ می شود کمی از آن معصومیت فاطمی به ما هدیه کنی ؟ می شود چتر حمایت الهی خود را بر سر ما و نسلمان بگشایی ، تا قدم در راهی بگذاریم که فاطمه های خاندان شما بر قله ی آن ایستاده اند ؟ می شود در این وانفسای مادّیت و غفلت و ظلمت ، چراغ راهمان باشی ؟؟ ...🤲🌸 👆 @madadazshohada
🔮 💎 رسول خدا {صلی الله علیه و آله و سلم} فرمودند:💎 🍀نماز شب سوم ماه رجب، 10 رکعت است، که در هر رکعت بعد از سوره ی حمد، 5 مرتبه سوره ی نصر رابخواند.🍀 🎁 ⬅️ کسی که این نماز را بخواند، خداوند برای او قصری در بهشت بنا میکند که عرض و طولش هفت مرتبه از دنیا وسیع تر است.💛 و ندا میکند یک منادی از آسمان، که بشارت باد دوست خدا را به کرامت عظیمی و رفاقت نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین.💛 : وسائل الشيعه.ج5.ص227؛ اقبال الاعمال. ص 149📚 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش هم خدمت به مردم ! اما به همه اینا پشت پا زد و برای حفظ کشور موند . 🕊🌹
به این فکر نکن کِی میشه، بخواد بشه میشه، اینقدر خوشگل کارها رو میچینه... خدا رو میگم
بزرگ فکر کن و بزرگ بخواه، نه خدا بخیله نه شما لیاقت چیزهای کوچیک رو دارین...
🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهید مهدی زین الدین بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madadazshohada 🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : عیدی بدون بی بی @madadazshohada نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود ... اما ازش اجازه رو گرفت ... بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید ... و حضورش هم اجازه رسمی ... برای حضور من شد ... و از همون روز ... کارم رو شروع کردم ... از مدرسه که می اومدم ... سریع یه چیزی می خوردم ... می نشستم سر درس هام ... و بعد از ظهر ... راس ساعت 4 توی کارگاه بودم ... اشتیاق عجیبی داشتم ... و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم ... شب هم حدود هشت و نیم، نه ... می رسیدم خونه ... تقریبا همزمان پدرم ... @madadazshohada سریع دوش می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم ... و بلافاصله بعد از غذا ... می نشستم سر درس ... هر چی که از ظهر باقی مونده بود ... من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم ... به کار و نخوابیدن ... عادت کرده بودم ... و همین سبک جدید زندگی ... من رو وارد فضای اون ایام می کرد ... @madadazshohada تنها اشکال کار یه چیز بود ... سعید، خیلی دیر ساعت 10 یا 10:30 می خوابید ... و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم ... ساعت 11 چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال ... گاهی هم همون طوری خوابم می برد ... کنار وسایلم ... روی زمین ... عید نوروز نزدیک می شد ... اما امسال ... برعکس بقیه ... من اصلا دلم نمی خواست برم مشهد ... یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم ... @madadazshohada اما هر بار رد شد ... علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد ... همه اونجا دور هم جمعمی شدن ... یه عالمه بچه ... دور هم بازی می کردن ... پسر خاله ها ... دختر دایی ها ... پسر دایی ها ... عالمی بود برای خودش ... @madadazshohada اما برای من ... غیر از زیارت امام رضا ... خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود ... علی الخصوص ... عید اول ... اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود ... @madadazshohada بین دلخوری و غصه ... معلق می زدم که ... محمد مهدی زنگ زد ... پسر خاله مادرم ... . 🔷🔷🔷🔷@madadazshohada 💠 : محمد مهدی شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم ... توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد ... @madadazshohada زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود ... پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد ... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ... - مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ... @madadazshohada و حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ... - صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19، 20 سال ... پر رو زنگ زده که ... که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ... علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ... اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ... . .@madadazshohada ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @madadazshohada 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺