eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... شادی روحش صلوات🥺💔
وقتی بخشی از قلب ما آسیب می‌بیند گویی همه وجودمان می‌لرزد و به درد می‌آید. شاید به همین‌خاطر است که می‌گویند بین مادر و فرزند ارتباطی ماورایی برقرار است. روزی که برادرم شهید شد، مادرم خیلی منقلب و بی‌تاب بودند. آنقدر که من به ایشان گفتم چی شده چرا اینقدر منقلبید؟ گفتند امروز احساس می‌کنم دست‌هایم مال خودم نیستند و اصلا جان ندارم. خیلی دلم شور می‌زند، انگار چیزی از قلبم کنده شده است. من گفتم چیزی نیست نگران نباشید. بعدا فهمیدیم در همان ساعت‌ها برادرم شهید شده بود. انگار ارتباط مادر و فرزندی بسیار قوی‌تر از تصور ما است. به نقل از خواهر شهید جاویدالاثر حمیدرضا شفیعی
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید حمید رضا شفیعی💕بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر ان شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت شصت و هشتم 🍃به روایت امیرحسین🍃 وای خدایا آبروم رفت، این حجم استرس برای صحبت کردن با یه نفر غیر طبیعیه. با صدای اذان سریع بلند میشم، نماز میخونم. دیگه هرچقدر کلنجار میرم خوابم نمیبره..... گل های نرگس رو روی داشبورد میزارم و از ماشین پیاده میشم.میخوام بردارم خودم بهش بدم ولی روم نمیشه بیخیال گل ها به سمت زنگ میرم دستم رو بالا میارم که در باز میشه و حانیه سادات میاد بیرون. با دیدنم تعجب میکنه و منم یکم هول میشم اما زود خودمو جمع و جور میکنم و لبخند میزنم_ سلام سادات بانو. سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه. حانیه_ سلام . _ خوبید؟ حانیه_ ممنون شما خوبید؟ _ الحمدالله . باخوبیه شما. بریم؟ حانیه _ بله . سوار ماشین میشیم و نگاهش به اولین چیزی که میفته گل های نرگسه. از روی داشبورد برشون میدارم و روی پاش میذارم. لبخند میزنه . چقدر زود دلباختم به همين لبخندش. حانيه_ ممنون لبخندي ميزنم و حركت ميكنم. _ صبحانه خورديد؟؟ حانيه_ بله. ممنون. _ خب شما جایی رو درنظر ندارید که بریم. حانیه_ نه. "وای این چرا حرف نمیزنه کل حرفاش تو نه و اره خلاصه میشه " _خب پارک نهج البلاغه خوبه؟ حانیه_ بله ....................................................... چیزے بگو حرفے بـزن شیرین زبانم کم حرف‌ها پرچانه ها را دوست دارند. ...................................................... بعد از نیم ساعت رسیدیم. رفتیم کنار آبشار مصنوعی و هرکدوممون روی یکی از سنگاش نشستیم. ................................................ عاشقی دردی ندارد درداصلی حسرت است با حیایخودمراباخاک یکسان میکند. ................................................ امیرحسین:نمیخواید چیزی بگید؟ خب شما شروع کنید. امیرحسین :برنامتون چیه؟برای عروسی و عقد 🍃به روایت زینب🍃 _ من عروسی نمیخوام.امیرحسین :نمیخوایددددددد؟؟ خیلی خونسرد جواب دادم نه با تعجب برگشت طرفم. چیزی شده؟ امیرحسین: اگه به خاطر اون میگید که من گفتم شاید همیشه وضع مالیمون خوب نباشه ، شما نگران اونش نباشید .... حرفش رو قطع کردم. _ نه. به خاطر اون نیست ، به نظر من سادگی زیباترین چیزه، میدونم شاید عجیب باشه دختری که تا پارسال اونجوری بود و تنها ارزوش سفر به آمریکا و کشورای خارجه بوده حالا همچین چیزی رو بگه اما.... اما....موافقید به جای عروسی بریم...... کربلا؟؟؟؟ امیرحسین _ شما امر بفرما. یکم خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین. امیرحسین _ فکر کنم به هم محرمیم.نه؟ پس خجالت نداره بانو. با لفظ بانو کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد. دلم میخواست همونجا سجده شکر برم برای این عشق، برای این مرد، برای این آرامش..... ........................................................ ❣دل نیستـــــ ❣هر آن دل که ❣ دلارام ندارد ❣بی روی دلارام ❣دل آرام ندارد ...................................................... 🍁نویسنده:ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت شصت و نهم 🍃به روايت زینب🍃 اميرحسين_ سلام. _ سلام. خوبيد؟ اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟ _ ممنون. اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم. واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم. اميرحسين_ الو؟؟؟؟ _ جانم؟ بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده. _ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن. اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟ _ ممنون ميشم. اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي _ ياعلي. گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش . بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش ، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده . دو هفته بعد . توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم. امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، بریم؟ بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد. بابا_ بريد به سلامت بابا جان. اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره . از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن. _ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟ فاطمه: چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم _ خسته نباشي. فاطمه: سلامت باشي . سه هفته بعد . روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم. ✍🏻خاطره نوشته شده.... چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم. روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، شهدا به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست. با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم. امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه. من از این به بعد یه بانوی چادریم. ******* از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم . _ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته. مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش. _ اره مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه. _ حالا بزار هماهنگ میکنیم. به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه. فاطمه_ جونم؟ _ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا . فاطمه_ نفس بکش. سلام _ سلام. یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه. _ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟ فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی _ خب حالا. فعلا... فاطمه_ ياعلي _ یاحق. ....................................................... گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری ........................................................ 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👇 🌺صوت و متن بند شصت و چهارم👇👇👇👇👇 🌷 بند ۶۴ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۶۴-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُورِثُ النِّسْيَانَ لِذِكْرِكَ وَ يُعَقِّبُ الْغَفْلَةَ عَنْ تَحْذِيرِكَ أَوْ يُمَادِي فِي الْأَمْنِ مِنْ أَمْرِكَ أَوْ يَطْمَعُ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ مِنْ عِنْدِ غَيْرِكَ أَوْ يُؤْيِسُ مِنْ خَيْرِ مَا عِنْدَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۶۴: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث فراموشی یاد تو و غفلت از هشدارهایت خواهد بود، یا مرا در امنیّت از مکرت قرار میدهد، یا مرا به طمع می اندازد که از غیر تو طلب روزی کنم، یا از خیری که نزد توست مأیوس می سازد، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
Shab27Ramazan1400[03].mp3
3.32M
بند ۶۴ استغفار امیرالمومنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تولد آسمانیت مبارک شهید نوید صفری عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عید غدیر 🌸تولد شهید نوید صفری 🌸تولدت مبارک باشه آقا نوید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی یکی از بزرگواران 😍 مزار
لبخند زیبای شهید فلسطینی در اردوگاه جِنین، لحظه شهادت!! تو آغوش امام حسین(ع) جون دادن ذوق کردن هم داره چی دیدن که انقد خندان میمیرن.. کاش منم اینجور خندان برم .. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿. @madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🌸شهدای این چله🌸 ۱🌷شهید مرتضی عطایی ۲🌷شهید محمد اسلامی نسب ۳🌷شهید مرتضی زندیه ۴🌷شهیدسید قاسم میرباقری ۵🌷شهیدسید غلامرضا مصطفوی روز اول👈🏼 ۱۰ خرداد🌺 روز دوم👈🏼 ۱۱خرداد🌺 روز سوم👈🏼 ۱۲خرداد🌺 روز چهارم👈🏼۱۳خرداد🌺 روز پنجم👈🏼 ۱۴خرداد🌺 روز ششم👈🏼 ۱۵خرداد🌺 روز هفتم👈🏼 ۱۶خرداد🌺 روز هشتم👈🏼 ۱۷خرداد🌺 روز نهم👈🏼 ۱۸خرداد🌺 روز دهم👈🏼 ۱۹خرداد🌺 روز یازدهم👈🏼 ۲۰خرداد🌺 روز دوازدهم👈🏼 ۲۱خرداد🌺 روز سیزدهم👈🏼 ۲۲خرداد🌺 روز چهاردهم👈🏼 ۲۳خرداد🌺 روز پانزدهم👈🏼 ۲۴خرداد🌺 روز شانزدهم👈🏼 ۲۵خرداد🌺 روز هفدهم👈🏼 ۲۶خرداد🌺 روز هجدهم👈🏼 ۲۷خرداد🌺 روز نوزدهم👈🏼 ۲۸خرداد🌺 روز بیستم👈🏼 ۲۹خرداد🌺 روز بیست ویکم👈🏼۳۰خرداد🌺 روز بیست دوم👈🏼 ۳۱خرداد🌺 روز بیست وسوم👈🏼 ۱تیر🌺 روز بیست وچهارم👈🏼۲تیر🌺 روز بیست وپنجم👈🏼 ۳تیر🌺 روز بیست وششم👈🏼 ۴تیر🌺 روز بیست وهفتم👈🏼 ۵تیر🌺 روز بیست وهشتم👈🏼۶تیر🌺 روز بیست ونهم👈🏼 ۷تیر🌺 روز سی ام👈🏼 ۸تیر 🌺 روز سی ویکم👈🏼 ۹تیر 🌺 روز سی دوم👈🏼 ۱۰تیر🌺 روز سی سوم👈🏼 ۱۱تیر🌺 روز سی وچهارم👈🏼۱۲تیر🌺 روز سی وپنجم👈🏼۱۳تیر 🌺 روز سی وششم👈🏼 ۱۴تیر🌺 روز سی وهفتم👈🏼 ۱۵تیر🌺 روز سی وهشتم👈🏼 ۱۶تیر🌺 روز سی ونهم👈🏼 ۱۷تیر 🌺 روز چهلم👈🏼 ۱۸تیر 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 💫♥️🍃♥️🍃💫
دعای نورالنور را کفعمی در کتاب "المصباح" از مولایمان امام زمان نقل کرده است. در روایت است که 🌻 هرکس این دعا را همیشه بخواند با امام زمان محشور خواهد شد: 💜يا نُورَ النُّورِ، يا مُدَبِّرَ الْاُمُورِ، 💜يا باعِثَ مَنْ فِي الْقُبُورِ، 💜صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، 💜وَاجْعَلْ لي وَلِشيعَتي مِنَ الضّيقِ فَرَجاً، 💜وَمِنَ الْهَمِّ مَخْرَجاً، وَأَوْسِعْ لَنَا الْمَنْهَجَ، 💜وَأَطْلِقْ لَنا مِنْ عِنْدِكَ ما يُفَرِّجُ، 💜وَافْعَلْ بِنا ما أَنْتَ أَهْلُهُ يا كَريمُ.» 📚 المصباح ص۴۰۷؛ منتخب الاثر ص۵۲۱ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*📖دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود* *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،* *فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،* *فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم* *تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ *🌷دعای غریق🌷* *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیم* ُ *یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ* *ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک* *إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* *🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷*
السلام علیک یا اباصالح المهدی صبح من با سلام آغاز شد...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده دسته بود. یکبار خیلی از بچه‌ها کار کشید. شب براش جشن پتو گرفتن. حسابی کتکش زدن. سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدن نماز خوندن!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچه‌ها خوابن. بیدارشون کرد و گفت: اذان گفتن چرا خوابید؟ گفتن: ما نماز خوندیم! گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟ گفتند: سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت: من برای نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح شهید🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ماجرای شهیدی که رهبری با شال سبز او نمازجماعت را خواند 🔹️ قبل از یکی از عملیات ها، بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) می روند. ◇ موقع نماز وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید: این را گذاشتم تا تبرک بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم ◇ بین نماز، سید جمال مداحی سوزناکی می کند که مورد توجه حضرت آقا قرار می گیرد. ◇ بعد از نماز، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند: شما ساداتی و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند. ◇ حضرت آقا از رزمندگان گردان علی اکبر(ع) جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است. 🔹️ شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع کرج بود که در ۱۷ تیر ۱۳۶۵ و عملیات کربلای یک به شهادت رسید. ◇ سید جمال، سه برادر و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند و این خاندان، شش شهید به انقلاب هدیه کرده است. 🔹️ مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا