eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘⚘ دعوتید به کانال نماز شب ⚘⚘ با ما همراه باشید تا همه ی مطالب زیر را در کانال دریافت بفرمابید: 🔵 اهمیت وفضائل نماز شب در قرآن وروایات 🔵 عوامل سلب وتوفیق نمازشب 🔵 توصیه بزرگان وعلما در مورد نماز شب.... 🔴از سیل عظیم ثواب و فضیلت نماز شب غافل نباشیم....تنبل نباشیم 🔴 از طریق لینک به ما بپیوندید : 👇👇👇👇👇 ╭═━⊰🍃🌺🌻🍃⊱━═╮    @nooranamazashab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمدحسین را همه به قصه دلبری اش می شناسند. همان روایت عاشقانه پسرمذهبی‌ای که سخت دلباخت. شاید باورش برای خیلی از ما سخت بود مردی که سردار سلیمانی در توصیف او گفت آزادسازی حلب را مدیون محمدحسین هستیم. همان کسی که سرسختی‌اش در مقابله با دشمن شهید همت را برای مان دوباره زنده کرد. چنین شخصیت احساسی و  قلب مهربانی داشته باشد. مادر شهید معتقد است هنوز خیلی از ابعاد شخصیتی محمدحسین شناخته نشده. به مناسبت وفات ام البنین و سالروز تکریم مادران شهدا به منزل شهید محمدخانی رفتیم و با مادر بزرگوار ایشان گفتگو کردیم. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
مادر شهید محمدخانی پسرش را اینطور برایمان روایت می‌کند:  تیر 1364 که محمدحسین  به دنیا آمد پدرش جبهه بود و بعد از 15 روز برگشت. محمدحسین فرزند دوم خانواده ما بود و یک خواهر بزرگ تر داشت. دوران کودکی اش در زمان جنگ تحمیلی سپری شد. از همان کودکی پایش به راهپیمایی و تشییع پیکر شهدا، مسجد و هیئت باز شد. محمدحسین را همراه خودم به این مراسم ها می‌بردم. یادم می‌آید بچه که بود همان اوایل هیئت خوابش می‌برد. همین وجود محمدحسین در هیئت و نفس کشیدن در آن فضا باعث عاقبت بخیری اش شد. به دلیل ارادتی که به اباعبدالله داشتیم اسمش رو محمد حسین گذاشتیم https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
از دوران نوجوانی عاشق سپاه و شهادت بود. با شهدا خیلی رفیق بود و شاید بخش عمده ای از زندگی اش را صرف شهدا کرد. گاهی از بیرون که می‌آمد با شیطنت می‌گفت سلام بر مادر شهید محمدخانی! «می‌خندد. صورتش جان می‌گیرد. محمدحسین با همین حرفایت مادرت را آماده کردی؟! آرام آرام حرف رفتن را زده بودی و گوشش را آشنا کرده بودی با این واژه سنگین مادر شهید. که اگر روزی کسی در خانه را زد و خبر شهادت ات را آورد. دلش هری نریزد و پاهایش سست نشود از شنیدن این واژه ؟! از شنیدن ترکیب اسم تو با واژه خونین شهید؟!»  https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
 دلتنگ که می شوم فقط مزارش آرامم می‌کند وقتی می‌روم کنار مزارش حالم خوب می‌شود. احساسی خوبی پیدا می‌کنم و تا چند روز انرژی دارم. گاهی هم گلایه می‌کنم و می‌گویم محمدحسین این چه کاری بود که با ما کردی؟! «راست می‌گوید هر بار که می‌روم بهشت زهرا، کنار مزارت نشسته. برایت شاخه های گل هدیه می‌آورد، مزارت را آب و جارو می‌کند و به مهمان هایت خوش‌آمد می‌گوید. فرقی نمی‌کند صبح، شب، عصر هر بار که مسیرت به قطعه 53 گلزار شهدا بخورد مادرت را می‌بینی که فارغ از هیاهوی اطرافش تو را تماشا می‌کند. مثل همان وقت هایی که بودی قربان صدقه قد و بالایت می‌رود و برایت وان یکاد می‌خواند. مادر است دیگر دلخوش به همین رفت وآمد هاست. حق دارد. دوری سخت است.»
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید محمد حسین محمد خانی💕بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادرشهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب قصه‌ی کتاب قصه‌ی ، نوشته‌ی محمدعلی جعفری داستان زندگی و شهادت شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسرش، مرجان درعلی است. 🌸درباره‌ی کتاب قصه‌ی دلبری کتاب قصه‌ی دلبری، روایتی متفاوت و خواندنی از زندگی شهید محمدحسین محمدخانی است. 🌸 او از فعالان بسیج دانشجویی بود و در علمیات‌های تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس، شرکت می‌کرد، کتاب قصه دلبری، روایتی از سبک زندگی این شهید است که همسرش از روزهای آشنایی در بسیج دانشجویی تا روزهای پس از شهادت او را بازگو می‌کند. 🌸 او با ماجراهایی که در دانشگاه داشتند کتاب قصه دلبری را آغاز می‌کند و از خواستگاری‌های پی‌ در پی او می‌گوید. تا به زمانی که می‌رسد که نظرش عوض می‌شود و تصمیم می‌گیرد که به این خواستگار جواب مثبت بدهد. ❤️❤️هدف داستان های شهدایی نشان دادن گوشه ای از سبک شهدایی ست که در دوره خودمان زندگی کرده اند... انسان‌هایی که تک بعدی نبودند، عاشق شدند ، کسب و کار داشتند و ..... ولی در همین دوره پر هیاهو، عشق واقعی را گم نکردند... قلبشان را گشودند تا خدا جایگزین همه عشق های زمینی گردد.... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 حسابی کلافه شده بودم. نمی‌فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن. از طرف خانم‌ها چند تا خواستگار داشت، مستقیم بهش گفته بودن. اون هم وسط دانشگاه😐 وقتی شنیدم گفتم چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه باهام ازدواج کن.😑 اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی‌شد. عجیب‌تر این‌که بعضی از آن‌ها حتی مذهبی هم نبودند..☹️ به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی‌شد..! براش حرف و حدیث درست کرده بودند! مسئول بسیج خواهران ، تأکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق نداره جواب تلفن رو بده😬 برام اتفاق افتاده بود که زنگ بزنه و جواب بدم باورم نمی‌شد این صدا صدای اون باشه بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش حرف می‌زد تن صداش موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمیومد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته‌ بود.😒 شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید و پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که مینداخت روی شلوار. توی فصل سرما با اورکت سپاهیش تابلو بود😑 یه کیف برزنتی کوله مانند یه وری مینداخت روی شونش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ میشد😂 راه که می‌رفت کفشش رو روی زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯