#شهادت_امام_باقر_ع
#زمزمه
#واحدسنگین
پیرهن مشکی پوشیدم
تو غمِ امامِ باقر
شاکر ازاونم که عمری
شده ام غلامِ باقر
خیر زندگیم رسیده
از نگاه خاصِ آقا
سوخته عمری از غریبی
من بمیرم واسه آقا
هر کجا که نامش اومد
آهی رو لبم نشسته
یه حسینیه به پا کرد
گوشه ی دل شکسته
دیگه این روزای آخر
دلش از غصه حزینه
روضه ی حسین میخونه
برا مردمِ مدینه
آخرین شاهد قصه
که تو کربلا اسیر شد
راویِ غمای زینب
با غمِ رقیه پیر شد
آقامون یه عمره حتی
خواب راحتم نداشته
آخه اون شبِ خرابه
داغی رو دلش گذاشته
بعدِ روضه ی اسارت
ربّنا فقط رو لب داشت
نمیره ز خاطرش که
پدرش تو خیمه تب داشت
گریونه امام صادق
تو غم وغصه اسیره
میزنه به سینه وسر
امامش داره میمیره
✍#مرتضی_عابدینی