#نوحه_سنتی
#رحلت_رسول_اکرم_ص
#لحظه_ی_وداعه
☑️بند اول
لحظه ی وداعه پیمبر خاتم است
چشم زهرای او ز اشک غم پر نم است
با دله غرق خون چشم او لاله گون
ناله زند او از غم فردا
آه و واویلا آه و واویلا
لحظه ی وداعه پیمبر......
☑️بند دوم
ناله بس کن عزیزم بعد من زود زود
نزد من میایی با رخ تار و کبود
شام تارت سحر ،گردد آن لحظه تا
آیی کنارم دخت جوانم
با بیقراری ای قد کمانم
آه و واویلا آه و واویلا
لحظه ی وداعه پیمبر......
☑️بند سوم
فاطمه ای گلم ضیاء چشم ترم
بنشین در برم دختر غم پرورم
میشوی تو یتیم غرق داغی عظیم
بعد فراقم ای گل بابا
آه و واویلا آه و واویلا
لحظه ی وداعه پیمبر.....
☑️بند چهارم
بعد میشوی بهار تو خزانی
روی تو میشود کبود و ارغوانی
پشت در پشت در
میزنی بال و پر
آتش بگیرد خانه ی حیدر
عدو زند با لگد به آن در
آه و واویلا آه و واویلا
لحظه ی وداع پیمبر....
💠💠💠1⃣0⃣9⃣4⃣💠💠💠
#شاعرسبکساز_کربلایی_مجیدمرادزاده
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زمینه_شور
#رحلت_رسول_اکرم_ص
#چی_اومده_سرت
#جدید
بند1⃣
چی اومده سرت ،بابا
میلرزه پیکرت ،بابا
کنار بسترت ،داره
میباره دخترت ،بابا
.....
بیا و رحمی بکن
به حال من بگو بابا که بهتری
چشات و وا میکنی
میمونی و بازم پناهِ حیدری
میخوای بری میدونم
آخه همش تو فکر و یادِ مادری
.....
اینقد نگو ، خدانهگدار
اگه بری ،میشم عزادار
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
بند2⃣
همه یِ خواهشم؛ اینه
نرو تو از پیشم؛ بابا
اگه بزاری تو؛ تنهام
منم شهید میشم؛ بابا
بابا نمیبینی که
میخواد بشه به دخترت جسارتی
اینا قومِ طاغوتن
به دلشون زِ ما دارن قصاوتی
خدا شاهده که من
زِ دستشون ندارم هیچ رضایتی
نرو بابا؛ نرو تو لطفاً
بدونِ تو؛ میمیرم حتماً
💠💠💠7⃣6⃣💠💠💠
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#شعرای_آیینی
#علیرضا_عباس_بیگی
#سید_ناصراسماعیل_نسب
#زمینه
#رحلت_رسول_اکرم_ص
#فاطمه_جان_گریه_نکن
#سبک_جدید
بند1⃣
منو میبخشی که دارم،میرم تو رو اینجوری تنهامیذارم/میرم تو روجا میذارم
اینجوری دخترم تو رو،میون سیلِ اشک و غمها میذارم/میرم تو روجا میذارم
دل نگرونم فاطمه،ولی تورو به دست حیدرمیسپارم/دل نگرونم دخترم
خدا کنه نگهدارن ، حرمتتو نور دو چشمای ترم / دل نگرونم دخترم
آخه اینا از عشق دنیا مستن
بجای حق دنیا رو می پرستن
یه روزی ازترسه جونشون بابا
به اسلام وبه دین حق،پیوستن
وآآآآآ به خون پهلوی تو تشنه ان
وآآآآآ یه کوه بغض وآه وکینه ان
وآآآآآآآ
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
بند2⃣
فاطمه جان گریه نکن تو اینجوری کنار من بالا سرم/ آتیش نزن بر جگرم
با ناله هات غمی میشینه تو دلم میلرزه کل پیکرم/ آتیش نزن بر جگرم
واسه غریبیِ تو من دل نگرونم میباره چشم ترم/ فکر غمهای حیدرم
این لحظه های آخری به یاد آتیش و مصیبت درم / فکر غمهای حیدرم
..........
گریه کن هر شبی و هر روزی
بعد پدر به پشت در میسوزی
محسن تو کشته میشه همون جا
با لگد یه پست کینه توزی
.........
وآآآآ ،زمین می افتی پیشِ حیدرت
وآآآآ ، میترسه و میلرزه دخترت
وآآآآآ
💠💠💠2⃣4⃣💠💠💠
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#شعرای_مشترک
#سید_مرتضی_پیرانیان
#کربلایی_سیدناصراسماعیل_نسب
#رحلت_رسول_اکرم_ص
صبر و شکیبایی به هر دردی روا است
جز در غمِ فقدانِ تو ای حضرتِ عشق
بعد از تو چشمِ آسمان را خون گرفته
شد روز و شب گریانِ تو ای حضرتِ عشق
هفت آسمان را در عزای خود نشاندی
داد از شبِ هجرانِ تو ای حضرتِ عشق
ای گوهرِ شب تابِ باغِ آفرینش
آیینه اشک افشانِ تو ای حضرتِ عشق
با مویه های یاسِ تو دل همنوا شد
این جانِ ما قربانِ تو ای حضرتِ عشق
مانده ز بعدت فاطمه در بیتُ الاحزان
آن کوثرِ قرآنِ تو ای حضرتِ عشق
جاریترین نورِ الهی گشته خاموش
حیف از رخِ تابانِ تو ای حضرتِ عشق
رفتی علی با فاطمه تنها نشسته
بر پیکرِ بی جانِ تو ای حضرتِ عشق
معراجِ روحانیِ تو سبز است و روشن
جاوید باد ایمانِ تو ای حضرتِ عشق
نورِ مبین ات تا قیامت مشعلِ ماست
دل در تبِ بارانِ تو ای حضرتِ عشق
بعدِ تو زهرا را به جوی خون نشاندند
شد اولین مهمانِ تو ای حضرتِ عشق
از تشتِ زهر و تشتِ زر زینب گواه است
خون بارد از چشمانِ تو ای حضرتِ عشق
بر آستانِ مهربانِ تو دخیلم
دستِ منو دامانِ تو ای حضرتِ عشق
#هستی_محرابی
#رحلت_رسول_اکرم_ص
وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد
رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد
رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد
در شامِ شک و شبهه تاباندهای یقین را
نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را
اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را
از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با نامردمی منافق
ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر
هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر
دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر
با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی
دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست
دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست
گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان
"هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان"
تب داشتی و میبرد این تب توانِ من را
دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را
خواباندهای حسین و چسباندهای حسن را
گفتی به انتظارت هستند این جماعت
دارند خنجرِ کین در آستین جماعت
تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت
با پنجههای لرزان دستت نوازشم کرد
تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد
گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم
آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم
آتش به خانه میزد آتش زبانه میزد
آن یک به بازویم زد این یک به شانه میزد
او با قلاف شمشیر این تازیانه میزد
#حسن_لطفی
#رحلت_رسول_اکرم_ص
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار
ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار
اسلام در مصیبت تو می شود یتیم
دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار
ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر
تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار
هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود
چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار
رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی
کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار
سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان
از امت تو آنچه نمی رفت انتظار
هرچند از تو غیر محبت ندیده بود
اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار
گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در
یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار
گر می گرفت آتش کینه به خانه و
می رفت سمت پهلوی گل دست های خار
آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد
انداخت دور گردن مولا طناب دار
در بین کوچه باز همان دست آمد و
دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار
#محمدعلی_بیابانی
#رحلت_رسول_اکرم_ص
ای امت رسول، قیامت به پا کنید
لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید
در ماتم پیمبر و تنهایی علی
باید برای حضرت زهرا دعا کنید
داغ پیغمبر است و بلاییست بس عظیم
حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم
ختم رسل به سوی جنان میکند سفر
جان جهانیان ز جهان میکند سفر
ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
کز پیکر وجود، روان میکند سفر
دریای اشک، ملک خداوند سرمد است
بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
عالم ز دود فتنه سیهپوش میشود
حقّ علـی و آل، فـراموش میشود
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
پایان ندارد عشق با آغازِ نامت
باران شده مبهوتِ آن لطف مدامت
ای مصحفِ ناطق که جاری در زمینی
ختمی ز قرآن است پایان کلامت
حتما علیکم با خداوند است جایی
که آمده بر صبح دنیا السلامت
دشمن ، جزامی ، سائل و عاشق نوشتند
از سفرهٔ بی منت تو از مرامت
غیر از کبوترهای عاشق ، مطمئنم
هر شب درآمد ، ماه هم از پشت بامت
چشمِ بصیرت دید جنگت فرق دارد
بیرون درآمد صبر از بین نیامت
در روضه های خلوتت حس می کنم که
انگار لشگر داشتن گشته حرامت
سَم از تو جان دزدید سُم جان از برادر
سَم هم شبیه سُم ندارد احترامت
با این تنِ سبزت اگر لبخند داری
حتما رسیده بوی مادر بر مشامت
ای بغض زخمیِ میان کوچه سوگند
که می شود گریه به زهرا التیامت
سیلی به زهرا زد که تو از پابیفتی
فرزند زهرایی و این شد اتهامت
#حامد_آقایی