🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
⤵️واحد سنگین
حضرت #اباعبدالله علیه السلام و حضرت #رقیه خاتون سلام الله علیها
#ارباب_و_شاه_سر_جدا
💢بنداول
ارباب و شاه سرجدا
نِعمَ الاَمیری من گدا
جَنتُ الاَعلا که میگن
صَحن وسَرای کربلا
بی نظیروماهه مُنیر
مولائ و نِعمَ الاَمیر
جان رقیه دخترت
ازروکرم دستم بگیر
نَزن زمین تورومو آقام آقام آقام
( بِخر تو آبرومو آقام آقام آقام) ۲
📿 ارباب حسین ارباب حسین 📿
💢بنددوم
بی بی رقـیه جـونـم
فدای اشک چِـشمات
پـای بِرهـنه رو خـاک
دویـدی زَخمه پاهـات
دخـترکـی تو صـحـرا
همش میگفت بابایـی
بــیـــا بــرس به دادم
بابا جــونم کـجــایــی
بابا ببیـــن کـه بـالم شـکــسته از غـَـمِ تـو
(چجوری میشه سَر کرد با داغ و ماتمِ تـو)۲
📿 باباحسین بابا حسین 📿
💢بندسوم
نَبودی بابا خیلی
کردن به ما اهانت
نگاهِ بَد میکردن
نامردای بی غیرت
با دست بَسته بُردن
ما رو تو کوچه بازار
جونم به لب رسیده
بس که دیدیم ما آزار
حُرمَتِمون شِکست و به زَخمِمون نَمک خورد
(خدا رو شکر ندیدی که دخترت کتک خورد)۲
📿 بابا حسین بابا حسین 📿
✍به قلم: شاعرین
#سعید_نوروزیان (خادم الحسین ع)
#مجید_آقاجانی (بهار)
#علیرضا_پناهیان ( روضه نشین )
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می كشند راه نفس باز وا كنند
در آخرین نفس كه نفس بر لب آمده
می خواستند مادر خود را صدا كنند
اما ز خیمه گاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا كنند
عباس اگر نبود كه چیزی نمانده بود
می خواستند هر چه كه تیغ است جا كنند
حسن لطفی
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
تشنگی از نفس انداختشان
عاقبت در قفس انداختشان
قصد جان دو برادر کردند
نیزه ها را دو برابر کردند
از دو سو از دو طرف با خوناب
نوک سرنیزه خود تر کردند
آنقدر بر تنشان ضربه زدند
که شبیه تن اکبر کردند
هیچ نفر نیست بگوید اینان
هیچ فکر دل مادر کردند؟
تا خیال همگی راحت شد
سرشان نیت خنجر کردند
دید زینب به بدن ها سر نیست
هیچ دلی مثل دل مادر نیست
حسن لطفی
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید
این دو امیدِ آبروی من به محشرند
تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا
بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند
دغ می كنند معجر من جا به جا شود
حساس و غیرتی به سرانجام مادرند
اسباب خجلت است كریمانه كن قبول
این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند
در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر
دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند
دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام
پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند
شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن
قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن
علیرضا شریف
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان
چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان
دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد
و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان
به شاد کردن قلب حسین می ارزید
بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان
به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت
و باد سر زده آمد برای چیدنشان
و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد
به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان
به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما
خمید مادر غمدیده با خمیدنشان
به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ
نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان
حسین بود کنارش نخواست گریه کند
به دل بریدنشان و به سر بریدنشان
در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود
هنوز مشت پری مانده از پرشان
مهدی رحیمی
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
عون اُفتاده زمین پیکرِ او پیچیده
ازدحامیست ولی رویِ سرش بیشتر است
وَ محمد نَفَسش کمتر و کمتر میشد
زخمِ رویش زِ تنِ محتضرش بیشتر است
آه بر سینهشان قاتل و قاتل پُر شد
وای از ضربهشان سخترش بیشتر است
پُرِ زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی
از میان همه زخمِ تبرش بیشتر است
پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد
از علیاکبر هم دردِ سرش بیشتر است
بیشتر میشود این حجم اگر جمع شود
تن پاشیده زِ هم مختصرش بیشتر است....
همه جای بوی تنِ عون محمد دارد
همه جایند ولی دور و برش بیشتر است
مادر است اینکه در آن خیمه سرش درد گرفت
اینکه از فاطمه درد کمرش بیشتر است....
حسن لطفی
#حضرت_حر_ع
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم
به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم
علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم
ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
استاد علی انسانی
#حضرت_حر_ع
ای ز خود خالی و از حق پر شده
ای گرفتارت هزاران حر شده
حرّ ما، امروز حرّ ما شدی
قطره بودی غرق در دریا شدی
ما شدی و ما خطابت کرده ایم
ذره بودی آفتابت کرده ایم
خواجة اسری صدایت زد، بیا
مادرم زهرا صدایت زد، بیا
این که گفتم بر تو گرید مادرت
بی سبب آزرد از ما خاطرت
بی جهت از خشم ما رنجیده ای
من دعا کردم، تو نفرین دیده ای
خشم ما بر دوست، عین رأفت است
رحمت است و رحمت است و رحمت است
خشم کردم تا به خود وصلت کنم
در کتاب عشق سرفصلت کنم
از همان اول که برخوردم به تو
با نگاه خویش دل بردم ز تو
دیدم از آغاز پرواز تو را
با شهادت می خرم ناز تو را
در تن پاک تو دیگر خون ماست
این عروجت تا خدا مدیون ماست
جذبة ما جانب یارت کشید
دل ربود و سوی دلدارت کشید
طایر بام شهادت رام توست
جوشن تو جامة احرام توست
عشق را پاینده کردی حر ما
حریت را زنده کردی حر ما
تو دگر حر ریاحی نیستی
حرّ مایی، هیچ دانی کیستی
آب، از سوز درونت می کنیم
قطره ای، دریای خونت می کنیم
ای همه ما چون ز ما شرمنده ای
سربلند و سر به زیر افکنده ای!
گریه کمتر کن به بخت خود بخند
سربلندی، سربلندی، سربلند
در حرم با اشک، آب آورده ای
هدیه از بهر رباب آورده ای
گوش کن تا گریه بی تابت کند
شعله های العطش آبت کند
دوش دور خیمه ها مانند مشک
چشم سقا تا سحر می ریخت اشک
همچو شمع سوخته، گردید آب
اشک خجلت ریخت بر طفل رباب
کودکانم سوختند و سوختند
چشم خود بر دست سقا دوختند
خیمه ها از اشک دریایی شده
چشم زینب ، گرم سقایی شده
هر چه کردی ما قبولت کرده ایم
وقف اولاد رسولت کرده ایم
یاد داری چون سپاهت تشنه بود
آبشان دادیم هنگام ورود
از چه اینان آب بر ما بسته اند
قلب اطفال مرا بشکسته اند
"میثم" از ما قصة ما را شنفت
از زبان حال ما گفت آن چه گفت
استاد حاج غلامرضا سازگار