eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
573 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5978830407175511767.ogg
زمان: حجم: 1.41M
دختر شاه زمان و زمینم   یا حسین من اگر طفل خرابه نشینم    یا حسین تاج و تختِ یزید و زده بر هم  یا حسین آتشِ ناله و آه حزینم     یا حسین من هاشمی نسب    طفل سه ساله ام شمشیر حیدر است   پنهان به ناله ام از غم من دل یک قافله خون میگردد من اگر آه کشم کُن فَیَکون میگردد فاطمه نام منم      فاتح شام منم ای حسین جان  حسین جان کنج ویرانه شده حرم من  یا حسین لرزه بر عرش فکنده غم من   یا حسین به علمدار قسم که بلند است   یا حسین تا ابد در همه جا علم من    یا حسین ترسی نمانده است    در قلب شیر من با لشکری ز آه     شد شام اسیر من نوه ی شیر خدا دختر  کرار منم با بُت شام بگویید که من بُت شکنم دشمنم خورده شکست    رجزم یا علی است ای حسین جان   حسین جان
4_5929090236301711681.mp3
زمان: حجم: 4.39M
•بسم‌رب‌ّالزّهراسلام‌اللّٰه‌علیها• ــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــ • بند ۱: اومدی بابا ولی بیا نگاه کن، نمیتونم بخندم زخمای رو لبت رو، من چه جوری ببندم بیا و بخواب آروم رو دامنم بابا منو از روزی که رفتی زدنم بابا معلومه کبودی های رو تنم بابا عذابه، دارم میمیرم تو خرابه رو موهات، چی ریخته میگن که شرابه رو دستام، هنوز جای رد طنابه [مَن‌ِالَّذی‌ٖأیتَمَنیٖ...] • بند ۲: گوشواره هامو واسه تولد من، یادته که خریدی از تو گوشم کشیدن، خوش به حالت ندیدی خواب بودم با لگد بابا بیدارم کردن مث پیرزن‌ها دست به دیوارم کردن نبودی منو راهیِ بازارم کردم حرم سوخت، شبیه تو موی سرم سوخت تو آتیش، بابا همه بال و پرم سوخت تمومِ، حرم جلو چشم ترم سوخت [مَن‌ِالَّذی‌ٖأیتَمَنیٖ...] ــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ شاعر: علیرضا عابدی ــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه شادند دخترت گریان همه خوابند دخترت بیدار خیلی امروز مردم این شهر دادنم با نگاهشان آزار دخترت را ببر به همراهت خسته از دست روزگار شده یا که تشخیص تو شده مشکل یا دو چشم رقیه تار شده گر به دور سرت نمی گردم پر و بالم ببین که بسته شده مثل سابق زبان نمی ریزم دو سه دندان من شکسته شده وسط ازدحام و خنده ی شام بغض تنهایی ام ترک میخورد هر کجا تا که گریه میکردم عمه‌ام جای من کتک میخورد میکشم دست بر سر و رویت چه  قدر پلک  تو ورم  دارد بر لبت زخم تا بخواهم هست ولی انگار  بوسه کم دارد آن قدر روی خارها رفتم به‌خدا هردو پای من زخم است لرزش دست من طبیعی نیست نوک انگشتهای من زخم است
قسم به ساحت ذکر شریف"هو" بابا به روی من شده این اشک آبرو بابا "عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد" چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا چه حیف شانه نداری که سر بر آن بنهم بگویم از غم خود شرح مو به مو بابا مرا  ببخش که نشناختم تو را اوّل به چهره‌ی تو نمانده‌ست رنگ و رو بابا خداش خیر دهد راهب مسیحی را... که با گلاب تو را  داده  شستشو  بابا خداش نگذرد ای کاش، خولی نامرد کشید دست به روی تو بی وضو بابا نمانده وقت زیادی به رفتنم حالا.‌‌.. شدم  کنار سرت  گرم گفتگو  بابا بیا و باز صدایم بزن "رقیه ی من" تو هم بخواه ز من که "بگو بگو بابا" چه‌قدر خاطره‌ی تلخ دارم از کوفه چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا لب ِ ترک ترکت را ندیده می‌بوسم ..‌. چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا
از غم و دردِ دوري بابا عجبي نيست گر پريشانم آمدي، سر زدي به من آخر جانِ عالَم فداي مهمانم در پي‌ات كوچه، كوچه مي‌گفتم: بنگر اين حالِ زار من بابا از سر ني بيا كمي پايين ماهِ شب‌هاي تار من بابا بي تو از درد، جانْ به لب بودم خوب شد آمدي، گله دارم ياس نيلوفري شدم از داغ بر تنم، زخمِ سلسله دارم من اگر سيلي از عدو خوردم خيزران با لب تو بد تا كرد آنقَدَر در پي‌ات دويدم كه تاول پاي من دهان وا كرد ساربان بُرد اگر عقيق تو را من النگوي خود به او دادم گر تو از صدرِ زين، زمين خوردي من هم از روي ناقه افتادم موقعِ راه رفتنم هـر بار سخت اگر پا شدم، اگر مُردَم بين زهرا و من شباهت هاست ارث خود را ز فاطمه بُردم موي من، موي تو، اگر خاكيست يا به خاكستر است آكنده آتش از بام بر سرم افتاد گيسويم درهم است، شرمنده آمدي سر زدي به من با سر حاجتم گرچه شد روا، بابا رونماي تو جانْ سپردن داشت نرسيدم به كربلا، بابا در خرابه اگر به يك بوسه گشتم اي عشق، خوشه چين از تو آخرين درد دخترت اين بود من كه جا ماندم اربعين از تو
چگونه سر بگذارم به شانه ای که نداری نشانت از که بگیرم نشانه ای که نداری چگونه شانه کنم خاک و خون بسته به مو را جدا کنم سرت از روی شانه ای که نداری چگونه سر بسپارم به دامنی که نداری چگونه ناز بیارم به بردنی که نداری نشسته بر غم آن خیزران خم شده در تشت چگونه نخل تناور بر آن تنی که نداری چگونه عمه بگوید به مادری که نداری غم اسارت خود بر برادری که نداری نشسته خوانده که امشب نماز نافله اش را یقین شده است به زودی تو خواهری که نداری به مادری که نداری برادری که نداری به جان آن همه یاور به لشکری که نداری ببر مرا به بهشتت سه سال من شده سی سال ببر به روضه آخر به دختری که نداری
آن شب رقیه ، طرز نگاهش عجــیب بود خورشید سـر بریده برایـش غـریب بود مضطر نشـسته بـود و بدامان سـر پدر ذکرش مدام آیــه ی اَمّــن یُجــیب بود یاسی که بـود شعـله ور از آتــش فراق گرم نگاه بر رُخ شَـــیب الخَضــیب بود گَرد و غبار چهره ی آن ماه خون چکان تصـــویری از تجلّــیِ خَــدُ التَّـریب بود اشکــش بـروی چـهره ی بابا روان ولی از دســتهای گــرم پـدر بی نصـیب بود چون مرغ پرشکسته تپش های قلب او در انتظار وصـل پدر بـی شکیـب بود آرام شـــد به دیــدن بابا کــنار تشــت این ســر برای درد فـراقـش طبیب بود پژمرده گشت دشت "شـقایق" ز داغ او آتشــفشان سینـــه ی او پـر لـهیـب بود حمید رضازاده " شقایق"
دلها گرفته کنج خرابه روضه‌ی بابا گرفته با گریه برخاست در خواب خود دستان بابا را گرفته بابا کجایی قلب سه ساله دخترت اینجا گرفته بعد از تو دشمن با تازیانه‌ها سراغ از ما گرفته بابا ببخشید دارم صدایت می‌زنم؛ اما گرفته :: از در در آمد بابا برای دیدن او با سر آمد این رأس خونین بعد از چهل منزل به سوی دختر آمد بابا رسید و این انتظار لعنتی آخر سر آمد عمه به خود گفت از آنچه ترسیدیم بر سر آخر آمد سر درد دارد از آن شبی که دست، سوی معجر آمد :: غوغا شد آخر کنج خرابه روضه‌ای بر پا شد آخر دستش به دیوار بعد از چهل منزل رقیه پا شد آخر چشمش نمی‌دید با دست‌ها بابای او پیدا شد آخر از بوی بابا بغض گلوی نازدانه وا شد آخر الحمدلله طفلت شبیه مادرت زهرا شد آخر
چگونه سر بگذارم به شانه ای که نداری نشانت از که بگیرم نشانه ای که نداری چگونه شانه کنم خاک و خون بسته به مو را جدا کنم سرت از روی شانه ای که نداری چگونه سر بسپارم به دامنی که نداری چگونه ناز بیارم به بُردنی که نداری نشسته بر غم آن خیزران خم شده در تشت چگونه نخل تناور بر آن تنی که نداری چگونه عمّه بگوید به مادری که نداری غم اسارت خود بر برادری که نداری نشسته خوانده که امشب نماز نافله اش را یقین شده است به زودی تو خواهری که نداری به مادری که نداری برادری که نداری به جان آن همه یاور به لشکری که نداری ببر مرا به بهشتت سه سال من شده سی سال ببر به روضه آخر به دختری که نداری
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم پروانه ای هستم که بال و پر ندارم از دست نامردی به نام تازیانه یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم تا اینکه گریان تو باشم در سحرگاه در چشمهایم آنقدر اختر ندارم چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم بر گوشهایم می گذارم دست خود را شاید نبینی زینت و زیور ندارم وقتی نمانده گیسویی روی سر من کاری دگر با شانه و معجر ندارم لب می گذارم روی لبهایت پدرجان تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم
از مدینه که راه افتادیم آسمان محوِ خنده‌هایش بود ماه را می‌گرفت در آغوش ابرها جای ردّ پایش بود روی دوش عمو اقامت داشت مرز آغوش را تصرّف کرد در پیِ فتح این اراضی بود کاروان خطّه‌ی حکومتی‌اش بچّه مشغول شاه‌بازی بود دست عبّاس، تختِ سلطنتش... وقت بازیِ با عروسک‌هاش عمّه‌ها در رکاب او بودند همه قامت‌بلندهای حرم سایه‌ی وقت خواب او بودند صورتِ این سه ساله حسّاس است چشم دنیای کودکان قطعاً به خودش مثل او کریمه ندید چقَدَر با بهانه‌ی بازی به گدا گوشواره می‌بخشید به عمو جان خود، حسن رفته دم دروازه‌ها نشان می‌داد به همه دختران عمویش را چند بار از مدینه تا مکّه عمّه شانه کشید مویش را لای پرهای قو بزرگ شده چادر کوچکی خرید پدر در سفر عمّه یادِ مادر کرد یاد ایّام کودکی افتاد چادرش را سه ساله تا سر کرد گفت: خیلی شبیه مادر شد ظهر روز دهم شد و دیدند گوشه ای از خیام خوابش برد مو و معجر، عروسک و چادر هر چه در خیمه بود، آتش بُرد مویش از آن به بعد شانه نشد! کاروان دستِ شمر افتاده به تمام حرم جسارت شد زجر در قافله جلودار است گوش با گوشواره غارت شد دست‌های رقیّه را بستند بدترین جای این سفر شام است روز را شام تار می‌دیدند دختران یزید با طعنه به لباس رقیّه خندیدند پشت پرده نگاه می‌کردند...
4_6014560630952957598.m4a
حجم: 3.09M
آسمون.ِقلب‌حضرت‌ثارالله‌رقیه(س) ای‌مسیر‌نزدیک‌تا‌اباعبدالله‌رقیه(س) دستای‌کوچیکت‌ گره‌ها‌واکرده‌عزیزم به‌همین‌زودی‌ها‌ حرمت‌ایشالا‌رقیه(س) کارم‌صبوریه تاثیردوریه کاش‌بعد‌مرگ‌منو خاک‌کنن‌سوریه دوستت‌دارم قدِآسمون خانوم‌خانومای‌مهربون میگی‌بابا باباییت‌میگه فدات‌‌بشم ای‌شیرین‌زبون رقیه (سلام‌الله‌علیها)....۴ آسمون‌می‌خنده‌وقتی‌که‌می‌خنده‌رقیه من‌فدا‌وقتی‌که‌ گل‌سر‌می‌بنده‌رقیه توجوونی‌میشه‌ هم‌قرین‌مادر‌بزرگش صورتش‌می‌تابه از‌ زیر‌روبنده رقیه حلمای‌کربلا حورای‌کربلا خانوم‌سه‌ساله‌ی‌ زیبای‌کربلا بهم‌بگی‌بمیرحاضرم باید‌خودم‌قربونت‌برم یه‌روز‌اگه‌ اجلم‌رسید میشه‌منو‌ببری‌حرم رقیه‌(سلام‌الله‌علیها) ..‌..۴