#شهادت_امام_صادق
آن طایر بهشتی تنها در آشیانه
چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه، ذکرش ترانه ی دل
آهش به اوج افلاک اشکش برخ روانه
کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب
با دست بسته دشمن بیرون برد ز خانه
او با کهولت سن با قامت خمیده
این با قساوت قلب در دست تازیانه
کاهیده بُد تن او کز بهر کشتن او
منصور لحظه لحظه بگرفت از او بهانه
آن زادۀ پیمبر ارثیّه اش ز حیدر
این بود کز سرایش آتش کشد زبانه
هر چند سوخت از دود و شعله افروخت
دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آوخ که کشت منصور او را به زهر و انگور
دردا که گشت خاموش آن گریۀ شبانه
هفتاد سال عمرش هفتاد سال غم بود
هر لحظه دید بیداد از فتنۀ زمانه
آن عزّت رفیعش آن غربت بقیعش
جز تلّ خاک نبود از قبر او نشانه
«میثم» اگر چه در خاک مدفون شد آن تن پاک
تا روز حشر باشد این نور جاودانه
#امام_صادق_شهادت
#غلامرضا_سازگار
#امام_صادق_شهادت
باز یک مرد در این شهر گرفتار شده
حجت الله اسیر کف اغیار شده
باز آتش به حرم از ره بیداد زدند
باز هم بر سر این طایفه فریاد زدند
شعلهی نار ، دل نور جلی را سوزاند
باز آتش حرم آل علی را سوزاند
حضرت صادق مظلوم صدا می زد آه
روضه می خواند فقط یک کلمه ، وا اُمّاه
حرمش سوخت و خاموش شد و دیر نشد
همسرش در وسط شعله زمین گیر نشد
آه که مادرش افتاد و در افتاد وَ بعد
روضه سربسته بگویم پسر افتاد وَ بعد....
گفتن اینجا حرمُ اللّٰه ست ، عمر گفت وَاِنْ
پشت در حضرت زهراست ، عمر گفت وَاِنْ
ــــــ
بین سجاده و در زمزمه دید آقا را
پابرهنه ز در خانه کشید آقا را
بسته بر او رَهِ چاره است،خدا رحم کند
مقصدش دارالاماره است،خدا رحم کند
زیر لب زمزمه می کرد ، خدایا چه کنم؟
مانده ام درکف نامرد ، خدایا چه کنم؟
مثل یک طائر پر بسته شدم ، ابن ربیع
کمی آرام برو خسته شدم ، ابن ربیع
بس کن اینقدر نده خون جگر ابن ربیع
دیگر از مادر من نام نبر ابن ربیع
ــــــــــ
نفسش تنگ شد و ناله زد از سختی راه
گفت لاٰ یَومْ ، کَـ ، یَومِ اباعبدالله
خسته از راه شد آقا ولی از حال نرفت
پیش چشم حرمش تا دل گودال نرفت
به زمین خورد ولی سنگ به ابروش نخورد
تا نفس تازه کند نیزه به پهلوش نخورد
آه حسرت به دل و اشگ غریبی به دوعین
زیرلب زمزمه می کرد ، که ای وای حسین
گرگ ها پیرهنِ پیکرِ اورا بردند
آه ،انگشت وَ انگشتر اورا بردند
مادرش گفت بُنَیَّ قَتَلوکْ عَطشاناٰ
خواهرش گفت بمیرم ، طَرَحوکْ عُریاناٰ
#محمدعلی_قاسمی_خادم
#امام_صادق_شهادت
در خلوتش با حال مضطر روضه میخوانْد
بعد از حدیث و درس و منبر روضه میخوانْد
می دید در آتش تمام خانه اش را
میسوخت و از داغ مادر روضه میخوانْد
از چشم های سنگ میشد اشک جاری
وقتی که از «مسمار» و «بستر» روضه میخوانْد
بستند دستش را و در ذهنش برای
لرزیدنِ دستانِ حیدر روضه میخوانْد
بی شک رئیس مذهب شیعه همه عمر
از ظلم ِ بر سردارِ خیبر روضه میخوانْد
تلفیق مسجد بود و هیئت، هر نمازش
اول اذان میگفت، آخر روضه میخوانْد
شیخ الائمه پیرِ داغِ کربلا بود
از پیکرِ مجروحِ بی «سر» روضه میخوانْد
با یادِ جدّش از عطش لبریز میشد
میخورد اغلب آب کمتر...روضه میخوانْد
با گریه بر پهنای صورت اشک میریخت
وقتی که از «خلخال» و «معجر» روضه میخوانْد!
#م_عاطفی
#امام_صادق_شهادت
ای که مدیون تو تا روز جزا ایمان ما
جان ما قربان تو ای نوح کشتیبان ما
از اضافات گلت ما عاشقان را خلق کرد
داد با امضای تو یک عمر آب و نان ما
راست می گویند نام مذهب ما جعفریست
جز احادیث تو نوری نیست در چشمان ما
...
از تو می خواندم که نام آتش آمد بر زبان
صحبت از در شد که آتش زد به جسم و جان ما
ای شهید آتش جهل مدینه پس چرا
جای تو از مادرت می خواند روضه خوان ما؟
...
شعر می خوانَد کمیت و روضه می خوانی به اشک
آه از جدّ غریب و بی کس و عطشان ما...
خانه ات را کربلا کردی و ما آموختیم
هست دنیای بدون کربلا زندان ما
آستان قدس صادق می شود روزی بقیع
بر ضریحت می رسد چندی دگر دستان ما
#سعید_تاج_محمدی
.
#شهادت_امام_صادق
#امام_صادق_شهادت
ریزد سرشکِ زهرا ، از دیده چون ستاره
داغ امام صادق ، زد بر دلش شراره
با چشم دل نظر کن ، یک لحظه در مدینه
بر تربتش که دارد ، بر غربتش اشاره
دل تنگِ مادرش بود ، آن یادگار زهرا
مهمان مادرش شد ، با قلب پاره پاره
هر شب به یک بهانه ، می بُردنش زخانه
از ظلم و جور منصور ، خون شد دلش هماره
کی دیده پیرمردِ هفتاد ساله ای را
در کوچه ها پیاده ، دنبال یک سواره
ابن ربیع نامرد ، رحمی به او نمیکرد
می دید که نفس هاش ، افتاده در شماره
شد فاطمیه تکرار ، آتش گرفت گلزار
اما زنی نبوده ، در پشت در دوباره
میزد قدم در آتش ، میگفت وای مادر
جز سوختن چه راهی ، جز ساختن چه چاره
یکبار منزلش سوخت ، صد مرتبه دلش سوخت
بر حال کودکانش ، بنمود تا نظاره
صد شکر دخترانش ، بابا کنارشان بود
غارت نشد از آنها ، خلخال و گوشواره
#عبدالحسین
#سبک_دوباره_مرغ_روحم
.