eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
993 فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 ماجرای کافری که شیعه شد صلوات‌الله‌علیہ در سال 243 ه.ق، از مدينه به سامرا به دستور عباسی شد و مأمور این کار بود و همان‌طور که انتظار می‌رفت، در ابتداى اين سفر از خود قاطعيت و بسيارى نشان داد. اما در بين راه اتفاقات و كرامت‌های عجیبی از امام علیه‌السلام می‌بیند كه سبب علاقه‌مندى و در نتیجه تشیّع وی می‌شود[1]. ◽️برخی از رخدادهاى عجیب بين راه: 1️⃣ یحیی مى‌گويد: «در بين راه دچار شديدى شديم؛ به گونه‌اى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. بدین خاطر امام علیه السلام ما را از جاده خارج كرد و پس از شش میل راه به رسيديم كه گل‌ها، باغچه‌ها، چشمه‌ها، درخت‌ها و نهرهاى بسيارى در آن بود اما احدى از مردم در آن‌جا دیده نمی‌شد! و بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب‌هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مى‌توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اين كه مقدارى از آن‌جا دور شديم، وقتی از پسرم آب خواستم، ديدم زبانش گرفت و لكنت پيدا كرد، نگاه كردم متوجه شدم که ظرف آب را فراموش كرده و در منزل قبلى كه بوديم به جاى نهاده. فورى بازگشتم، ولى وقتى به آن‌جا رسيدم، چيزى جز خشك و بى‌آب و علف نديدم! كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتم، از اين جريان چيزى نفهميدم. هنگامى‌كه خدمت امام رسيديم، بى آن‌كه چيزى بگويد، با تبسّمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته‌ام»[2]. 2️⃣ روز ديگری زير بسيار سوزنده‌اى بوديم که ناگهان امام على النقى صلوات‌الله‌علیہ از جاى خود حركت كرد، و لباس را پوشيد!... اهل قافله (از عمل آن حضرت) تعجب كرده خنديدند، گفتند: اين مرد حجازى موقع آمدن باران را نمی‌داند؟! اما همين‌که چند ميلى راه رفتيم ابر تاريكى از طرف قبله پيدا شد. به سرعت بالاى سر ما قرار گرفت و شدیدی بر سر ما ريزش كرد به نحوى كه آب از لباس‌هاى ما به بدنمان سرايت كرد، كفش‌هاى ما پر از آب باران شد، باران از آن سريع‌تر بود كه ما بتوانيم پياده شويم و نمد اسب‌ها را برداريم. ما (نزد امام عليه السّلام) رسوا شديم، آن حضرت از روى تعجب به كار ما لبخند می‌زد[3]. 3️⃣ در يكى از منزل‌گاه‌ها زنى پسرش دچار شده بود و دائماً می‌گفت: مرا نزد آن مرد علويّ (امام هادی صلوات‌الله‌علیہ) كه با شما می‌باشد راهنمائى كنيد تا براى چشم پسر من دعا كند! ما آن زن را به حضور آن حضرت برديم، امام على النقى عليه السّلام چشم آن كودك را به طورى باز كرد كه من هم ديدم، وقتى كه دقيقاً به چشم آن كودك نگاه كردم شكى براى من نماند در اين‌كه شده است. اما امام عليه السّلام دست خود را لحظه‌اى روى چشم آن كودك نهاد، لب‌هاى مبارك خود را حركت داد، همين‌که دست خود را برداشت ديدم كه چشم آن بچه باز و صحيح شده و كوچك‌ترين عيبى ندارد[4]. حیف، من‌قدرِتورا خوب‌نمی‌دانم حیف بازهم جامعه را خوب‌نمی‌خوانم حیف شب‌قدراست كه میقاتِ تو را می‌فهمد مَطلعُ الفَجر مناجـــــاتِ تو را می‌فهمد 📖ــــــــــــــــــــــــ [1] «وَ قَدْ كُنْتُ كَافِراً وَ إِنَّنِي الْآنَ قَدْ أَسْلَمْتُ عَلَى يَدَيْكَ يَا مَوْلَايَ قَالَ يَحْيَى وَ تَشَيَّعْتُ وَ لَزِمْتُ خِدْمَتَهُ إِلَى أَنْ مَضَى‏»، الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص: 396. [2] «و روي عن يحيى بن هرثمة قال: رأيت من دلائل أبي الحسن عليه السّلام الأعاجيب في‏ طريقنا...»، اثبات الوصية، ص: 233. [3] «قال يحيى: و خرج في يوم صائف آخر و نحن في ضحو و شمس حامية تحرق فركب من مضربه و عليه ممطر...،»، اثبات الوصية، ص: 234. [4] «قال يحيى: و صارت إليه في بعض المنازل امرأة معها ابن لها أرمد العين و لم تزل تستذلّ و تقول: معكم رجل علوي دلّوني عليه...»، اثبات الوصية، ص: 234.
🌺اتل متل نازنین ای ماه روی زمین من می‌کنم دعایی بلند بگو تو آمین 🌺با من بخون عزیزم خدا جونم خداجون لطفا امام ما رو همین روزا برسون 🌺منم میشم پروانه دور ایشون می گردم می گم برای فرج لحظه شماری کردم 🔹
🌺اتل متل نازنین ای ماه روی زمین من می‌کنم دعایی بلند بگو تو آمین 🌺با من بخون عزیزم خدا جونم خداجون لطفا امام ما رو همین روزا برسون 🌺منم میشم پروانه دور ایشون می گردم می گم برای فرج لحظه شماری کردم 🔹
زمان حضرت موسى عليه السـلام در بنى اسـرائيل بـه جهت نيامـدن باران قحطى شد‌. مردم به حضرت مـوسى گفتند: بـراى ما نماز استسقاء بخوان. حضـرت مـوسى عليـه‌ السلام با قـوم خود براى دعاى باران رفتند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند هر چه كردند باران نيامد. حضرت مـوسى عليـه السـلام علت را از پروردگار پرسید. ندا آمـد: در ميان شما شخصی هست كه چهل سال مرا معصيت می‌كند. به او بگو از جمعيت خارج شـود تا رحمتـم را نازل كنم. حضرت با صداى بلند فرمود: اى كسى كه‌چهل سال‌ است معصيت مى كنى از ميان ما برخيز و بيرون رو كه خداوند به جهت بدى تو باران رحمت خود را از ما قطع كرده مرد عاصى با خود گفت چه كنم؟ اگر برخيزم واز ميان مردم بروم كه مردم مرا مى بينند و رسوا مى شـوم و اگر نروم كه خدا باران نمی دهد همان‌ جا نشست و از روى حقيقت تـوبه كرد و از كـرده خود شـد. يكدفعه ابرها آمـد و چنان بارانى آمد كه تمام سيـراب شـدند. حضـرت عـرض كـرد: خـدایا كسى از ميـان ما بيرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟ خطاب شد: سقيتكم بالذى منعتكم به به شما باران دادم ، به سبب آن كسى كـه شمـا را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون بـرود. موسى عليه السلام عرض كـرد: خدايا! اين بنـده را به من بنما. خطاب شـد: اى موسى آن وقتى كـه مـرا می كرد رسـوايش نكردم ، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟! قصص الله یا داستـان هایی از خدا ، تالیف ، قاسم میرخلف زاد
✋ سختے مسیر با تو آسان بشود 🍃روزے ڪویرِ خشڪ بشود اے منجے عالم بہ خداوند قسم 🍃با آمدنت جهان بشود. 🌺 💔