eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
9.4هزار ویدیو
1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
. بی‌خبر، بی‌پناه، کشته شدند به کدامین گناه کشته شدند؟ همه پروانه‌های شاه‌چراغ دور آن شعله، آه! کشته شدند حرم امن است، امن، امّا آه زائران را نگاه! کشته شدند عاشقان نماز شام حرم غرق در نور ماه کشته شدند لحظۀ گفتن تشهّد بود وسط «لا اله...» کشته شدند زیر چادرنمازهای سفید گیسوان سیاه کشته شدند کودکان و عروسکان آنجا به کدامین گناه کشته شدند؟ .
. اگر جوان و اگر پیر، اگر که مرد و زنیم اگر که کرد و بلوچیم، اگر که ترکمنیم اگر شقایق وصدبرگ و لاله و شب بو اگر که سوسن و نسرین و یاس و یاسمنیم تمام، شاخه ی یک ریشه، شیر یک بیشه تمام، زاده ی یک آب و خاک و یک وطنیم! یکیست ریشه ی ما ، اصل ما به هم وصل است تمام روح خداییم ، اگر چه تن به تنیم ! بلور آینه ایم، انعکاسی از نوریم اگرچه پیکره در پیکره، بدن بدنیم اگر که آینه هستیم، یا اگر آهیم اگه گُلیم و گلستان، اگر گِل و لجنیم نخواه ریشه خود را زبیخ و بن بکنیم! تماممان گل یک باغ و سرو یک چمنیم! ✍ .
. این باغ هر چه داغ که بوده است، دیده است این خاک طعم هر چه بلا را چشیده است این سرزمین که دامنی از مهر مادری است بر شانه هر چه بار ستم را کشیده است این پرچم سه رنگ که بر دوش قله هاست دایم به سوش باد مخالف وزیده است این کاروان لاله به دنبال هر چه داغ زخم زبان دوست و دشمن شنیده است در پیچ جاده جاده ی دوران ، قطار ما هی سنگ خورده، هی سخن رد شنیده است هر باد ناموافق از اینجا گذشته است هر بار از این دیار گلی سرخ چیده است ایران من! اگر چه که چندین خلیج فارس باران اشک از سر چشمت چکیده است هر چند گوشه گوشه ی تو لاله های سرخ از خون هر شهید به خاکت دمیده است بر قله ی شکوه بمان و صبور باش پایان شب همیشه طلوع سپیده است هر کس که چشمداشت به خاک تو داشته جای ترنج دست خودش را بریده است! ..............‌.‌. . دوباره بر سر هر نیزه پیرهن زده اند به سینه سنگ وطن را به نام زن زده اند به نام باد بهاری وزیده اند ولی شکسته اند سر شاخه و چمن زده اند کشیده اند به خون باغی از شقایق را تبر به ریشه ی نسرین و نسترن زده اند گرفته اند سر راه آرمانها را نه تن به تن ، که یکی را هزار تن زده اند بریده اند پر آرزو و رویا را به نام اعظم زن دشنه بر وطن زده اند ببین چه بوی هبوطی دو باره می آید از این عصاره ی افسون که بر بدن زده اند! .
. هر حرف و حدیث را تحمل کردید دشنام شنیدید و تغافل کردید با همت گامهای پر غیرتتان در جام جهانی قطر گل کردید! ✍ ‌ .
. دست تو را برای دعا آفریده اند از سمت باز پنجره ها آفریده اند دست مرا برای به دامانتان زدن در لحظه های خوف و رجا آفریده اند از گوشه های چادر پر آبرویتان گرد و غبارهای شفا آفریده اند از ما تمام، مستی و عصیان و از شما تنها شفیع روز جزا آفریده اند عطر گل و بوی یاس را در کوچه باغ زلف شما آفریده اند از برکت نگاه شما خاک خشک را لبریز عطر و رنگ و صدا آفریده اند باران که می زند به سر دشت و باغ را سرمست عشقتان-به خدا- آفریده اند درهای رحمتید و از آن لحظه ی ازل ما را امیدوار شما آفریده اند
. آه از آن روزی که دیگر در تنم جانی نباشد قصد جبران کرده باشم، وقت جبرانی نباشد تا بخواهم گوش بسپارم به فرمان تو، دیگر تحت فرمان من آنجا گوش و فرمانی نباشد تشنهٔ رفتار انسانی شوم با مردم اما غیر از ارواح آن زمان دور من انسانی نباشد هی بخواهم دست‌هایم را به‌دامانت رسانم آن میان دیگر ولی دستی و دامانی نباشد جز گناهانی که با خود می‌برم از دار دنیا دور من آن روز دیگر هیچ زندانی نباشد جز همین لبخند، این پیوند، جز این مهربانی دیگر آنجا دور من باغ و گلستانی نباشد می‌کنم پیمان خود را در همین جا با تو محکم پیش از آن روزی که دیگر عهد و پیمانی نباشد ✍ .
. عشق تو را به سینه و در سر نداشته هر کس که گفته خانه ی تو در نداشته هر کس که گفته آتش سوزانِ پشتِ در کاری به کارت ای گل پرپر نداشته تاریخ را نخوانده ببین دختر رسول در بین شعله مانده و یاور نداشته ما دیده ایم آنچه که عمری شنیده ایم در فتنه های بی در و پیکر نداشته جز هیچ و‌پوچ پچ پچ چشمان هوچیان این کوچه هیچ عابر دیگر نداشته آه از غمی که این همه تکرار می شود در پیچ کوچه های ابوذر نداشته شعر تو را اگر قلمی سر نداده است شکی نمانده است که جوهر نداشته! ✍ ............... . این روایت پشت آدم رو میلرزونه امام صادق(ع)هنگام ذکر واقعه کوچه و هجوم به خانه حضرت زهرا(س) چندان می گریستندکه محاسن مبارکشان از اشک دیدگانشان تر می گشت وسپس می فرمودند: روشن مباد آن چشم که هنگام ذکر این واقعه نگرید‌ بحار الأنوار،ج۵۳،ص۲۳ ‌.
. جان را گرفت بر سر دست و زمین گذاشت وقتی قدم به معبر باریک مین گذاشت می‌رفت غرق آتش و آهسته می‌شکافت شب را که در میانهٔ راهش کمین گذاشت او بود و پیکری که هزاران شیار زخم دنبال سینه‌خیز تنش بر زمین گذاشت او بود و سینه‌ای که خدا در میان آن قد هزار دشت دل آتشین گذاشت گل‌های سرخ زخم تنش ناگهان شکفت وقتی که روی مین قدم آخرین گذاشت روی تنش ستون حرکت کرد و بعد از آن تاریخ در ادامهٔ او نقطه‌چین گذاشت... .
دنیا تمام تشنهٔ نور است نازنین دیگر زمان، زمان ظهور است نازنین از بس‌که در هم است شب و روز روزگار انگار روز حشر و نشور است نازنین برگرد سوی وادی کنعان عزیز مصر! دل‌ها بدون نور تو کور است نازنین تزویر زیر نام تو بازارها زده است کالای زور و زر به وفور است، نازنین دنبال ردّ شعله‌ای از چشم‌های تو موسای سینه راهی طور است نازنین خورشید قرن‌هاست که بر روی نیزه‌هاست یا در میان تشت و تنور است، نازنین ای آخرین ذخیرهٔ هستی ظهور کن دنیا تمام تشنهٔ نور است، نازنین!
. خدا کند که جهان خیر از این بهار ببیند به جای هر چه گل این بار روی یار ببیند به جای هر دل خونین، به جای هر دل غمگین خدا کند که فقط روزگار انار ببیند! خدا کند که ببیند تو را جهان و به قلبش پس از تمام تب و لرزها قرار ببیند نگاه هم سفرانی که محو جاده ی دور است تو را میان همین کوپه ی قطار ببیند خدا کند که چنان از میان ابر در آیی که آفتاب تو را چشم روزگار ببیند کسی که منکر روی تو شد به گوشه کنایه تو را دمیده به هر گوشه و کنار ببیند چنان در آیی از آغوش ابرها که به هر سو ‌ تو را نگاه گنه کار آشکار ببیند خوشا به پا به رکابی که در کنار تو خود را میان سیصد و آن سیزده سوار ببیند چقدر عید شود،غنچه بشکفد، تو نیایی چقدر باغ شود سبز و گل به بار ببیند چقدر جای عبور تو چشمهای پر از اشک میان جاده فقط خطی از غبار ببیند چه سخت می گذرد بر کسی که چشم به راهت تمام روز و شبش را در انتظار ببیند به زیر خاک برد آرزوت را و به جایت به روی سینه ی خود سنگی از مزار ببیند! خدا کند که پر از عطر گیسوان تو باشد که خیر از خودش امسال این بهار ببیند! ✍ .
قلم در دست می‌گیرم که‌ امشب شاعرت باشم نم ناچیزی از دریای "قال الباقرت" باشم قلم در دست می‌گیرم که پای مکتبِ فقهت شبیه دانش آموزِ همیشه‌حاضرت باشم مسیرم را به سمت جاده‌ات یکراست کج کردم که در هر رفت و هر آمد، همیشه عابرت باشم به زیر خیمه‌گاه چادرم گه‌گاه بنشینم به یاد کربلا اشکی بریزم، ذاکرت باشم میان سینه‌ی تنگم کبوترخانه‌ای دارم که گاهی تا بقیعت پرکشم؛ تا زائرت باشم! ✍ 📝 |
. صحن حرم ، روضه ی رضوان، سلام! گنبد و گلدسته و ایوان،سلام! دختر تابنده تربن نورها خواهر خورشید خراسان، سلام! چشمه ی شیرین نمکزار قم شهد صفا، حضرت باران، سلام! روح و روان همه ریحانه ها رایحه ی تازه ی ریحان، سلام! ای که غبار قدم زایرت سرمه ی نور است به چشمان، سلام! ای تو برای همه ی دردها خوب ترین نسخه ی درمان، سلام! موج نجیبانه ی معصومیت حضرت معصومه ی دوران، سلام! ✍ .
. ای دل بیا و طیر ابابیل را ببین طوفان سنگ و بارش سجیل را ببین خرد و خمیر مثل علف در دهان اسب اینک بیا و لشکری از فیل را ببین! در آسمان مسجدالاقصی پری بزن آیات آسمانی تنزیل را ببین! در پیش چشم لشکر فرعونیان عصر موسای با عصا زده در نیل را ببین امکان خلف وعده ندارد کلام وحی اصحاب فیل و طیر ابابیل را ببین! ✍ .
دیگر چقدر شاهد و مدرک درآورند ما را مگر که ذره ای از شک درآورند؟ دیگر چقدر از دل آوار بمب ها کفش و کلاه و شال و عروسک دراورند؟ دیگر چقدر از تن گلهای سوخته سرب مذاب و تکه ی موشک درآورند؟ وقتش رسیده است که چشمانمان دمار از شیشه های دودی عینک درآورند! با داس ها بگو که لباس هراس را از پیکر مخوف مترسک درآورند دیگر بس است لاله خونین میان خاک از دشت ها بخواه که میخک درآورند!
. دیگر بس است هرچه غریبانه زیستید از این به بعد سرو شوید و بایستید دیگر بس است هرچه که برشانه های هم مانند ابرهای بهاری گریستید از این به بعد سبزتر و استوارتر سربرکشید تا که بگویید کیستید سر برکشید سبز و به دنیا نشان دهید جز سرو سرفراز و سپیدار نیستید ای کوه های محکم و مظلوم و مقتدر تا پای جان برای رهایی بایستید! ✍ .
. چه عاشقانه پریده ای، مبارک است شهادتت به خون خویش تپیده ای،خوشاخوشابه سعادتت! پس از فرود تو بر زمین،زمان زمان صعود بود به اوج قله رسیده ای، خوشا بلندی همتت! نه روی صندلی و سکو، که کوچه کوچه و کو به کو رسید دست تمام شهر به میز ساده خدمتت! میان سیل رسیده ای به افتتاح هزار سد به خشکسالی صد کویر رسیده دست محبتت به افتتاح چه غنچه ای به قلب جنگل مه زدی که فرش گل شده ورزقان به پیشواز ارادتت میان آتش بالگرد بگو که از تو‌چه مانده مرد بجز نگین شکسته ای که سوخته است ز حسرتت کنون که راهی مشهدی سلام این دل خسته را به آستان رضا ببر، تو را به حق سیادتت! .