27.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#دیر اومدی پیشم...
کربلایی #حسین_ستوده
📆 ١١ دی ماه ١۴٠٢
#زمینه #حضرت_رقیه
دیر اومدی پیشم
دیر اومدی
دیدی رقیه ات شد
پیر اومدی
یا پیشم بمون بابا
یا نرو بی خبر از خرابمون بابا
من از اینجا میترسم
خوب بگو کیی میریم شهر و خون مون بابا
قهری مگه بابا تو
من صدات کردم و با لگد باز کردی چشمات و
من ازت بغل میخوام
با سرت اومدی جا گذاشتی دستات و
از شام بگم بابا
گوش میکنی بازم از دردام بگم
پام چون فلک خورده
تو کجا بودی که دخترت کتک خورده
بی هوا هولم دادن
فکر کنم چند تا از دندون هام ترک خورده
.
#دیر_راهب
نقل است که سوی #شام روانه شدند، در راه به دیری رسیدند، فرود آمدند تا بخوابند، نوشتهای بر دیوار دیر بدیدند:
اترجوا امة البیت...
راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن؛ گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود.
سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق می نهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس می دادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب #راهب نوری دید از آن جا که تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت:
شما کیستید؟
گفتند: اصحاب ابن زیاد.
پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا...
پرسید: پیغمبر خودتان؟!
گفتند: آری...
گفت: چه بد مردمی هستید، اگر #مسیح را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم...
آنگاه گفت: شما میتوانید کاری کنید؟!
گفتند: چه کار؟
گفت: من ده هزار دینار دارم، آن را بستانید و سر را به من دهید، تاامشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید...
پذیرفتند، #سر را را به او دادند و پول ها را بگرفتند راهب #سر را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید.
گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت می دهم که من خود بنده توأم، آن گاه از #دیر بیرون آمد و اهل بیت را خدمت می کرد.
ابن هشام در سیره گفت: #سر را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک #دمشق رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند، پس کیسه ها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته: ( و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون ) و بر روی دیگر ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) پس آن ها را در بردی ریختند.
شیخ راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید:
#راهب چون سر شریف را به آن ها بازگردانید، از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند.
📕 دمعالسجوم، فصل یازده
📕 نفسالمهموم
🏷 #المصیبة_الراتبة
.