.
#شهادت_امام_کاظم
#زبانحال_موسی_بن_جعفر علیه السلام
کاشکی از زندون غم رها بشم
از غُل و زنجیرا من جدا بشم
آزادم بشم بعیده بتونم
با ساق شکسته روی پا بشم
مرغی که شکسته بال و پر منم
چش براه دختر و پسر منم
بی ملاقاتی ترین اسیری که
نداره هیشکی ازش خبر منم
چن ساله که بچه ها مو ندیدم
روشونو فقط توی خواب بوسیدم
مثه بچه کوچیکا با پنجه هام
عکس معصومه مو رو خاک کشیدم
من امامی ام که آواره شده
چاره سازی ام که بیچاره شده
یقه مو بسکه نگهبان کشیده
لباس مُندرسم پاره شده
توی چاه تارم و یار ندارم
یوسفم ولی خریدار ندارم
روزه میگیرم ولی وقت غروب
غیر مُشت و لگد افطار ندارم
زنجیر دور گلوم بسته صدام
رفته توی تاریکی سوی چشام
توی دخمه گیسوهام بُلن شده
منو رو خاک میکشه از گیسوهام
وقتی زندانبان میاد سر میزنه
روحم از توی تنم پر میزنه
میدونه مادریم لَج میکنه
حرفای بدی به مادر میزنه
گاهی با من سرِ دعوا میزاره
شلاقش رو صورتم جا میزاره
تو نماز وقتی میونِ سجده ام
بی حیا رو گردنم پا میزاره
واسه خنده هی منو آزار میده
منو با پا یه گوشه قرار میده
واسه اینکه دیگه قرآن نخونم
این یهودی گِلومو فشار میده
شیعه ها برای من گریه کنید
واسه روضه های من گریه کنید
شب عیدی رخت نو که خریدین
بیاد عبای من گریه کنید
بیاید اصلا تا با من گریه کنید
بیاد اون بی کفن گریه کنید
درآوردن لباس جدّ منو
یاد اون بریده تن گریه کنید
یاد اون غما منو میده عذاب
دستای عمّه مو بستن با طناب
زن و بچّه ش توی مجلس یزید
حالشون بد میشد از بوی شراب
مجتبی صمدی شهاب ✍
#امام_کاظم
.