#مثنوی
روایت است که أم الأئمّة النجبا
از این جهان فنا رفت سوی دار بقا
چو شام گشت سیه، روز در بر حیدر
که چون بزرگ کند کودکان بیمادر
گلان باغ نبی را خود آبیاری کرد
ز کودکان یتیمش یتیم داری کرد
نشسته بود یکی روز والد سبطین
به یادش آمد از غربت امام حسین
عقیل را طلبید آن زمان امیر عرب
بگفت: آنکه مرا هست با تو یک مطلب
تو چون خبیر و بصیری، به جملهی اعراب
که کیست عالی و دانی و چیستش انساب
هر آن قبیله که مرد افکنند و شیر شکار
شجاع و با نسب و با حسب عزیز و کبار
از آن قبیله فراهم نمای یک دختر
که در زمانه شود، کفو حیدر صفدر
کز او عطای کند حق مرا جوانانی
کنند یاری دین خدای سبحانی
به بحر فکر فرو شد عقیل و لحظهای چند
برون نمود سر، و گفت: آن سعادتمند
تو بانویی که طلب میکنی به ایل کلاب
بود به چرخ حیا ماه، پشت ابر حجاب
عفیفه طیبه، شاها، وراست فاطمه نام
به مادر حسنین است، آن مهین همنام
چه شیر ماده بود، شیر نر به شیر خدا
بدین جلال و صفت، این چنین زنی است سزا
به امر شاه روان شد بدان قبیله عقیل
به خواستگاری آن أختر جمیل و جلیل
بنیکلاب همه شاد و خرم و خوشحال
نموده حمد خداوند قادر متعال
که افتخار بود بهر ما چه زین بهتر
کمینه دختر ما کفو ساقی کوثر
پس از اجابت آن قوم، آن عزیز ودود
ببست عقد و قرین مهر را به ماه نمود
به بیت شیر خدا إبن عم و وصی رسول
نمود فاطمه با عزت و جلال نزول
ولی ز دیدن شهزادگان بیمادر
نمود موی پریشان و ریخت اشک بصر
به گریه گفت: که ای برگزیدگان خدا
اگر قبول کنیدم، منم کنیز شما
شنیدهام که یکی روز گفت: با حیدر
مراست خواهشی ای مقدای جن و بشر
که زین به بعد مرا فاطمه صدا مکنید
قرین غصه، عزیزان مصطفی مکنید
هر آن دمی که مرا فاطمه کنید صدا
کنند یاد یتیمان، ز حضرت زهرا
که در کجاست جوان مرده دخت پیغمبر
چه شد که کرد فراموش مان دگر مادر
چه شد دگر نکند یاد از عزیزانش
کجا شد آن همه لطف و عطا و احسانش
رضا نیم که عزیزان مصطفی و بتول
شوند خاطرشان لحظهای حزین و ملول
از این کلام چنان شاه را مشوش کرد
که بعد از آن دگر امّالبنین خطابش کرد
خدای داد به امّالبنین چهار پسر
شجاع و شیر دل و جنگی و غضنفر فر
به قد چو شاخهی طوبی به جلوه همچون ماه
به نام جعفر و عباس و عون و عبدالله
بدی زنان عرب را همیشه ورد زبان
که دارد ام بنین در زمانه چهار جوان
به زیر سایهی این چهار شاخهی شمشاد
خوشا به حالش باشد همیشه خرم و شاد
چو هست رسم فلک این چنین که در عالم
دلی به جای نماند که باشدی خرم
گلان سرخ ورا کوفیان بداختر
ز تیغ و نیزه نمودند از جفا پرپر
دو دست حضرت عباس او جدا کردند
سر منور او را به نیزهها کردند
از این قضیه چو گردید باخبر به تعب
ز دیده اشک فشان گفت با زنان عرب
مراست خواهشی امّالبنین مخوانیدم
بدین سمت دگر ای دوستان مدانیدم
چرا که ام بنین مادر جوانان است
از این قضیه مرا هر دو دیده گریان است
زمانی ام بنین بودهام که چهار پسر
چو چار ماه مرا بود از وفا در بر
کنون چو نیست جوانی مرا در این عالم
سزای نیست که امّالبنین بخوانیدم
ز ظلم کوفی و شامی به دشت کرببلا
دو دست از تن عباس من شده است جدا
گرفت این دل من از جفای قوم خسان
که بند مشک به دندان گرفت از احسان
دگر مگوی تو «علامه» حال مضطر او
عمود آهن آخر چه کرد بر سر او
مرحوم حاج محمد علامه
#مثنوی
این که این جا آرمیده روح کیست
چشم گریان و دل مجروح کیست
از کدامین چشمهای جوشیده است
وز کدامین بوستان روئیده است
این که قبرش منتهای غربت است
مادر نامآوران نهضت است
سروها محصول سروستان او
عشق تدریس دبیرستان او
با کدامین واژهها گویم سخن
ناتوان از وصف او افکار من
ملک عزت را از غیرت پاسدار
آبرو و عشق را آئینهدار
هم حمیده، هم رشیده، هم نجیب
در دو عالم بخت شد او را نصیب
ازدواجش با علی یک راز بود
در مقام معرفت ممتاز بود
تهنیت گویان عقدش طایفه
سفرهاش رنگی ز عشق و عاطفه
گاه عقدش اشک ریز فاطمه
شد عروس غم، کنیز فاطمه
عقد خود زین شرط امضا کرده بود
خویشتن را وقف زهرا کرده بود
با ولای حق قرین عشق بود
او امین سرزمین عشق بود
کیست او یار امیرالمؤمنین
مادر شیران نر، امّالبنین
دامنش گلخانهی گلهای یاس
مادر عباس، خود حیدر شناس
چون قدم بنهاد بر دار الولا
آن عروس شرمگین و با حیا
روی خاک افتاد و از دل ناله کرد
ناله بر زهرای هجده ساله کرد
گفت اینجا قتلگاه محسن است
خاطر آسوده، غیرممکن است
خانهای که روح هر آرامش است
هر طرف آثار دود آتش است
فاطمه ضربه در اینجا دیده است
فاطمه این جا به خون غلطیده است
حملهی قنفذ در این جا پا گرفت
انتقام بدر از زهرا گرفت
باید اینجا اشک و خون جاری کنم
زینب و کلثوم را یاری کنم
شور عاشورائیان سودای اوست
چون حسین ابن علی مولای اوست
چار فرزندی که او پرورده است
هر یکی بر یک قشون سر کرده است
شیر او اهل ادب پرورده است
همچو شجاعان عرب پرورده است
شیر او صاحب علم پرورده است
یا که سقای حرم پرورده است
شیر او پرورده شیران دلیر
هر یکی در ملک حرّیت امیر
هر یکی جنگندهای بیواهمه
تحت فرمان حسین فاطمه
قصه ی امّالبنین شرح غم است
در غم او دیدهی گردون نم است
سید «خوشزاد» این لطف خداست
بر در امّالبنین حاجت رواست
سید حسن خوشزاد
#مثنوی
ای بنات النعش را تصویر پاک
حضرت امّالبنین روحی فداک
مانده کلکم در بنان نطق از بیان
تا چه گویم وصفت ای عرش آشیان
جرعهای از عشق در جانم بریز
گوهر فیضی به دامانم بریز
دیدهی دل چشم جانم باز کن
در مدیح خود زبانم باز کن
فاطمی آداب، یا امّالبنین
چشمهی مهتاب یا امّالبنین
ای دل آرام حرم تاب علی
بعد زهرا شمع محراب علی
گر چه او را جز به زهرا دل نبود
باز از مهر تو هم غافل نبود
مایهی آرامش دل بر امام
کز تو بشناسد تو را بهتر امام
ای تو زهرای علی را زیر دست
میبری بر خامه ی تقدیر دست
تا قدم بر خانهی مولا زدی
گام رفعت بر سر دنیا زدی
هر کسی بر این شرافت اهل نیست
جای زهرا را گرفتن سهل نیست
خانه ی مولا که جز گوهر نداشت
هر چه گویی داشت، یک مادر نداشت
آمدی جبران کمبود از تو شد
آنچه دل میخواست موجود از تو شد
دستیار زینب کبری شدی
خانهدار خانه ی مولا شدی
با علی مرتضی همسر شدن
بر دو سبط مصطفی مادر شدن
کس نشد دارای این قدر و مقام
جز تو ای مادر که بر نامت سلام
ای که در بیت ولایت جای توست
فخر آبای تو از أبنای توست
آل «عدنان» را چراغ خاندان
نسل «عامر» را شکوه جاودان
هم چو طوبی نخلهی بار آوری
زمزمی در امتداد کوثری
در بهشت آل عصمت نوبهار
چار فصل عشق را دائر مدار
با علی مهر تو را آمیختند
شوق را در جسم و جانت ریختند
خواستگارت را در این امر صواب
از زبان جان و دل دادی جواب
شعلهی عشق تو بنهفتن نداشت
با علی وصلت، بلی گفتن نداشت
در مقام از قدسیان برتر شدی
همنفس با نفس پیغمبر شدی
روح زینب را تسلی دادهای
تسلیت از داغ زهرا دادهای
دید اگر یوسف که مهر و ماه را
سجده آوردند آن درگاه را
تو ز یوسف خواب خوشتر دیدهای
ماه تابان با سه أختر دیدهای
ماه تابان با سه أختر در حضور
دامنت شد جلوگاه چار نور
چار فرزندت بزرگ عالمین
چار رکن کعبهی عشق حسین
چار فرزندت علی را نور عین
مرد عاشورای خونین حسین
چار گل پرورده در دامان تو
شاهدی بر عصمت و ایمان تو
بانویی همچون تو کو در اوج ناز؟
نازنینان علی را دلنواز
کز علی با جان و دل یاری کند
وز عزیزانش پرستاری کند
مهربان ای مادر ایثارها
گفتهای با، نوگلانت بارها
.
.
.
ای گرامیتر شما از جان من
پرورشگاه شما دامان من
هستیم با مهر زهرا بسته است
با حسین و با حسن پیوسته است
غنچههای من چو فردا وا شوید
خاکبوس راه این گلها شوید
چون شما جسمید و آنان جان مرا
عین عشق و جوهر ایمان مرا
در میان جسم و جان فرق است فرق
از زمین تا آسمان فرق است فرق
.
.
.
این سخن از پاکی آیین توست
در حقیقت از کمال دین توست
چار گوهر در صدف پروردهای
دُرّ دریای نجف پروردهای
گوهری تابان به دامان داشتی
لالهای زیبا به بستان داشتی
گوهرت دریایی از الماس بود
لالهی عباسیت، عباس بود
همسر شیری تو و شیر آفرین
ای تو را بر پاکی شیرآفرین
شیر زادت شیر گیر کربلا
ساقی مستان امیر کربلا
شیر نوشاندیش و گفتی هان مباد
تا کنی پیش حسین از خویش یاد
شیر نوشاندیش و گفتی ای پسر
در ره او در گذر از جان و سر
ماهی و هم خانه با شمس الشموس
چار مولا را که گشتی خاکبوس
این خلوصت را عوض بخشیدهاند
دست عباس تو را بوسیدهاند
او ز لبهای ولی ذوالجلال
از «بنفسی انت» میگیرد مدال
این کرامت را که او دارا بود
نیمی از تو نیمی از مولا بود
ای عزادارت دل چاک بقیع
روضهخوان روضه پاک بقیع
خیز و پیش زینبت تعظیم کن
کربلا را با قدت ترسیم کن
قصهی پژمردن یاست بخوان
روضهی دستان عباست بخوان
دست عبدالله مظلومش بگیر
بوسه از رخسار معصومش بگیر
باز هم با آل هاشم تو بگو
تا چه آمد بر سر و بر چشم او
قد زینب باز هم خم میشود
روز عاشورا مجسم میشود
داغها بر سینهاش گل میکند
باز غمها را تحمل میکند
آه ای دل خسته شب نزدیک شد
آسمان از آه تو تاریک شد
خیز و عبدالله را در بر بگیر
باز راه خانهی مادر بگیر
شد دل من در عزایت چاکچاک
حضرت امّالبنین روحی فداک
سید رضا مؤید
#مثنوی
#عطر_یاس
ریزد از دُرجِ دَهان دُرّ ثمین
تا بگویم مِدحَتِ امّالبنین
گر چه در وصفش زبانم اَلکَن است
مدح این بانو کجا کار من است
لیک میگیرم مدد از کردگار
تا بگویم من یکی از صد هزار
در وجود او وفا دائم بُوَد
مادر ماه بنیهاشم بُوَد
گفت: با شور و نوا و زمزمه
یا علی جان من کجا و فاطمه
او بُوَد دریا و من همچون نَمَم
فاش میگویم که کمتر از کَمَم
بر تمام انبیا امّید اوست
کمترم از ذرّه و خورشید اوست
سورۀ کوثر کجا، امّالبنین
جای او عرش است، من روی زمین
لیک هستم زینبش را من کنیز
با کنیزی هر کجا هستم عزیز
دامن او پر زِ عطر یاس شد
عاقبت او صاحب عباس شد
گفت من ماه تمام آوردهام
بر گل زهرا غلام آوردهام
نور چشمم چشم مستش دیدنی است
ذکر لالایی من بشنیدنی است
طفل من باشد نگاهش با حسین
او نخوابد تا نگویم یا حسین
سید محسن حسینی
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#مثنوی
پنجم شوال وبه نقلی ششم شوال روز ورود حضرت مسلم (ع)به کوفه
•┈┈••✾•🌿🖤🌺🖤🌿•✾••┈┈•
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاحالرجالاند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زنهـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بامها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـاننثار عترت خیرالانـامم
صیدبـهخـون غلتیدۀ بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار میبینم جراحـات تنـت را
خونين به چنگ گرگها، پیراهنت را
انگـار میبینم گُلان پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را
انگار میبینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران میشوی هم سنگباران
انگـار مـیبینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخوارهکودکت را
انگار میبینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دستِ بریده
انگار بينم غرق خـون آیینهات را
جای سم اسبان و زخم سینهات را
انگار میبینم که شمر آید بـه گودال
انگار میبینم زدی در خون پر و بال
انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لبتشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ايـن نامردمردم میکُشندم
در کـوچههای شهر کوفه میکِشندم
«میثم!»شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دلها را به بحر خون نشاندی
#استاد_حاج_غلامرضا_سازگار
•┈┈••✾•🌿🖤🌺🖤🌿•✾••┈┈•
کانال روضه دفتری تلگرام وایتا👇
••✾•🌿🌺🌿•✾••
@rozeh_daftari1
هدایت شده از کانال روضه دفتری ایتا وتلگرام
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#مثنوی
پنجم شوال وبه نقلی ششم شوال روز ورود حضرت مسلم (ع)به کوفه
•┈┈••✾•🌿🖤🌺🖤🌿•✾••┈┈•
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاحالرجالاند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زنهـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بامها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـاننثار عترت خیرالانـامم
صیدبـهخـون غلتیدۀ بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار میبینم جراحـات تنـت را
خونين به چنگ گرگها، پیراهنت را
انگـار میبینم گُلان پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را
انگار میبینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران میشوی هم سنگباران
انگـار مـیبینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخوارهکودکت را
انگار میبینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دستِ بریده
انگار بينم غرق خـون آیینهات را
جای سم اسبان و زخم سینهات را
انگار میبینم که شمر آید بـه گودال
انگار میبینم زدی در خون پر و بال
انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لبتشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ايـن نامردمردم میکُشندم
در کـوچههای شهر کوفه میکِشندم
«میثم!»شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دلها را به بحر خون نشاندی
#استاد_حاج_غلامرضا_سازگار
•┈┈••✾•🌿🖤🌺🖤🌿•✾••┈┈•
کانال روضه دفتری تلگرام وایتا👇
••✾•🌿🌺🌿•✾••
@rozeh_daftari1