#نوحه_حضرت رقیه(س)
هرکسی بابا داره خدا براش نگه داره
از دلم خبر داره اونیکه با با نداره
عمّه جون بابام کجاست
گفتی که رفته سفر
می خوای آروم بگیرم
منو پیش ا و ن ببر
بگو که رقیه ات ، دیگه طاقت نداره
جای زانوی باباش ، رو خاکا سر میزاره
دختر شاه غریب ، داره پرپر میزنه
برای دیدن اون ، همه جا سر میزنه
کربلا کوفه و شام ، چه بلاها که دیدم
از جفای دشمنا ، رنج غربت کشیدم
یادمه تو مدینه ، چه مرامی داشتیم
با غریب و آ شنا ، احترامی داشتیم
یه روزی همبازیه ، علی اصغرم بودم مورد محبّتِ ، علی ا کبرم بودم
عمو عباس میدونی ، منو خیلی دوست می داشت
شادی رو به جای غم ، تو دلِ زارم می کاشت
عمّه دیدی عموجون ،که نوازشم می کرد
بیشتر از همه به تو ، او سفارشم می کرد
شب عاشورا دیدی ، کنار بابا م بودم
بابای مهربون و ، خوب و با صفام بودم
هر کسی بابا داره ، دیگه دردی نداره
مثل بچّــه یتیما ، آه سردی نداره
آخه باورت می شد ، این روزا را ببینم
جای زانوی بابا ، روی خاکا بشینم
آخه باورت می شد ، یه روزی اسیر بشم
یا که وقت کوچیکی ، موسفید و پیر بشم
آخه باورت می شد، لباسام پاره باشن
اهل بیت مصطفی ، همه آواره باشن
آخه باورت می شد ، صورتم نیلی باشه
روی چشم و گونه هام ، نشون سیلی باشه
آرزومه یه روزی ، من بابام رو ببینم
دوباره یه بار دیگه ، روی زانوش بشینم
حاجتم رو از خدا ، آخرش من می گیرم
کنار سر با با ، آخرش من می میرم
به خدا غم بابام ، می دونم مشکلمه
داغ بابام تا اَ بد ، همیشه تو دلمه