🌿#کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
✨🍀اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "✨🍀
در كتاب رياض الشهاده مسطور است كه : در يكي از بلاد روم درختي بود كه در روز عاشورا پيوسته از آن خون مي ريخت ، كه بنده از جمعيت كثيري از تجار و مترددين شنيده ام :
در روز عاشورا نزديك بزوال آفتاب شاخه از آن درخت سرازير مي شود و از برگهاي آن قطرات خون مي چكد تا غروب آفتاب بعد از آن شاخه هاي درخت خشك مي شود تا سال ديگر باز شاخ و برگ مي دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان طور در مي آيد .
هر سال جمع كثيري بزيارت آن درخت مي روند و در آن روز تعزيه و عزاداري براي حضرت سيدالشهداء (ع ) مي نمايد . (24) دلا بيا كه ره يار اختيار كنيم
مدار كار بر اين پايه استوار كنيم
غبار و گرد معاصي نشسته بر دل ما
به آب ديده ز دل شستشو غبار كنيم
به ياد كرببلا خاك يوسف زهرا(س )
دل تپيده رها تا ديار يار كنيم
به صد نياز دمي در كنار او باشيم
قرار بر دل محزون و بي قرار كنيم
نثار لاله رخان شهيد و لب تشنه
درود و رحمت بي حد و بي شمار كنيم
در اين مصيبت عظمي كه نيست ثاني آن
سز است گريه كه در ليل و النهار كنيم
ز اشك و ماتم امروز در عزاي حسين
براي روز دگر كسب اعتبار كنيم
در اين عزاي حسيني چه جان و دلها سوخت
نگاه دل چو به هر گوشه و كنار كنيم
خدا بود كه نصيبي شود زيارت او
طواف عشق ز شش گوشه مزار كنيم
روان ما همه شادان شود اگر حامد
ز ديده اشك روان بهر او نثار كنيم
منبع.کتاب كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)
#معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام
🍃✨اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "🍃✨
مخلص و مداح اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله اجمعين آقاي امير محمدي نقل كرد :
يكي از شبهاي جمعه مقارن با ساعت يك نصف شب آمدم تخت فولاد (قبرستان مو منين و علماي مشهور در اصفهان ) ديروقت بود مردم خواب بودند ماشين را خاموش نموده و با هل آنرا داخل تكيه كردم .
يك چند زيلو روي هم بود آمدم و بروي آنها نشستم و سيگاري روشن كردم تا بعد بروم استراحت كنم .
ناگهان چشمم به مقبره آقاي سيد محمدباقر درچه اي استاد مرحوم آيه الله بروجردي رضوان الله تعالي عليه افتاد روي به آسمان كردم صدا زدم خدايا من مي دانم آقا سيد محمدباقر در خانه تو آبرو دارداين سيد امشب بخواب من بيايد و يك خبري از آن دنيا بمن بدهد .
سيگارم تمام شد رفتم خوابيدم در عالم رو يا ديدم جمعيتي دورتا دور كه بعضي نشسته و برخي ايستاده بودند .
در اين هنگام ديدم آقا سيد محمد باقر درچه اي يك پيراهن سفيد پوشيده و يك عرقچين بر سرش مي باشد اشاره بمن نمود و صدا زد هر قدمي كه براي امام حسين (ع ) در دنيا برداشتم در اينجا (عالم برزخ ) دارند پايم حساب مي كنند .
يعني دنيا و آخرت اگر مي خواهي در خانه امام حسين (ع ) را رها نكن . (2) خوشا جاني كه جانانش حسين (ع ) است
خوشا دردي كه درمانش حسين (ع ) است
بود فرمانرواي كشور دل
خوشا ملكي كه سلطانش حسين (ع ) است
بنامش دفتر عشق است مفتوح
خوش آن دفتر كه عنوانش حسين (ع ) است
نبي را جان شيرين جز حسين نيست
ولي آرامش جانش حسين (ع ) است
چه صحرايي است يا رب وادي عشق
كه تنها مرد ميدانش حسين (ع ) است
بگو اهريمنان كربلا را
كه اين صحرا سليمانش حسين (ع ) است
مو يد را چه غم باشد بمحشر
كه پوزش خواه عصيانش حسين (ع ) است
منبع کتاب.كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)
🔸#کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
🌿💫اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم 🌿💫"
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي مولوي دامت بركاته نقل فرمود : در قندهار حسينيه ايست از اجداد ما كه در آنجا اقامه عزاي حضرت سيدالشهداء(ع ) بر پا مي باشد .
دختر عموي مادرم بنام (عالم تاب ) كه عمه مرحوم حاج شيخ محمد طاهر قندهاري بود با اينكه به مكتب نرفته بود و درسي هم نخوانده و نمي توانست خط بخواند .
بواسطه صفاي عقيده اي كه داشت وضو مي گرفت و يك صلوات مي فرستاد و دست روي سطر قرآن مجيد گذارده و آنرا تلاوت مي كرد و براي هر سطري صلوات مي فرستاد و آنرا مي خواند و باين ترتيب قرآن را مي خواند و الان هم چنين است .
اين زن پسري دارد بنام عبدالرو ف كه در بچگي در سينه و پشت او كاملا بر آمدگي (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده كرده بودم كه در حسينيه مزبور شب عاشوراء براي عزاداري بچه چهار ساله خودش را همراه مي آورد .
پدر و مادرش آرزوي مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند .
پس از پايان عزاداري گردنش را بمنبر مي بندند و مي گويند يا حسين از خدا بخواه كه اين بچه را تا فردا يا مرگ يا شفاي ده .
ما خواب بوديم كه ناگهان از صداي غرش همه بيدار شديم ديديم بدن بچه مي لرزد و بلند مي شود و مي افتد و نعره مي زند ما پريشان شديم .
مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان كه آنجا بميرد تا پدرش كه عصبانيست اعتراض نكند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم مي لرزيد تا اينكه منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از اين لرزشهاي متوالي گوشتهاي زيادتي آب شد و سينه و پشت او صاف گرديد بطوريكه هيچ اثري از بر آمدگي نماند .
چندي قبل كه بزيارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات كردم جوان رشيد و بلندقدي شده بود . (29) حسين جان گر تهي دستم بدل مهر ترا دارم
ندارم صبر و آرامي چو در عشقت گرفتارم
گداي كوي تو دارد مقام بي نيازي را
من اين سرمايه جاويد را از دست مگذارم
نبودم بر حذر آني ز دام صيل نفساني
كنون با نفس سركش همچو خصمي گرم و پيكارم
شب تاريك و ره باريك و من گمراه و سر گردان
تو مصباح الهدي هستي فروزان كن شب تارم
پليديها ز دريا مي شود پاكيزه و بي غش
اگر آلوده ام درياي رحمت چون تويي دارم
گلي بي خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها
منم آن عاشق زاري كه پاي گلبنت خارم
تويي يكتا گل گلزار هستي باغبان حيدر
فداي آن گل و آن باغبان و خاك گلزارم
ندارم توشه راهي به غير از عشق جانكاهي
بروز حشر اين ره توشه را سوي تو مي آرم
بسويت آمدم اي هادي گم گشتگان رحمي
كمر خم گشته از عصيان و هم سنگيني بارم
توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز
كه فردا او شفيع و من سيه روي گنه كارم
منبع.کتاب كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت
#کرامات امام حسین عليه السلام
🌿اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "🍃🌸
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز) عجايبي از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مي كرد از آنجمله مي گفت : عده اي از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سيدالشهداء (ع ) معتقد و علاقه مندند و براي بركت مالشان با آنحضرت شركت مي كنند .
بعضي از آنها روز عاشورا بوسيله شيعيان شربت و فالوده و بستني درست مي كرده و خود بحال عزا ايستاده و به عزداران مي دهند و بعضي از آنها مبلغي كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مي دهند تا در مراكز عزاداري صرف نمايند .
يكي از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مي كرد و با آنها سينه مي زد .
چون مرد بنا بمرسوم مذهبي خودشان بدنش را بآتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اي از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود .
بستگانش آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو قطعه راجع به حسين ((ع )) شما است . جاييكه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه بآتش دنيا نيست به وسيله حضرت امام حسين (ع ) خاموش و برد و سلام مي گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوي بوسيله آن بزرگوار جاي تعجب نيست . (8) خلفت افلاك از براي حسين (ع ) است
جلوه خورشيد از جلاي حسين (ع ) است
كرد لب تشنه جان نثار ره دوست
بهر حسين خونبها خداي حسين (ع ) است
هست مصون ز آفتاب روز قيامت
هر كه پناهنده لواي حسين (ع ) است
نيست در آن عالم از عنايت محروم
هر كه در اين عالم آشناي حسين (ع ) است
دوش بگفتم بسينه در تو چه باشد
گفت نداني دل است و جاي حسين (ع ) است
داري اگر آرزوي جنت و غلمان
جنت و فردوس كربلاي حسين (ع ) است
منبع.کتاب كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)
🍃🔸#کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
🌿🔸اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "🌿🔸
در ماه صفر سال 1409 ه به شهر شيراز رفتم و در خانه حاج مسيح . . . اقامت گزيدم ، او مرا مطلع كرد كه : در طي سي سال من هميشه زيارت عاشورا را مي خوانم و دختري متا هل در شهر دزفول دارم برايم نوشته كه منزلي در شيراز براي او بخرم ، ولي موفق به اين كار نشدم ، بسيار متا ثر و غمگين شدم ؛ زيرا نتوانستم خواسته اش را بر آورده كنم .
در روز تولد امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در يكي از منازلي كه درآن مراسم دعا و توسل بر پا بود بسيار گريستم و حاجت خود را عرضه داشتم .
پس از چند روز ، خواهرم نزد ما آمد و به من گفت : مردي را ديدم زمين هايي را تقسيم مي كند ، و به قيمت مناسب مي فروشد ، من نيز براي شما قطعه زميني را خريدم .
مشغول ساختن آن شدم ، و خواندن زيارت عاشورا را فراموش نمودم .
در يكي از روزها ، صبح زود ، دخترم تلفني با من تماس گرفت و گفت : خواندن زيارت عاشورا را ترك كردي ؟ گفتم : چطور ؟
گفت : در عالم خواب امام و سرور آزادگان عليه السلام را در صحن و يا در حرم ديدم ، در شكوه و عظمتي وصف ناشدني داشت و اطرافش اشخاص بسياري با جاه و جلال بودند ، پرسيدم : اينان كيستند ؟
گفتند : اينان دوستدار پيشواي سرور آزادگان عليه السلام هستند ، به دنبال شما در ميان آنها جستجو كردم ولي شما را نيافتم گفتم : پدرم علاقه شديدي به امام حسين عليه السلام دارد و دايم زيارت عاشورا را مي خواند چرا او را در بين شماها نمي بينم ؟ گفتند : از چند روز قبل ارتباطش با ما قطع شده ، ولي دوباره ارتباطش با ما برقرار مي شود .
منبع.کتاب داستانهاي شگفت انگيز از زيارت عاشورا و تربت سيد الشهدا (ع )
#دزدان قافله
🌾🌱▪️🌾🌱▪️🌾🌱▪️
مرحوم آقا میرزا حسن یزدى رحمه الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد:
یک سالى از یزد با اموال زیادى به همراه کاروان بزرگى به کربلا مشرف شدیم ، قریب به نیمه هاى شب به یک سِرى از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم ، من سکّه هاى طلاى زیادى داشتم که فوراً آنها را توى قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده اى را مى سوزانید و گریانش مى کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنى هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه مى کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سوارى با اسب از دامنه کوهى که در نزدیکى ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولى نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادى مانند صداى رعد و برق ، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم مى فرستم .
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنیدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتى که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنى هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانى و گریه و زارى پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزى که دزدها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند.
و سیدى در قافله ما بود که سالها گنگ بود وقتى آن گیر و دار و پرتوى از نور خدا وقامت زیباى پسر على علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات مى فرستاد.
#جوان مریض
#کرامت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
🌾🌾🌾🌾✨🌾🌾🌾
مرد صالح و اهل خیرى در کربلا زندگى میکرد که فرزندش مرض سختى مى گیرد، هر چه حکیم و دوا مى کند نتیجه اى نمى گیرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیهالسلام مى شود.
فرزند مریض را به حرم مطهر آورده و به ضریح مى بندد و مى گوید: یا ابوالفضل من دیگه از معالجه اش خسته شدم هر جا که بردمش جوابم کردند، تو باب الحوائجى و از خدا شفاى این بچه را بخواه ...
صبح روز بعد یکى از دوستانش پیش او میآید و میگوید: براى شفاى بچه ات دیشب خواب دیدم ، گفت : چه خوابى دیدى ؟گفت : خواب دیدم که آقا قمر بنى هاشم علیهالسلام براى شفاى فرزندت دعا میکرد و از خدا شفاى او را مى خواست .در این بین ملکى از طرف رسول خدا ص خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت : حضرت رسول خدا ص مى فرماید: عباسم درباره شفاى این جوان شفاعت نکن ، زیرا پیمانه عمر او تمام شده و مرگش رسیده .
حضرت به آن ملک فرمود: تشریف ببرید به حضرت رسول الله بفرمائید: عباس بن على سلام مى رساند و مى گوید: به وسیله شما از خدا تقاضاى شفاى این مریض را مى کنم و درخواست دارم که او را مورد عنایت قرار دهید.
ملک رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت .
که اجل او رسیده .
باز آقا قمربنى هاشم علیهالسلام سخنان خود را تکرار فرمود، این گفتگو سه مرتبه تکرار شد. مرتبه چهارم که ملک حرف قبلیش را میزد آقا ابوالفضل علیهالسلام فرمود: برو سلام مرا به رسول الله برسانید و بگوئید مرا ابوالفضل مى گویند: مگر خداوند مرا باب الحوائج نخوانده است ؟ مگر مردم مرا به این شهرت نمى شناسند؟
مردم بخاطر این اسم به من متوسل مى شوند و بوسیله من شفاى مریض هایشان را از خدا مى خواهند حالا که اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد تا مردم دیگر مرا باب الحوائج نخوانند.
تا این پیام به حضرت پیغمبر ص رسید حضرت تبسمى نمود و فرمود: برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن کند تو همیشه باب الحوائجى و براى هرکس که میخواهى شفاعت کن و خداوند متعال ببرکت تو این بچه را شفا فرمود.
#دست بریده
🥀✨▪️🥀✨▪️🥀✨▪️
عالم جلیل القدر، محدث متقى ، حضرت آیة الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیهالسلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا کردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت ع بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى کنم .
پدرش مى گوید: اگر اینطور است ، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم .
جوان دست خود را دراز مى کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى کنى ؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم .
دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش برسید.
آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم . این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم ، دیدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا یافتى ؟
گفت : در آن موقع که بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم .
گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزیر چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کى هستید؟
فرمود: من عباس بن على علیهالسلام هستم یک وقت دیدم کسى نیست.....
منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
#زوار ما را گرامى دار
🍃🍂🍃✨🍃🍂🍃✨
مداح بااخلاص اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام حضرت حاج آقا محمد خبازى معروف به مولانا فرمود: یکى از این سالها که کربلا رفتم ایام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان این است که ایام عاشورا در کربلا عزادارى کنند و از نجف هم براى شرکت در عزا به کربلا مى آیند، ولى آنان در موقع ۲۸ صفر در نجف عزادارى مى کنند و از کربلا هم براى عزادارى به نجف مى روند.
صبح بیست و هفتم صفر از نجف به کربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسینیه رفتم و در آنجا خوابیدم ، بعد از ظهر که به زیارت حضرت اباالفضل علیه السلام و زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شدم ، دیدم خلوت است حتى خدام هم نیستند و مردم کم رفت و آمد مى کنند، گفتم : پس مردم کجا رفتند. گفتند: امشب شب بیست هشتم صفر است اکثر مردم از کربلا به نجف مى روند و در عزادارى پیغمبر ص و امام حسن علیه السلام شرکت مى کنند.
من خیلى ناراحت شدم ، به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام آمدم و عرض کردم : آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به کربلا آمده ام ، یک وسیله اى جور کنى تا به نجف برگردم .
آمدم سر جاده ایستادم ولى هر چه ایستادم وسیله اى نیامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم : آقا من مى خواهم به نجف بروم ، باز به اول جاده برگشتم ولى از وسیله نقلیه خبرى نبود. بار سوم آمدم سر جاده ایستادم ، دیدم یک فولکس واگن کرمى رنگ جلوى پاى من ترمز کرد.
گفت : محمد آقا، گفتم بله ، گفت نجف مى آیى .
گفتم : بله گفت : تَفَضَّلْ، یعنى : بفرمائید بالا.
من عقب فولکس سوار شدم ، راننده مرد عرب متشخصى بود که چپى و عقالى بر روى سرش بود.
از آینه ماشین گریه کردن او را دیدم ، از او پرسیدم : حاجى قضیه چیه ؟ چرا گریه مى کنى ؟!
گفت : نجف بشما مى گویم .
آمدیم نجف ، دَرِ یک مسافرخانه نگه داشت ، و مسافرخانچى را که آشنایش بود صدا زد و گفت : این محمد آقا چند روزى که اینجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ایشان چیزى نگیر.
بعد به من آدرس داد که هر وقت کربلا آمدى به این آدرس به خانه ما بیا. گفتم : اسم شما چیست ؟ گفت : من سید تقى موسوى هستم . گفتم : از کجا مى دانستى که من مى خواهم به نجف بیایم .
گفت : بعداً برایت به طور کامل تعریف مى کنم اما اکنون به تو مى گویم .
من عیالى داشتم که سر زائیدن رفت ، بچه اش که دختر بود زنده ماند، من دختر بچه را با مشکلات بزرگش کردم ، یکى دو سال بعد عیال دیگرى گرفتم ، مدتى با آن زندگى کردم ، و این روزها پا به ماه بود، من دیدم که ناراحت است و دکتر دم دست نداشتم ، به زن همسایه مان گفتم : برو خانه ما که زنم حالش خوب نیست و خودم به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام آمدم و گفتم : آقا من دیگه نمى توانم ، اگر این زن هم از دستم برود زندگیم از هم مى پاشد، من نمى دانم ، و با دل شکسته و گریه زیاد به خانه آمدم .
دیدم عیالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت : برو دم جاده نجف ، یک نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد.
گفتم : محمد آقا کیست ؟
گفت : من در حال درد بودم و حالم غیر عادى شد در این هنگام حضرت اباالفضل علیه السلام را دیدم . فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنایت مى کند.
به شوهرت بگو: این زائر ما را به نجف ببرد. خلاصه من مامور بودم شما را به نجف بیاورم .
من بعد از زیارت به کربلا آمدم ، منزل ایشان رفتم ، دیدم دو دختر دوقلوى او و عیالش بحمدالله همه صحیح و سالم هستند واز من پذیرائى گرمى کردند بخاطر آنکه زائر حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام بودم
23.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جان مابدون روضه ات نمی خواهیم زنده باشیم
#حاج منصورارضی
🥀🌾🥀🌾
30.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا