🏴شب_عاشورا
🍂زمینه
🌿امام_حسین سلام الله علیه
#بند_اول
(خونیه جسمت
خونِ این چشمام
با دیدنِ تو
یادم رفت دردام)۲
خنجِر کند
چی کرد با تو بمیره خواهرت
چه نا منظم اون بریده حنجرت
به زیر نعل اسب پاشیده پیکرت
نمیزارن
میخوام داداش پیشِ تو باشمو
چطوری اینجوری ازت جداشمو
نزن با سنگ و چوب نزن داداشمو
❤حسین حسین...امان امان امان
#بند_دوم
(جسم صد پاره؛
میونِ گودال
زینب کجایی؛
حسین رفت از حال)۲
شمرو ببین
چه بی حیا؛ نشسته رو سینه
می بُرّه حنجرو؛ داره به دل کینه
با خود نمیگه مادرش که میبینه
ته گودال
چه جنجالی؛ به پا شده ببین
سرش رو نیزه و؛ تنش رویِ زمین
که نیست جایِ سالم؛ اندازه یِ نگین
❤حسین حسین امان امان امان
#به قلم:
علیرضا_عباس_بیگی
بهنام_واحدی_جهاد
بسم الله الرحمن الرحيم
▪️#به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز
#▪️🍃✨▪️خروج_کاروان_امام_حسین علیه السلام_از_مدینه_به_سمت_مکه
#علی_اصغر_انصاریان
گل باغ جنان بودیم و رفتیم
پیمبر را نشان بودیم و رفتیم
مدینه ای تمام خاطراتم!
اگر بار گران بودیم و رفتیم
وداعی تلخ کردم با پیمبر
نهادم صورتم بر قبر مادر
دلم تنگ حسن شد ای خدایا
بقیع رفتم برای بار آخر
نوایی می زند آتش به سینه
رود همراه بابایش سکینه
رسد روزی که بی بابا بیاید!
خداحافظ... خداحافظ مدینه
دل بی تاب را تابی بیاور
شبم تاریکه، مهتابی بیاور
شده اُم البَنین وقت جدایی
برای بدرقه آبی بیاور
ببین زینب که جانی در تنم نیست
دگر چاره به غیر از رفتنم نیست
چنان در این سفر غارت شوم من
که حتی بنگری پیراهنم نیست
بود تا همره من أشجع النّاس
کجا و کی کنم من درد، احساس؟!
ز چشم بَد نگهدارش خدایا
که گردد خیمه غارت بعد عباس
نباشد این وداع آخر من!
بگفتا رازهایی مادر من
شود گودال جمع پنج تن جمع
نَهَد بر دامنش مادر، سر من
خدایا هم علیمی هم خبیری
پذیرفتم هر آن چه می پذیری
برای ما شهادت بوده عادت
ولی ای وای از داغ اسیری
دل ارباب از هجران کباب است
رقیه در بَرَش طفل رباب است
پدر گفتا: که خوش باشی عزیزم
بدان روزی رسد جایت خرابه است
بسم الله الرحمن الرحيم
▪️#به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز
#▪️✨🥀▪️خروج_کاروان_امام_حسین علیه السلام_از_مدینه_به_سمت_مکه
#غلامرضا_سازگار
ای اشکهـا ببارید از چشمهـا چـو باران
کـز بـاغ وحـی، بـا هـم رفتند گلعـذاران
خون از دو دیده جاریست هنگام سوگواریست
چشم مدینـه گرید چون چشم سوگواران
دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا
خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران
خالــی شـده مدینـه از لالههای توحیـد
پُـرگشتـه کـوه و صحـرا از نالـۀ هزاران
ای دوستان برآریـد آهـی ز سـوز سینـه
این بیت را بخوانیـد همـراه آن سـواران
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه!
یک عمـر شـد نصیبت خون جگر، مدینه!
دیدی چگونه از تـو هجده ستاره گم شد؟
دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟
روزت سیـاه باشـد چشمـت بـه راه باشد
تــا از مسافــرانت آیــد خبـر، مدینــه!
دستی سوی سماء کن عبـاس را دعا کن
ترسم شود در این ره بیدست و سر، مدینه!
آه از جگــر بــرآرم خــون از بصر ببـارم
ایـن بیـت را بخـوانم بـار دگـر، مدینــه!
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
بگــذار همـره یــار اشکـم بــود روانـه
بگــذار از درونــم آتـش کشــد زبانــه
امشب سرشک سرخ است جاری زچشم زینب
فـردا تنش کبـود اسـت از ضـرب تازیانه
امشب نگاه عباس بر صورت حسین است
فردا شود دوچشمش بـر تیر کیـن نشانه
امشب نهاده بلبل صورت بـه دامن گل
فـردا زننـد او را آتــش بــر آشیــانه
سوزم درون سینه آهم به بـام گردون
خون دلم به دیده اشک غمم به شانه
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
آهـت ز سینـه خیـزد بـر آسمان، مدینه!
پشت سـر مسافـر قـرآن بخـوان مدینه!
آبــی بریـز از اشـک پشـت سـر مسافر
دنبـال ایـن سـواران برگـو اذان مـدینه!
سوغات دخت زهرا از کوه و دشت و صحرا
یک پیرهن بـود از هجـده جوان، مدینه!
بعد از حسن گـرفتی بر چهره گرد غربت
بعد از حسین، دیگـر تنهـا بمان مـدینه!
با سوز دل سحر کن فریاد و ناله سرکن
با من بنال تا صبح با من بخوان مدینه!
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
خورشید روی احمد در کاروان عیان است
یا قرص ماه لیـلا در بین کـاروان است؟
ای چشمهـا بگرییـد ای اشکها ببارید
از چشم ناقهها هم سیلاب خون روان است
ای کودکـان مبــادا از دشمنـان بترسید
در این سفر شما را عباس، پاسبان است
هرجا که تشنـه گشتید عباس را بخوانید
عبـاس از ولادت سقـای تشنـگان است
شـرح وداع خوانـدم خون جگـر فشاندم
گویی مرا هماره این بیت بـر زبان است
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
بسم الله الرحمن الرحيم
▪️#به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز
#▪️🍂✨▪️🍂خروج_کاروان_امام_حسین علیه السلام_از_مدینه_به_سمت_مکه
#محمود_ژولیده
من از این وعده ی دیدار بدم می آید
اصلاً از دعوت کفار بدم می آید
وعده ی باغِ گل و میوه ی کوفیست دروغ
زین همه نامه ی بسیار بدم می آید
کوفه یکبار سرِ شیرِخدا را بشکافت
من از این امت قدّار بدم می آید
عهد خود را به ریالی همه پس میگیرند
از صفِ دِرهم و دینار بدم می آید
حسنم را چقدر غصه به غربت دادند
از چنین لشگر جرّار بدم می آید
سینه ات جای بهشت است، نه جای چکمه
که من از شمر ستمکار بدم می آید
زین وداعت به شب تار دلم شور زند
وای، از لحظه ی پیکار بدم می آید
از مدینه بسوی کوفه ام اینک نبرید
که من از کوچه و بازار بدم می آید
مردم کوفی و شامی ز حیا بی خبرند
من ز چشمانِ خطاکار بدم می آید
همه ی عمر اسیرِ غمِ عشقم، اما
از اسیری کفِ اغیار بدم می آید
همرهَت با همه ی اهل حرم می آیم
لیک از غارت کفار بدم می آید
شعله و خنجر و شمشیر و سنان میبینم
یعنی از آتش و مسمار بدم می آید
نکند راسِ تو بر نیزه شود همسفرم
که من از سنگِ جفاکار بدم نی آید
نکند سایه ی عباس نباشد بسرم
که من از داغ علمدار بدم می آید
بسم الله الرحمن الرحيم
▪️#به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز
#▪️🌾🍂✨▪️خروج_کاروان_امام_حسین علیه السلام_از_مدینه_به_سمت_مکه
#محمود_ژولیده
کاروانی ملازم غم بود
که رجب راهی محرم بود
رانده می شد امام عاشورا
گر چه خود مقتدای عالم بود
گاه با مادرش وداعی داشت
گه وداعش به نزد خاتم بود
باغ آلاله های بنی هاشم
با گل فاطمه چه همدم بود
فاطمیات گرد زینب ها
زینب اما به غصه ملهم بود
با خبر بود زینب از فردا
او به اسرار یار محرم بود
در نگاه برادرش می دید
مقتلی پر زخون فراهم بود
شد برای اسارت آماده
از همان لحظه قامتش خم بود
محملم را ببند عباسم
آسمان بارشش چه نم نم بود
کودکان را به خود فرا می خواند
یاور رهبرش دمادم بود
محور کاروان شد از اول
دائما خط او مقدم بود
هیبتی داشت آخر کارش
حیف، عمر امامتش کم بود
کوفه و شام تحت فرمانش
اُسکتوا گفتنش چه محکم بود!
آن شبی که خرابه شد آباد
گیسوان سه ساله در هم شد
تا همه کاروان به خود آمد
دید پلک رقیه بر هم بود
آخرین زخم کاروان وا شد
گریه تنها دوای مرهم بود
بسم الله الرحمن الرحيم
▪️#به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز
#▪️🌱🍂✨▪️خروج_کاروان_امام_حسین علیه السلام_از_مدینه_به_سمت_مکه
#غلامرضا_سازگار
فضا محو تاب و تب زینب است
گمانم که وقت نماز شب است
همه هاشمیات، مشغول ذکر
بیابان پر از نغمۀ "یارب " است
(طِرِمّاح)! محمل به سرعت مران
که بانوی این کاروان زینب است
همه کودکان را همه شب مدام
غریبانه ذکر خدا بر لب است
حسین است چون ماه و اطراف او
فروزنده هفتاد و دو کوکب است
بیابان بزن ناله ای دل نشین
که دخت علی گشته محمل نشین
عجب کاروانی ،خدا یارشان
اجل آید از ره به دنبالشان
متاع همه گشته خون گلو
خداوند عالم خریدارشان
شود حجشان با شهادت شروع
اسارت بود آخرِ کارشان
گواهی دهم در کنار فرات
بود آبشان خون رخسارشان
چو اینان عزیزان پیغمبرند
مبادا کنی ای فلک خوارشان
قضا را چه امری مقدرشده
که سقا پریشان اصغر شده