فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان🙌
❣ @madaram66 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر❤️
روزتون پر برکت❤️
❣ @madaram66 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین ثروت زندگیم رو
موقع خروج از خانه متوجه شدم،
نه مساحت خونه بود و نه مدل ماشین
بلکه دو دست مادرم بود
که پشت سرم،رو به آسمان دعا می کرد...
❣ @madaram66 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت مادر بهت گفت:
یه چیزی بپوش سرما نخوری،
مواظب خودت باش، شب زود
برگرد خونه،توهم در جوابش
بگو منمدوستت دارم
❣ @madaram66 ❣
برخی از بدهی ها برای بازپرداخت دشوار است......
مادر❤️
❣ @madaram66 ❣
مادر که کسی به فکر فردایش نیست
یک ذره امید توی رؤیایش نیست
هرروز نگاه می کنم جز زیلو
یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست
❣ @madaram66 ❣
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی باید بگذره تا بفهمی هیچ چیز ارزش جروبحت با همسرتو نداره
گذشت داشته باشید تو زندگیتون
❣ @madaram66 ❣
22.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سورپرایز ویژه واسه مامان گلی☺️😉😍
من که خیلی دوستش دارم مامان گلیرو❤️
❣ @madaram66 ❣
4_5773746324381894438.mp3
7.11M
مهدی اصغری🎤
❣ @madaram66 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تورو خدا مادرتونو تنها نذارید
خونهسالمندان نبرید
با عشق بزرگتون ڪردن
فداے اشڪاے پر عشقت بشم😔
برید مادرتونو بغل ڪنید .
❣ @madaram66 ❣
گره های زندگی
پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم میکرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباساش ریخت و پیرمرد گوشههای آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر میگشت با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد: «ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای.»
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه میکرد و میرفت، یکباره یک گره از گرههای دامنش گشوده شد و گندمها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
«من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود»
پیرمرد نشست تا گندمهای به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانههای گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
نتيجه گيري مولانای بزرگ از بيان اين حكايت:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفـــتاح راه
❣ @madaram66 ❣