eitaa logo
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده‌
2.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
575 فایل
💕در روزهای سخت و شیرین مادری همراه تان هستیم ارتباط با ما @MotherboonAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊 اگر میخواهید منزلتان خوش عطر شود مقداری پوست پرتقال به همراه نصف قاشق غذاخوری دارچین بجوشانید همه عاشق بوی منزلتون میشن🍊 🏠@madaran_e_delvapas
257.mp3
3.59M
باسلام.. استاد کودک چهار ساله ی پسر که خیلی لجباز و خسیسه در حالیکه خانواده خودش و هردو مادربزرگاش خیلیییی دست و دلبازن.. باید چه رفتاری باهاش کرد!؟ خسیس بودنش خیلیییی زیاد از حده!!! هیچ چیز به کسی حتی پدر و مادرش نمیده! چه برسه دوستاش اجرتون با اباعبدالله.. انشالله هرچه زودتر کلاس های تربیت کودک رو دنبال می‌کنیم.. @madaran_e_delvapas
روزی 🌸رسول خدا صلي اللّه عليه وآله🌸 بین اصحابشان در مجلس نشسته بودن، يارانشون اطراف حضرت حلقه زده بودن. يكي از مسلمانان كه مرد فقيری بود و لباسهای کهنه ای پوشیده بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامي كه هركس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي شود بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من بالاتر است در نظر نگيرد آن مرد به اطراف نگاه کرد ، در نقطه اي جايي خالي دید ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوي مرد ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند لباسهای خود را جمع كرد و خودش را به كناري كشيد😒، 🌸رسول اكرم 🌸كه مراقب رفتار او بودند به او رو كرده و گفتند :ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!. - نه يا رسول اللّه ! - ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟. - نه يا رسول اللّه ! - ترسيدي كه لباسهايت كثيف و آلوده شود؟. - نه يا رسول اللّه ! - پس چرا خودت را به كناري كشيدي ؟. - اعتراف مي كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم 😞. اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم 😔❤️ مرد فقیر گفت : ولي من حاضر نيستم قبول کنم. جمعيت پرسیدند : چرا؟!😳😳😳 مرد فقیر گفت : چون مي ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.😔 🧒@madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده‌
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۵۸ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت پنجم) تو افکار و خیالات خودم
۵۹ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت ششم) ساعت ده و نیم آقا رحیم آمد دنبالم؛ یعنی زودتر از قرارمان! خیلی برآشفته بود. حالا هرچه از او می پرسم چی شده؟! می گوید:《 بیا برات تعریف می کنم.》 فکرم هزار راه رفت. تنها چیزی که به آن فکر نمی کردم، این اتفاق بود. تصورم این بود خدای نکرده برای مادرم یا پدر و مادر خودش اتفاقی افتاده. خیلی برآشفته بود. در راه تعریف کرد:《 همسر مصطفی زنگ زد. گریه می کرد. گفت دو تا مامور زنگ زدن، کار داشتن.》 گفتم: خوب، زنگ زده باشن. اشکال نداره. مگه چی شده؟! سریع گوشی مصطفی را گرفتم. زنگ میخورد، ولی کسی جواب نمی داد. خانه اش را گرفتم، روی پیغام گیر بود، با صدای خودش. دیدم کسی جواب نمی دهد. آقا رحیم مدام میگفت:《 چرا زنگ میزنی؟! زنگ زدن نداره. زنگ نزن تا بریم خونه.》 زنگ زدم به فاطمه. او هم جواب نداد، تا رسیدیم خانه. قبل از اینکه بروم کلاس، به دخترم زهرا زنگ زده بودم بیاید خانه که اگر من و آقا رحیم از پیش مصطفی دیر آمدیم، برود بچه های خواهرش را از مدرسه بیاورد. زهرا آمده بود. وقتی دیدمش، به قدری گریه کرده بود. که چشم‌هایش باز نمیشد. خیلی برایم سخت بود. گفتم: زهرا چی شده؟ گفت:《 هیچی مامان، نگران نباش. میگن جلوی دانشگاه‌علامه یک نفر رو به اسم دکتر مصطفی احمدی روشن ترور کردن که استاد دانشگاه علامه بوده. داداشی نبوده، اشتباه می‌کنن.》 نگاهی به او انداختم و گفتم: مگه ما چند تا مصطفی احمدی روشن داریم بچه؟! سالی که داداشی کنکور داد، فقط اسم ایشون احمدی روشن بود. اصلا ما دیگه احمدی‌روشن نداشتیم؟! حالا ساعت نزدیک یازده بود و این خبر را صدا و سیما ساعت ده اعلام کرده بود. من در حدی به هم ریخته بودم که تلویزیون را روشن نمیکردم. تنها کاری که می کردم، زنگ زدن به دوستانش بود. آنها هم مدام تماسم را رد می‌کردن. و من درمانده تر میشدم و بیشتر تلاش میکردم. یکی از دوستانش زنگ زد. گفتم: مهندس چی شده؟! گفت:《 نمیدونم.》 گفتم: تو رو خدا حرف بزن. بگو! بگو بچه من زنده است. با صدای بغض آلودی گفت:《 حاج خانم، انشالله که زنده باشه.》 گوشی را کوبیدم. فقط یادم است با آقا رحیم سراسیمه دویدیم بیرون. در راه آسانسور یکی از همسایه ها گریه میکرد. مرا محکم گرفته بود، می‌گفت:《 نه. خدا نکنه. هیچ اتفاقی نیافتاده!》 مصطفی را همه دوست داشتن. خیلی مودب و مهربان بود. 📚@madaran_e_delvapas ❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸حس خوب خوشبختی🌸 حرفتان را با طعنه و ڪنایه بیان نڪنید! زخم زبان، "عمق قلب" فرد را نشانه میگیرد... ❤️ 💖 ❣@madaran_e_delvapas
💢 درحالی که تصاویری از زنان تو ویترین مغازه‌ها و تبلیغات پخش شده، دغدغه معاون زنان رئیس‌جمهور آوردن اسم مادر تو کارت ملیه! 🔞 @madaran_e_delvapas
📊آمار بالای سقط جنین غیر رسمی سقط جنین غیرقانونی در ایران آماری بیش از سیصد هزار در سال را دارد (آمارها بین سیصد تا ششصدهزار تخمین زده شده) اما کمتر کسی می‌داند که بیش از نود درصد این جنین‌ها در چارچوب خانواده به وجود آمدند و شرعی محسوب می‌شوند. اغلب این جنین‌ها به دلیل اینکه وجودشان خلاف عرف جامعه است محکوم به قتل‌اند. دلایلی چون؛ - قبح فرزند سوم - تشکیل نطفه در زمان عقد و... 🔞
💡افزایش اعتماد به نفس در کودکان💡 👶@madaran_e_delvapas
😋 توپک سیب زمینی 😋 🔴مواد لازم برای توپک سیب زمینی سیب زمینی متوسط ۴ عدد خیار شور بزرگ ۲ عدد کالباس ۲۰۰ گرم جعفری خرد شده ۱۰۰ گرم کره ۱۵۰ گرم سس مایونز ۲ قاشق نمک و فلفل به میزان لازم 🔴مواد لازم برای تزئین روی توپها کلم بنفش نصف یک کلم هویج درشت ۲ عدد جعفری خرد شده ۲۰۰ گرم مواد رو مخلوط میکنیم و به شکل توپ های کوچک گرد میکنیم بعد با هویج و کلم بنفش و جعفری خرد شده تزئین میکنیم. 🧡💜💚 👩‍🍳@madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده‌
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۵۹ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت ششم) ساعت ده و نیم آقا رحیم آ
۶۰ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت هفتم) در راه که می رفتیم سمت خانه اش، آقا رحیم یک ریز گریه میکرد. من دعوایش میکردم. میگفتم: من مطمئنم برای بچه من اتفاق نیفتاده. مدام خدا را قسم میدم که اگر اتفاقی افتاده، معجزه ای شود و این خبر دروغ باشد. وقتی رسیدیم، در خانه اش باز بود. خیلی از دوستانش در پارکینگ ایستاده بودند. ساعت از یازده و نیم گذشته بود. رفتم بالا، دیدم خانه پر از خبرنگار است. همه با پیراهن مشکی. پدر فاطمه خانم آمد جلو گفت:《 حاج خانم اصلا نگران نباش. مصطفی زخمیه. پنهانش کردن که آسیبی بهش نرسه.》 گفتم: حاجی من تورو به راستگویی میشناسم. اگه بچه من زنده است، این آدما اینجا چی کار می کنن؟ ساعت اول من خیلی به هم ریختم؛ خیلی زیاد. نمی توانستم. خواهر کوچکش فاطمه در آزمایشگاه امیرکبیر بود که به او گفته بودند زخمی شده. او فقط به خاطر زخمی شدنش سراسیمه آمده بود. صدایش در نمی آمد که حرف بزند. در راه به من زنگ زد، دید من دارم گریه می کنم. الان تعریف می‌کند که:《 مامان من وقتی صدای گریه ی تو رو شنیدم، مطمئن شدم داداشی زنده است. چون مطمئن بودم اگر داداشی زنده نباشه، تو هم زنده نیستی. وقتی صدات رو شنیدم، باور کردم فقط زخمی شده.》 حالا با این همه حساسیت من، چطور خدا کمکم کرد، نمی‌دانم! یکی - دو ساعت که گذشت، دیدم خواهرهایش خیلی به هم ریخته اند. یک لحظه خودم را جمع و جور کردم. به آنها گفتم: بچه‌ها چه خبرتونه؟ اینا همه دارن صداتونو، تصویر تونو می‌گیرن. فکر کردین داداشی دوست داره این اتفاق بیفته؟ داداشی از دستتون ناراحت میشه. همه را ساکت کردم. دیگر نگذاشتم کسی آنجا سر و صدایی، گریه ای راه بیاندازد. بعد از مصاحبه کوتاهی که داشتم، گفتم برویم خانه ما. پدر فاطمه گفت:《 نه. همینجا میمونیم؛ با خونه یکی از همسایه ها.》 گفتم: حاج آقا! من خودم دو تا خونه دستمه. بچه من بچه شهرستانیه. از دو تا شهرستان براش مهمون میاد. همسرش گفت:《 باشه حاج خانم. شما فقط گریه نکن. هر کاری تو بگی مامیکنیم.》 سویچ ماشین مصطفی را دادم به یکی از دوستانش گفتم: تا من رفتم خونه، برو ماشینش را از تو خونه ما بردار، بیار پارک کن تو پارکینگ خودش. تا من اینجا هستم، برو بیار تا من نرم اونجا ماشین رو ببینم. ماشین را آورد. من هم بچه‌ها را جمع کردم، آوردمشان خانه خودمان. (راوی: مادر شهید) 📚@madaran_e_delvapas ❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼امام باقر علیه السلام🌼 🌹برای زن هیچ شفیعی نزد پروردگارش به اندازه رضایت شوهرش سودمندتر نیست 🌹 ❤️@madaran_e_delvapas
💡افزایش اعتماد به نفس در کودکان💡 👶@madaran_e_delvapas
تنقلات سالم برای بچه ها این روزهای سرد که بخاری یا شوفاژ روشن میکنیم چیپس میوه درست کنیم روی بخاری یا شوفاژ فویل آلومینیوم بیندازید. میوه ها را بعد از شستن برش بزنید و روی فویل بگذارید تا خشک شوند. 🏠@madaran_e_delvapas
263.mp3
2.84M
سلام ببخشید من پسر 3/5 ساله دارم که مدتی متوجه شدم آلتش رو میگیره یا موقع خواب یا موقع حمام یا موقع تماشا تلویزیون یا خیلی مواقع ،هر وقتی متوجه میشم هواسش پرت میکنم خیلی هم اهل رعایت هستیم صوت تربیت جنسی هم گوش دادم ،حتی بعضی وقتها که من مشغول کارای خودم هستم همش نگرانم مشغول این کار نباشه ! البته متوجه شدم دست توی موهاش بیارم دوست داره مخصوصا موقع خوابیدنش این میتونه کمک کنه اون کار رو ترک کنه ؟ نگرانم عادت نشه براش ممنون میشم راهنمایی کنید ؟ @madaran_e_delvapas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمایشات آیت الله ناصری (حفظه الله) در خصوص قتل جنین حضرت آیت الله ناصری در دیداری، نکاتی گران قدر در خصوص حفظ جان جنین ها و محبت الهی فرمودند. 🔸 ایشان، با چشمانی اشکبار، خداوند را مهربان تر از مادر دانسته، از تعبیر مهربان مهربان استفاده کردند و به نعمت های الهی اشاره فرمودند. 🔸 اینکه خداوند از خون، برای نوزاد شیر فراهم کرده است و دیگر نعمت های الهی را نشان دهنده این موضوع دانستند که خدا ما را دوست دارد و نمی خواهد اهل جهنم باشیم. 🔸 ایشان ضمن اشاره به حرمت سقط جنین، فرمودند من خودم به این عمل راضی نیستم. حتی المقدور هم با اشخاصی که مظنه این کار را داشته اند صحبت کرده ام و لو کوتاه. 🔸 ایشان، جنین 3-4 ماهه را، انسانی کامل دانسته و جنین کمتر از این سن (از انعقاد نطفه تا 3-4ماهگی) را نیز صد درصد دارای روح انسانی توصیف فرمودند و اسقاط جنین به بهانه نقص را دخالتی بیجا معرفی کردند. 🔸 ایشان توصیه فرمودند که حکم خدا را بیان کنید و کار خود را کنید و دعا فرمودند که ان شاء الله با امام عصر (عج) محشور شوید. 🔸 ایشان کسانی را که برای تبیین حرمت اسقاط و قتل جنین فعالیت می کنند، دعا فرمودند و حافظ آنان را خداوند و حضرت ولی عصر (عج) دانستند. 🔞 @madaran_e_delvapas
روزی 🌸پیامبرخدا صلی الله علیه و آله🌸 در مسجد نشسته بودند. عرب بادیه نشینی وارد شد و گفت: ای رسول خدا! من گرسنه ام، لباس مناسبی ندارم، پولی هم ندارم و مقروض هستم. کمکم کنید.😔 پیامبر به بلال فرمودند: که این مرد را به خانه فاطمه ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است.❤️🌼❤️ بلال آمد و داستان را برای 🌹حضرت زهرا سلام الله علیها🌹 تعریف کرد. حضرت گردنبند خود را که هدیه بود باز کردند و به بلال دادند و فرمودند: که این گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند.💖🌸💖 بلال بازگشت و امانتی را تحویل پیامبر داد. رسول خدا فرمودند: هر کس این گردنبند را بخرد، بهشت را برای او تضمین می کنم.💝☀️💝 عمار یاسر آن را خرید و مرد سائل(فقیر) را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر میزان قرض به او پول داد.💕 سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت: این گردنبند را به خانه فاطمه زهرا می بری و می گویی که هدیه است. تو را نیز به فاطمه بخشیدم.🧡🌺🧡 غلام گردنبند را به حضرت داد و گفت: عمار مرا نیز به شما بخشیده است. حضرت نیز غلام را در راه رضای خدا آزاد کردند.❣❣❣ غلام گفت: متعجبم! چه گردنبند با برکتی! گرسنه ای را سیر کرد، بی لباسی را پوشاند، قرض مقروضی را ادا کرد، غلامی را آزاد کرد و دوباره نزد صاحبش بازگشت.❤️🧡💛 🧒@madaran_e_delvapas
مادران ایرانی|کودک،تربیت،خانواده‌
#با_هم_کتاب_بخوانیم #من_مادر_مصطفی ۶۰ من مصطفی را مرد میخواستم(قسمت هفتم) در راه که می رفتیم سمت
۶۱ روز میدان رفتن زنان(قسمت اول) روز تشییع جنازه گریه نمیکردم. من مشوق مصطفی بودم برای ماندن در سایت نطنز. خدا را شاهد می‌گیرم؛ همین است که می گویم. من همین مصطفی را که الان هست میخواستم، نه مصطفای ترسو که از ترس جان کارش را رها کند. اندازه دوست داشتنم به قدری است که الان اگر قدرت داشته باشم بچه ام را پس بگیرم، میگیرم. ولی با همه علاقه‌ای که به او دارم، مرد بودنش را می‌خواهم. محکم بودنش را دوست دارم. هدفش را دوست دارم. پیرو آقا بودنش را دوست دارم. هیچ وقت تشویقش نکردم که از کارش بیرون بیاید. در مراسم تشییعش گفتم: خط قرمز مصطفی، مقام معظم رهبری بود. اینکه بچه ام پیرو ولایت فقیه بود، به او افتخار می کنم. این که بچه ام جزو هیچ گروه و حزبی نبود، به او افتخار می کنم. شایعاتی شنیده بودم راجع به مواضع سیاسی اش. به همین خاطر وظیفه خود دانستم روز تشییع خط مصطفی را روشن کنم. برای دکتر علی محمدی هم شایعه کردند که ایشان فلان طرفی بوده و فلان طور شده. برای هر کدام حرفی در آوردند که اسرائیل را تبرئه کنند. کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند، نفوذی اسرائیل اند و بس. مصطفی مرد بزرگی بود. این را من بدون اغراق می گویم. نه حالا به صرف این که مادرش هستم. من به جز مادر بودن، دوستش هم بودم. مشاوره همدیگر بودیم. واقعا مرد بزرگی بود. این مرد بزرگ، مادری نمی خواست که پشت سرش شیون کند. مو پریشان کند و مردم را دور خودش جمع کند. من روز تشییع جنازه، کنار هیچکس راه نمی‌رفتم. برای خودم تنها می‌رفتم و آن حرف‌هایی که زدم، دقیقا حس می کنم حرف خود مصطفی بود. خواست خود مصطفی بود که من بگویم. و الّا من در خودم به شخصه چنین قدرتی را نمی‌دیدم. یعنی اگر در خواب می دیدم که یک مو از سر مصطفی کم شده، دیوانه می‌شدم. اگر فقط یک روز با او تماس تلفنی نداشتم، آن روز شب نمیشد. آن روز خواهرهایش می‌گفتند:《 بچه ها! سر به سرش نذارین. دور و برش نپلکین. امروز عزیز دردونه ش بهش زنگ نزده.》(راوی : مادرشهید) 📚@madaran_e_delvapas ❌کپی رمان در ایتا ممنوع❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 حس خوب خوشبختی 🌸 آویزه گوشمان باشد.... هيچ کدام از آنهايي که همسرت را با آنها مقايسه مي کني ، هنوز با تو زندگي نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببيني ....!!!! از دور همه در زندگيشان قهرمانند ...... اما نه ...!!!!!! قهرمان واقعي کسي است که با خوشي و نا خوشي ، عاشقانه در کنارت زندگي مي کند ...... قهرمان زندگيت را عاشقانه باور کن!! ❤️ 💖