آیتالله مصباح یزدی36-28_75-08-16.mp3
زمان:
حجم:
8.75M
🔹 جلسه بیست و هشتم؛ دل صاف
#شرح_نامه_۳۱
#نهج_البلاغه
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
جانبازی قومندان؛ پاسداری خاتون
یازده سال، بهدرستی چقدر طول میکشد؟ در یازده سال چه کارهایی میشود کرد؟ کجاها میشود رفت؟ چطور میتوان یازده سال را پر کرد؟ یازده سال در عمر متوسط هفتاد سال، چقدر دیده میشود؟ در یازده سال میشود دیپلم گرفت. میشود یک نوزاد را به کودکی رساند. میشود یک نهال را به میوه رساند و خیلی کارهای دیگر. یازده سال در عمر یک آدم چندان به حساب نمیآید. چشم بر هم بزنی، یازده سال تمام میشود. تمام تمام و جز خاطرههایی باقی نمیماند، اما برای بعضیها یازده سال یک عمر است، یک عمر که از هفتاد سال هم بیشتر و برتر است، مثل شب قدر که از هزار ماه برتر است.
بعضیها با بودنشان، یازده سال را از هفتاد سال باارزشتر میکنند. یک نفر را میشناسم که در یازده سال ازدواج کرد و از خدا سه فرزند گرفت و به جنگ رفت و شهید شد.
این یازده سال مثل یک نیم خط نورانی است در یک بُردار. در همه این نیم خط هم زندگی به معنای مرسومش پیش نرفته است. مرد زندگی بیشتر این عمر را نبوده است.
عمق زندگی یک انسان همیشه مهمتر بوده است از طول و عرضش. عمق زندگی مشخص میکند عرض زندگی چقدر باشد. بعضی هرقدر عمیقتر به زندگی نگاه میکنند، عرض آن را هم توسعه میدهند، اما برای طول آن غمی ندارند.
خاتون ما عرض زندگیاش به وسعت عمق زندگی مردش بود. مشهد یا هرات یا کابل یا دمشق برایش فرقی نداشت وقتی همت و جهاد مردش را میدید. نگاه عمیق قومندان عرض زندگی را تا نیویورک هم توسعه میداد.
«امالبنین حسینی» وقتی در سال ۷۹خورشیدی با «علیرضا توسلی» ازدواج کرد، دنبال همین عمق زندگی بود، مردی که کتاب بخواند، علم دین داشته باشد، برای وطنش کاری بکند، دغدغه جهان اسلام را داشته باشد و درگیر روزمرهها نشود.
علیرضا توسلی، مجاهدی که با شوروی سابق در دهه ۸۰ میلادی جنگیده و در دفاع مقدس ایران تفنگ دست گرفته بود و بعد از اخراج متجاوزان ارتش سرخ شوروی ماهها و هفتهها برای جهاد به افغانستان میرفت و شیرینی غزلیات حافظ را با گویش پارسی دری حلاوتی دوچندان میبخشید، همان مردی بود که زندگی را برای خاتون عمق میبخشید و او را از روزمرهها فاصله میداد.
قوماندان مرز نداشت. شمشیر جغرافیا را میدید و درد میکشید، اما خودش برای تیغه این شمشیر اعتباری قائل نبود. در ایران مسکن داشت، اما بدون تنفس در کوچههای افغانستان نمیتوانست سالی را سر کند. سنگر او با هیچ مرزی محدود نشد. خاتون هم بیمرزی را آموخت. برایش هیچجا با وطنش فرقی ندارد وقتی ندای مظلوم بلند است. سنگر خاتون همینجا بود، پشت سر قوماندان.
تصور اینکه قوماندان، خسته و خاکی و تشنه پشت تختهسنگی پناه بگیرد و برای خاتون از جنگ بنویسد و دلتنگی و دوری و ابیات حافظ را ضمیمه کند و نامه را به دست نامهرسان امین برساند تا برای خاتون به ایران ببرد، آدم را مشتاق جهاد میکند.
پاسخهای پرمحبتوایثار خاتون یعنی: باش و نبرد کن! من هستم. خاطرت جمع! سنگر پشت سرت با من. تو فقط پیش برو! یعنی: من پاسداری میکنم از میراثی که میگذاری، از همین سه فرزندی که کوچکترشان سهساله است. پاسداری میکنم از نیت و قصد تو و دیگر مردان همرزمت. پاسداری میکنم از هدف و تکلیف تو. تو برو! غم پشت سرت را نداشته باش. فرقی نمیکند کوهها و سنگلاخهای افغانستان یا صحاری و بیابانهای سوریه و چه بسا خیابانهای لوکس نیویورک یا کوچههای غصبی فلسطین. هرجا جهل و ظالم و توحش به روی انسانیت موشک میاندازد و دشنه میکشد، من پشت سرت هستم.
قومندان به آرزویش رسید و با موشک مستقیم اسرائیل روی تلقرین عروج کرد و خاتون ماند. از همان روز، شهربهشهر رفت تا به همه ثابت کند جهاد تمامشدنی نیست و ایثار به آخر نمیرسد.
عَلَم تفسیر، زمان طولانیتری از عَلَم شهادت روی دستهاست. علم شهادت در یک نیم روز عاشورایی به آسمان میرسد، اما علم تفسیر هزاران سال دستبهدست میچرخد و نسلبهنسل منتقل میشود.
یازده سال، همه زندگی خاتون و قوماندان نبود. هرچند روی سجل آنها همین یازده سال ثبت شده است، عمر با هم بودن خاتونها و قوماندانها به درازای تاریخ عشق و ایثار و انسانیت و شهادت است.
✍🏻 مریم قربان زاده
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
جانبازی قومندان؛ پاسداری خاتون یازده سال، بهدرستی چقدر طول میکشد؟ در یازده سال چه کارهایی میشود
سلام عزیزان
طاعاتتون قبول حق و پیشاپیش عیدتون هم مبارک 💝
اولین کتابی که تو سال ۱۴۰۳ برای پویش کتاب مادران شریف انتخاب کردیم، کتاب #خاتون_و_قوماندان هست.
مطلب بالا، یادداشت خود نویسندهی کتاب یعنی خانم مریم قربانزاده هست در مورد ۱۱ سال زندگی مشترک خاتون و قوماندان.
#خاتون_و_قوماندان نثر روان و گیرایی داره و زندگی همسرِ فرماندهی لشکر فاطمیون رو روایت میکنه.
شاید از شهدای مدافع حرم افغانستانی چیزهایی شنیده باشیم، اما جدا پیشنهاد میکنیم مطالعهی این کتاب رو از دست ندین 😉
تهیه کتاب، عضویت تو گروه همخوانی، شرکت در قرعهکشیها و اطلاع از خبرهای جذاب دیگه 🤩 همه داخل کانال پویش اطلاع رسانی میشه 📣
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
ضمنا مثل پویشهای گذشته، پایان ماه ۱۰ جایزهی ۱۰۰ هزار تومانی رو به قید قرعه تقدیم عزیزانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کرده باشن. 🥳
📌 اما این ماه به همت نشر ستارهها، ۵ تا یادگاری ویژه هم به ۵ نفر تقدیم میکنیم. 😍
۱۰ روز تا پایان فروردین باقی مونده اما این کتاب جذاب رو یکی دو روزه هم میشه تموم کرد 😋
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
#نظرات_شما
#خاتون_و_قوماندان
🖌🖌🖌
سلام
طاعاتتون قبول درگاه خداوند منان انشاءالله
پیشاپیش عید سعید فطر مبارک
هر زمان کتابی در مورد شهدا میخوانم احساس میکنم بهترین کتابی هست که تا کنون دست گرفتم.
کتاب خاتون و قوماندان، دیدگان بستهی مرا نسبت به مهاجرین افغانستانی عزیز باز کرد.
هیچ وقت در عقلم نمیگنجید این همه سختی و مشقت کشیده باشند، این همه ظلم و تحقیر شده باشند.
سخت ترین و غمانگیزترین قسمت این کتاب زمانی بود که مهاجرین را با وسایل اندکی که داشتند میبردن لب مرز!!
بدون اینکه نگاه کنند ببینند فرزند خانواده، پدر خانواده یا مادر خانواده نیستند!!
سرزمین شام بلا را به نحو احسن توصیف کردند در حدی که اشکهایم از همدیگر سبقت گرفته بودند.
من از شهید توسلی و خاتون، درس ایمان، تقوا، بردباری، مهر و صفا، پشتکار، احترام، بزرگی و ... گرفتم.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
آیتالله مصباح یزدی36-29_75-08-30_.mp3
زمان:
حجم:
9.4M
🔹 جلسه بیست و نهم؛ جایگاه تجربه در زندگی انسان
#شرح_نامه_۳۱
#نهج_البلاغه
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
آیتالله مصباح یزدی36-30_75-09-07.mp3
زمان:
حجم:
7.41M
🔹 جلسه سیام؛ فرصتهای طلایی
#شرح_نامه_۳۱
#نهج_البلاغه
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#بریده_کتاب
#خاتون_و_قوماندان
📘📘📘
ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همانجا مینشست و لَم میداد و پیالهی تخمه را به سرعت برق تبدیل به تلّی از پوست میکرد.
اجازه میداد بچهها از سروکولش بالا بروند و دور ستون چرخ بزنن و بدوند و از لابهلای دست و پا و سر بچهها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من از داخل آشپزخانه این صحنهی نادر را ببینم. تصویری که هر چند ماه یکبار در زندگی من به نمایش درمیآمد و با تمام وجودم حس میکردم یک خانوادهایم: یک پدر لمیده، بچههای پرسروصدا، تلویزیون روشن، کاسهی تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام «بولانی» سرخ کنم و گرمگرم سر سفره بگذارم.
علیرضا چه بود و چه نبود، ستون خانهمان بود.
📚 برشی از کتاب #خاتون_و_قوماندان
به قلم مریم قربانزاده
صفحه ۲۴۴
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab