✍ #مریم_برزویی
(نویسندهی کتاب مادرانمیدانجمهوری)
دریای قطرهها ...
همین که گوشی را روشنکردم، پیامش روی نوار ابزار بالا آمد.
«اون لحظه چه احساسی داشتین وقتی آقا از کنشگری زنها تو انتخابات گفت، اونم وقتی که درست پنج روز قبل، کتابی با این موضوع رونمایی کردین.»
بغضم را قورت دادم و سرم را بالا آوردم. جمعیت هنوز در رفت و آمد بود.
همان جمعیتی که تا سه چهار ساعت قبل، کنار هم توی حسینیه امام خمینی نشسته بودیم، حالا هرکدام داشتند به سمتی میرفتند.
پلکهایم را روی هم فشاردادم تا پرده نازک اشک کنار برود و صفحه کلید موبایل را راحتتر ببینم.
نگاهی به دوستانم که با هیجان مشغول وصف دیدار برای فامیل و دوستانشان پشت تلفن بودند انداختم و نوشتم: «اون لحظه حس آبی رو داشتیم که سد رو شکست و یک دفعه جاریشد. مثل رود مثل دریا.»
نقطه را که گذاشتم صدای آقا دوباره پیچید توی گوشم به همان تازگی و وضوح دقایقی قبل:
«در این انتخابات شما زنها و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. هم در داخل خانه هم خارج خانه هم پای صندوقها»
الگویمان را هم گذاشتهبود فاطمه الزهرا(س). همان که وقتی میخواستم کتاب را تقدیمشکنم دست و دلم هزار بار لرزید که چه قدر تحفه قابلی برای مادرمان باشد. مادری که از ویترین و دیوار خانه آورده بودمش وسط زندگیمان.
شنیده بودیم چهل روز رفته در خانه مهاجر و انصار. ما هم پاشنه را ورکشیدیم و نزدیک چهل روز راه کشیدیم وسط کوچه، خیابان، پارک، روضه خانگی، مسجد و ... تا آب بریزیم روی آتش دشمن و مردم را بیاوریم پای جمهورشدن، پای انتخابات.
مادری که بهمان یاد دادهبود، مادری را از چاردیواری خانه بکشیم بیرون و اندازه یک اسلام قدش را بلند کنیم.
بشویم مصداق حرفی که ولی، قبلتر ازش گفتهبود.
می شود زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و در عین حال در متن و مرکز بود.
با صدای بوق ممتد به خودم میآیم. مینشینم روی صندلی ماشین و کتاب را میگذارم روی پایم. دستی به گلبرگهای روی جلد میکشم. انگار دارند حرکت میکنند و خودشان را به نقطه نورانی وسط میرسانند. آن هم نه تک و تنها بلکه دسته جمعی.
یاد فراز پایانی دودمهها میافتم که بارها و بارها توی برنامههایمان زمزمهاش کردهایم.
قطره به قطره دست یکدیگر گرفتهایم
دریا شدیم و موج و طوفان آفریدهایم
@koookhak
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab