eitaa logo
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
2.1هزار دنبال‌کننده
486 عکس
41 ویدیو
43 فایل
مهلت شرکت در پویش کتاب «جمعه دوم آوریل» و «من مادر مصطفی» از ۱ تا ۳۰ دی 🏆۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی به قید قرعه🏆 نذر فرهنگی کتاب: 6104338631010747 به نام زهرا سلیمانی ارتباط با ما: @Z_Soleimani تبلیغات: @xahra_rezaei23
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مامانای عزیز سلام شب خوش 🌙 در ادامه‌ی مطالعه‌ی کتاب‌هایی با موضوع روایت‌های مادرانه، بعد از سه کتاب ، و می‌خوایم کتاب چهارم رو با هم شروع کنیم. ☺️ 📚 کتاب روایت‌هایی از زنان زیر سقف خانه‌ها این کتاب شامل ۲۳ روایت از ۲۳ زن 🧕 هست که نسبت خودشون رو با خانه‌داری 🏠 روایت می‌کنن و از گوشه‌وکنار زندگی خانه‌داری، باورها، دغدغه‌ها، جهان‌بینی‌ها و واگویه‌هایی ذهنی‌شون برامون حرف می‌زنن. هدف این مجموعه روایت‌ها، نشون دادن جهان‌بینی و تفاوت برخوردهای زنان با خانه‌داری هست؛ اینکه بانوان چطور تو این نقش «رشد» خودشون رو فراموش نمی‌کنند و از ظرفیت این موقعیت استفاده می‌کنند. کتاب به دنبال نشون دادن چهره‌‌ی بخشی از بانوان هست که امروزه کمتر دیده میشن و به شأن کارشون آن‌چنان که باید توجهی نشده. بانوانی که مثل یک کارگردان، زندگی دیگران رو کارگردانی می‌کنن تا اونها نقش‌آفرینی کنند و در نهایت خودشون دیده نمیشن. 💖 🗓 شروع همخوانی از شنبه ۶ مرداد ✅ اگر دوست دارین این کتاب رو همراه با هم بخونیم تشریف بیارین اینجا: 👇 🔗 https://eitaa.com/joinchat/1839989610C12ed48eb61 🔴 نسخه صوتی 🎵 کتاب بصورت رایگان موجوده. 🤩 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
مامانای عزیز سلام شب خوش 🌙 در ادامه‌ی مطالعه‌ی کتاب‌هایی با موضوع روایت‌های مادرانه، بعد از سه کتاب
📘📘📘 یک چشمم به قابلمهٔ کوچک مسی شیربرنج است که سر نرود و چشم دیگرم به انبوه ظرف‌های نشسته‌ای که در ظرف‌شویی انتظارم را می‌کشند. شیربرنج که آماده می‌شود و خیالم که از صبحانهٔ دخترکم راحت می‌شود، خودم را مهمان اولین چای صبح روز نو می‌کنم، با دو تا شکرپنیر که ماه‌منیر برایم از مشهد سوغات آورده‌. شیرینی شکرپنیرها که به جانم می‌نشیند، فندق توی دلم به تکان تکان می‌افتد. دختر دومی بیدار می‌شود. دست می‌گذارم روی شکم ورآمده‌ام کمی قربان صدقه‌اش می‌روم. تا بیدار شدن اهالی خانه وقت چندانی ندارم. بسم الله را می‌گویم و از آشپزخانه شروع می‌کنم. نمی‌گذارم ظرف‌ها بیش از این منتظر بمانند. شستن ظرف‌ها و تی کف آشپزخانه و پاک کردن اجاق گاز که تمام می‌شود، به سالن و اتاق‌ها می‌روم و آثار جنگ جهانی دیشب را یکی‌یکی جمع می‌کنم: اسباب بازی‌های کوچک توی کشو، بزرگ‌ترها داخل کمد، خرده‌نان‌ها و کاغذپاره‌ها توی پلاستیکی که به دستم آویزان کرده‌ام، دست و پای عروسک‌های تکه‌تکه شده توی سبد اسباب‌بازی‌ها و تکه‌های جورواجور گل‌سرها و کلاه و جوراب خرگوشی هم توی کمد لباس‌ها. جارو را می‌گذارم برای بعد از بیدار شدن حلما و بابا. دست آخر همه جا را تی می‌کشم. این آخری حسابی رمقم را می‌کشد؛ مخصوصا اگر قرار باشد حاصل خلاقیت دختر را در استفاده از پاستیل روی سرامیک پاک کنم. برنج را که برای ناهار ظهر بخیسانم و بستهٔ گوشت را که از فریزر بگذارم بیرون، تمام می‌شود. ولو می‌شوم روی کاناپه. دوروبَرم را برانداز می‌کنم. تمیزی و نظم نسبی خانه (تا زمان بیدار شدن و آغاز شیطنت‌های دخترک) راضی‌ام می‌کند، راضی راضی که نه ... راستش، یک چیزی توی سرم افتاده و مدام وول می‌خورد و نمی‌گذارد طعم این رضایت به دلم بنشیند. دائم غر می‌زند: «که چی؟ که یعنی حالا کدبانو شدی؟ زن زندگی و این‌ها؟ این همه درس خوندی و خودت رو کشتی فوق رو با نمرهٔ عالی گرفتی که حالا سرامیک های خونه‌ت برق بیفته و ته‌دیگ ماهواره طلایی بشه؟ این‌ها تو رو راضی می‌کنه؟ کافیه؟ حالا خودت هیچی، پس فردا که دختران قد کشیدند و رفتند تو جامعه و بقیه رو دیدند، فکر می‌کنی از اینکه مامانی مثل تو داشته باشند، راضی‌ند؟ وقتی هم‌سن‌و‌سال‌ها و دوست‌هات رو دیدند که برای خودشون کسی شدند و سری تو سرها درآوردند و هیچ کس دربارهٔ امثال تو حرفی نمی‌زنه و مثل کسی که زندگی رو باخته، بهت نگاه می‌کنند، فکر می‌کنی می‌تونند بهت افتخار کنند؟» 📚 برشی از کتاب روایت‌هایی از زنان زیر سقف خانه‌ها صفحه ۸۷ و ۸۸ 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
سلام و درود ☺️ بریم سراغ هدیه‌ی کتاب رایگان #امسال_قبول_می‌شویم 💌 اگر دوست دارین نسخه الکترونیک ک
سلام روز گرم‌تون بخیر 🌞 از بین افرادی که برای کتاب رایگان ثبت‌نام کرده بودن، اسم این ۱۵ نفر در اومده: خانم‌ها: طاهره حاجیان حسین آبادی راضیه زارعی راضیه پروانه مریم محمودی مرضیه برزگر سیدآباد سمیرا صادقی راضیه خانی طاهره مالدار ماهور الوند سعیده ایزانلو سمیه اکبری سحر اولادی هاجر نصر اصفهانی زهرا بوری فاطمه توکلی اگر اسمتون تو لیست بالا هست و همچنان تمایل دارین کتاب رو دریافت کنین و إن شاءالله تا پایان مرداد مطالعه خواهید کرد، تا فردا شب اسم و شماره موبایل‌تون رو به این آیدی بفرستین: 👇🏻 @mamanfaezeh2 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
همچین مخاطبایی داریما 🤩 هنوز هفتهٔ اول ماهه، کتاب رو تموم کردن و دنبال کتاب جدیدن 👌🏻 همخوانی کتاب از فردا شروع میشه. نسخه صوتی این کتاب بصورت رایگان تو اپلیکیشن ایران صدا موجوده. اگر دوست داشتین مطالعه کنین تو این گروه با ما همراه بشین 😉 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1839989610C12ed48eb61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؟ 😅 ؟ ما تو کانالمون یک سری پست داریم!؟ 🤓📚 همین هشتک رو جستجو کنین تا با کلی کتاب خوب آشنا بشین. خیال تون از بابت کتاب‌ها تخت! کلی می‌گردیم و بررسی می‌کنیم و تمام تلاشمون رو می‌کنیم تا کتاب‌هایی که واقعا ارزش خوندن دارن به شما عزیزان دل معرفی کنیم. ☺️💕 از این معرفی کتاب‌ها باز هم خواهیم داشت. منتظر باشید 😉 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 وسط کار یک دفعه می‌دیدم تمام کارکنان رفته‌اند و من مانده‌ام و یک بخش. به حرفم گوش نمی‌کردند. اسم من را هم گذاشته بودند فسقلی. به هرکسی می‌رسیدند می‌گفتند: «یه فسقلی اومده اینجا، راه به راه برای خودش دستور هم می‌ده.» حقیقتش رفتنشان برایم مهم نبود. آن‌قدر لج‌باز بودم و اعتماد به نفس داشتم که اگر خودم تنها هم توی بخش بودم، باز به کارها می‌رسیدم. بعد از چند وقت، دکتر سامی راد نامه زد به بخش اداری که «ما به وجود این خانم احتیاج داریم. هرچه زودتر برای حقوق ایشان اقدام شود.» مسئول کارهای اداری بیمارستان هم من را خواست و گفت: «با این سنی که تو داری نمی‌تونی حقوق بگیری؛ ولی مسئله اینه که تو داری اینجا کار می‌کنی. پس می‌مونه یه راه. اون هم اینکه سِجلّت رو زیاد کنی.» با مادرم رفتیم پیش‌دکتر حجازی که دکتر دادگستری بود. او هم برای دادگستری نامه نوشت و نامهٔ اجازهٔ تغییر سنم را گرفتیم. تاریخ تولدم از سال ۱۳۲۰ تغییر کرد به ۱۳۱۴ و من از دختری سیزده ساله، ناگهان تبدیل شدم به دختری نوزده ساله! 📚 برشی از کتاب زندگی تدوین: آزاده فرزام نیا 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت یک نویسنده از پیاده‌روی اربعین به همراه چهار محافظش! ✍🏻 فائضه غفارحدادی
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
#معرفی_کتاب #سر_بر_خاک_دهکده روایت یک نویسنده از پیاده‌روی اربعین به همراه چهار محافظش! ✍🏻 فائضه غ
سفر اربعین رو تا حالا تجربه کردین؟ جواب‌تون مثبت ❤️ یا منفی 💔، خوندن این کتاب به دلتون خواهد نشست. نویسنده‌ای که خاطرات سفرش به اروپا رو تو کتاب «خاک بر سر دهکده» آورده، حالا سفر کرده به دهکده‌ای که دوست داره سر بر خاکش بذاره ... قلم روان و روایت‌های ساده و صمیمی خانم غفارحدادی باعث میشه در طول مطالعه‌ی کتاب احساس خستگی نکنین و در حالیکه از خوندن بعضی خاطره‌ها نم اشکی گوشهٔ چشم‌تون نشسته، لبخندی هم از خاطره‌ٔ دیگه‌ای به لب‌تون بیاد. خانم غفارحدادی از نویسنده‌های جوان و توانای روزگار ما هستن که کتاب‌های خوب و ارزشمندی از جمله «خط مقدم»، «إلی ...» و «یک محسن عزیز» رو در کارنامه دارن. تو این روزهای نزدیک اربعین که خیلی‌هامون نمی‌دونیم اذن زیارت داریم یا نه، خوندنش خالی از لطف نیست 🥹 📚📚📚 برشی از کتاب مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد؟ نکند این سیل جمعیت که لابد از صبح همین شکلی بوده، از این‌طرف شهر وارد می‌شود و به همین حالت از آن‌ طرف شهر خارج می‌شود؟ شاید هم این چند روز شهر گشاد می‌شود و جا باز می‌کند؟ بعید هم نیست! شاید این ایام، امام‌حسین کربلا را می‌سپارد به علمدارش. شهردار که او باشد، دیگر همه‌چیز ممکن است. شهر اندازۀ یک کشور، کش می‌آید و بعد که همه را بغل کرد، فشارشان می‌دهد. آن‌قدر به هم نزدیکشان می‌کند که دل‌هایشان به هم گیر کند. اخبار و احوالشان در هم گره بخورد. از غریبگی مسافت‌های دور و دراز دربیایند و مثل مردم یک دهکده به هم نزدیک شوند. 📚📚📚 🛒 خرید نسخه الکترونیک کتاب در فراکتاب: 🔗 http://www.faraketab.ir/b/24609?u=82039 🔴 کد تخفیف ۵۰ درصد: madaran 🛒 خرید نسخه چاپی از کتابرسان: 🔗 https://B2n.ir/sarbarkhak 🔴 کد تخفیف ۲۰ درصد: madaran 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 یک روز دکتر سامی راد آمده بود داخل آزمایشگاه و داشت اطراف را نگاه می‌کرد. گفت: «شما که این‌قدر میکروسکوپ درخواست کردین، روکشش رو هم تهیه کنین. باید برای این میکروسکوپ‌ها سفارش بدیم از خارج روکش بیارن.» با حرف دکتر به فکر رفتم. یک دفعه به ذهنم رسید من که تا حدی خیاطی بلدم. روکش دوختن که کاری ندارد. چرا خودم این کار را نکنم؟ رو کردم به دکتر و گفتم: «برای چی آخه؟ زشته آقای دکتر. میکروسکوپ رو ایران نمی‌تونه درست کنه، روکشش رو هم نمی‌‌تونه درست کنه؟ ما بفرستیم از خارج برای ما روکش بیارن؟ یعنی ما این‌قدر بی‌عرضه‌ایم که روکش میکروسکوپمون رو هم از خارج بیاریم؟ من بمیرم اگه همچین کاری بشه. خودم می‌دوزم.» دکتر نگاه سنگینی بهم انداخت و بعد از چند لحظه فکر کردن، حرفم را قبول کرد. می‌دانست کاری را الکی انجام نمی‌دهم؛ ولی بچه داشتم و نمی‌توانستم در خانه کار کنم. برای همین به دکتر گفتم: «اگه ناراحت نمی‌شین، من چرخ خیاطی‌ام رو می‌آرم اینجا. شما هم برام نایلون ضخیم بخرین.» دکتر قبول کرد و بلافاصله سفارش داد چند توپ نایلون آوردند دانشکده. من هم که فقط دو روز مشغول کار آزمایشگاه بودم، چرخم را بردم آنجا و بقیهٔ روزها وقتم را گذاشتم برای دوختن روکش میکروسکوپ. کار که تمام شد، دکتر سامی راد با دیدن روکش‌ها لبخندی از سر رضایت زد و گفت: «بابا جان، تو اصلاً یه چیز دیگه هستی. من نمی‌دونم تو چرا این‌قدر با آدم‌های دیگه فرق داری!» گفتم: «آقای دکتر، من فرقی با بقیه ندارم. فقط وجدانم اجازه نمی‌ده اینجا بشینم پول بگیرم و هیچ کاری نکنم. باید عوض حقوقم یه کار مثبت بکنم.» 📚 برشی از کتاب زندگی تدوین :آزاده فرزام نیا 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» شهادت رهبر بزرگ جبههٔ مقاومت و مبارز بزرگ راه فلسطین اسماعیل هنیهٔ را به محضر امام زمان (علیه‌السلام)، مقام معظم رهبری (مد‌ظله‌العالی) و تمام آزادگان جهان تبریک و تسلیت می‌گوییم.🖤 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به دوستان کتابخون ‌و کتاب‌دوست 🤓 می‌خوایم با هم بهترین رمان در طول تاریخ رو بخونیم 🤩 رمانی که امکان نداره کسی بتونه بهتر از اون رو بنویسه یا نوشته باشه! کتابی که در عالم رمان‌نویسی یک معجزه ست. ✨ درست حدس زدید 👌🏻 دربارهٔ رمان «بینوایان» نوشتهٔ «ویکتور هوگو» صحبت میکنیم. بینوایان، یه کتاب جامعه شناسی, تاریخی، انتقادی و الهیه. کتاب محبت و عاطفه و عشقه. فکر می‌کنید توصیف‌های بالا رو کی دربارهٔ این کتاب گفته؟ حضرت آقای خامنه‌ای 😊 این تنها بخشی از صحبت‌های ایشون دربارهٔ اهمیت کتاب بینوایانه. ایشون بارها به جوان‌ها گفتن برید یک دور حتما بینوایان رو بخونید. حالا قراره از 🗓 شنبه ۱۳ مرداد این کتاب ارزشمند رو دور هم بخونیم. آروم و با حوصله نسخه صوتی 🎵 هم داره. اگر شما هم دوست دارید بخونیدش، بیاید اینجا: 🔗 https://eitaa.com/joinchat/3701408625C334ac234ed ❗️گروه مختص خانم‌هاست❗️ 📚📚📚 پ.ن: ما از پارسال داریم رمان‌های خوب و جالب خارجی رو دورهم می‌خونیم. تا الان رمان جین ایر و مجموعه ۸ جلدی آنی‌شرلی رو خوندیم. و حالا داریم میریم سراغ بینوایان. شاهکار ویکتور هوگو. منبع صحبت‌های بالا هم جلد دوم کتابِ «کتاب‌ها در چشم من»، صفحه ۳۲ هست. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 جلسهٔ دوم سوم که شد، از سورهٔ نور گفت و آیه‌ای که خدا برای حجاب گفته. با حرف‌های آن روحانی تمام بدنم مورمور شد. بشر همیشه بین شک و یقین سرگردان است. من هم آن‌قدر پاک نبودم که خداوند آن طرف دیوار را به من نشان بدهد. برای امثال من شاید لحظه‌ای پیش بیاید که بعضی چیز‌ها را احساس کنیم. تا آن موقع فکر می‌کردم حجاب کاملاً از نماز و روزه جدا و مسئله‌ای دل بخواهی است و شیخ‌ها هم از خودشان حرف درآورده‌اند که باید حجاب داشته باشید؛ اما بعد از صحبت‌های آن روحانی، کله‌ام پر شده بود از کنجکاوی که در آن آیه مگر خدا چه گفته. قرآنی که من داشتم ترجمه نداشت. راستش هیچ وقت هم فکر نکرده بودم که معنای آیات خیلی مهم است. فکر می‌کردم همان خواندنشان ثواب دارد. برای همین در تمام این سال‌ها فقط آیات قرآن را می‌خواندم. همان روز از سرِ کار که برگشتم، قرآنی با ترجمه پیدا کردم و یک راست رفتم سراغ سورهٔ نور. آیات را یکی‌ یکی می‌خواندم تا برسم به آن آیه‌ای که دربارهٔ حجاب بود. می‌خواستم مطمئن شوم که آن شیخ راست گفته. رسیدم به آن آیه، تنم یخ کرده بود. اشک می‌ریختم و آیات قرآن را می‌خواندم. همان شب تصمیمم را گرفتم و از فردایش جوراب ضخیم پوشیدم و روسری سرم کردم. 📚 برشی از کتاب زندگی تدوین :آزاده فرزام نیا 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی‌نامه داستانی شهید محمد بروجردی ✍🏻 نصرت‌الله محمودزاده
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
#معرفی_کتاب #محمد_مسیح_کردستان زندگی‌نامه داستانی شهید محمد بروجردی ✍🏻 نصرت‌الله محمودزاده
محمد؛ مسیح کردستان! هربار که چشمم به اسم کتاب میفتاد با خودم میگفتم چه اسم مسخره‌ای! چرا الکی این پاسدارها خودشون رو بزرگ می‌کنند. بعدها که فیلم غریب رو دیدم، فهمیدم کمی چرا اینقدر این مرد در کردستان عزیز الان فراموش شده! بعد از دیدن فیلم واقعا برام این سوال پررنگ شد که اون واقعا مسیح بوده؟ خلاصه بعد از گشتن فهمیدم کتاب قطوری در موردشون نوشته شده! بسم الله شروع کردم، بالاخره جوینده یابنده است. یا واقعا این اسم لایقشه یا بولوفی بیش نیست! جزییات واقعا برام جالب بود، این سطح از دقت شگفت زده‌ام کرد، زندگی قبل از انقلابش به چشمم اومد. کارهاش و برنامه‌هاش قبل و حین انقلاب. اما نقطه اصلی زندگی این شهید عزیز به نظر من فقط کردستانه! کردستان عزیز با مردمانی خونگرم که در اون شرایط خیلی تنها مونده بودن. بروجردی فهمیده بود دل مردم کرد از چی گرفته و دقیقا از همونجا وارد قلبشون شده بود! اعتماد کرده بود و اعتماد دیده بود. نامهری‌های بسیاری هم چشیده بود ولی مثل باران رحمت بر سر همه باریده بود، حالا زمین یکی حاصل خیز بود و محصول خوب داده بود. گاهی هم زمین‌های بایر و اتفاقات بد! کتاب حرفای پشت پرده بسیاری رو بهم نشون داد، دلم واقعا برای این شهید پرمیکشه! حس میکنم همونایی که پیِ خراب کردن چهره اش تو دهه شصت بودن هیچ وقت اجازه ندادن افکار این مرد بزرگ به ما برسه. قطر کتاب و قیمتش کمی آدم رو برای خوندنش دلسرد میکنه ولی باور کنید اینقدر مجذوب کارها و افکارش میشید که هیچ وقت پشیمون نمیشید. 📝📝📝 🛒 خرید نسخه الکترونیک کتاب از فراکتاب: 🔗 www.faraketab.ir/b/23022?u=82039 ❇️ کد تخفیف ۳۰ درصد: madaran 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
30.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو نویسنده و محقق کتاب برامون فرستادن. دیدن تصویر و شنیدن صدای قهرمان قصه‌ای که این روزها مشغول خوندن زندگی واقعا متفاوتش هستیم، خالی از لطف نیست‌. 😉 خانم فرزام‌نیا (نویسندهٔ کتاب) چند روزیه عضو گروه همخوانی شدن و داریم از حضورشون استفاده می‌کنیم. 🥳 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 سرم را گذاشتم روی صورتش و گفتم: «خدایا، یه هدیهٔ ناقابل بی‌ارزش دارم بهت می‌دم. برای من خیلی عزیزه، ولی در مقابل تو ناچیزه. این هدیه رو از من قبول کن. تو چه منتی سر من گذاشتی! چقدر مردم تصادف می‌کنند. همین چند وقت پیش قرار بود الهه با تصادف از بین بره؛ ولی تو به سرم منت گذاشتی و اسم شهید گذاشتی روی دخترم. برای منِ روسیاه در امیدی باز کردی که روز آخرت پیشت روسفید باشم. این منت نیست که الهه زیر ماشین نرفت؟ این منت نیست که از بین اون همه آدم تو منا، مادر من شهید بشه؟ من دلم به همین‌ها خوشه که روز قیامت دستم خالی نباشه . همه می‌میرن. نه یه ساعت جلو می‌ره ساعت مرگشون، نه یه ساعت عقب؛ ولی این منته که تو اسم خودت رو بذاری روی آدم. خدایا، این هدیهٔ ناقابل رو از من قبول کن. می‌خوام به خاک بسپارمش. تو خودت الهه رو خواستی. دو دستی این هدیه رو بهت تقدیم می‌کنم.» کسانی که دوروبرم بودند با حرف‌هایم خیلی گریه می‌کردند؛ اما خودم اصلاً گریه نمی‌کردم. تمام وجودم شوق بندگی خدا شده بود. 📚 برشی از کتاب زندگی تدوین: آزاده فرزام‌نیا 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا