eitaa logo
🧕🏻 مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ziyarat-hz-zahra-abazar.mp3
2.51M
﷽ [ یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ، فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً، وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ أَتَانَا بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلایَتِکِ.‌] 🌸هر زیارتنامه یه سلام قشنگه و محاله این سلام بدون جواب بمونه...♡ ☘•زیارت‌حضرت‌زهرا‌ (س) در‌روز‌یکشنبه (س) @madaranee96🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امتحان عقل ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ هنگامی که دچار تردید می‌شویم عقل ما مورد امتحان قرار گرفته است. پیروزی در این نوع امتحان به رهایی عقل از هوای نفس و علاقه‌های بی‌ارزش است. مشورت و استخاره کارهای خوبی هستند ولی جای رهایی عقل از هوا را نمی‌گیرند. استخاره اصلی استمداد از خداوند متعال برای نورانیت و هدایت عقل است. استاد پناهیان "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربانو😊 بریم سراغ گلبول قرمز؟❤️ حاضری که یه گلبول بفرستیم واسه آقای همسر؟ دلبری کن خانووووومی 👇🏻👇🏻👇🏻
💕✨ لحظه‌ی با تو نشستن ، به جهان می‌ارزد …🌍 ➖⃟♥️•• ɪ ʟᴏᴠᴇ ᴍ𝒚 ᴍ𝐨ᴍ𝒆ɴ𝐭 ᴡ𝐢ᴛ𝐡 ʏ𝐨𝐮 لحظه هامو با تـو دوست دارم«💞🕰🌙» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ "مامان باید عاشق باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگردک مواد اولیه: شکر: 4/3 پیمانه. تخم‌مرغ: 2 عدد. زعفران غلیظ: 2 تا 3 قاشق غذاخوری. مایه خمیر: 1 قاشق سوپ‌خوری. آب ولرم: 2/1 پیمانه. آرد: 5 پیمانه. نمک: 2/1 قاشق چای‌خوری. شير ولرم: به مقدار لازم بکینگ پودر: 2قاشق چای خوری طرزتهیه : برای شروع ابتدا مایه خمیر را با نصف پیمانه آب ولرم و 1 قاشق شکر مخلوط کرده و اجازه می‌دهیم تا عمل بیاید. در در مرحله بعد، در کاسه نسبتاٌ بزرگی تخم‌مرغ، شکر و زعفران را با یکدیگر مخلوط کرده و مایه خمیر عمل آمده را نیز به آن‌ها اضافه کنید. سپس، در ظرفی دیگر همه مواد خشک شیرینی را ریخته و وسطش را گود می‌کنیم. بعد، مواد مخلوط شده را به آرد افزوده و شیر را هم نیز کم‌کم به آن اضافه می‌کنیم. معمولا شیر 1/2پیمانه استفاده میشود. مواد را با قاشق هم زده و سپس خمیر را با دست بر روی سطحی آردپاشی شده به مدت 5 دقیقه ورز می‌دهیم.خمیر چسبناکی بدست می‌آید. سپس، آن را در ظرفی دربسته به مدت 1 ساعت استراحت داده تا حجم آن 2 برابر شود. بعد از این زمان، روی میز را کمی آرد پاشیده و خمیر آماده شده را به قطر نیم‌سانت باز کرده و قالب می‌زنیم. بعد از قالب زدن تمام خمیر، آن‌ها را در شیرجوش یا تابه دیواره بلندی با روغن فراوان سرخ می‌کنیم. جهت مغز پخت شدن، شیرینی‌ها را مرتب زیر و رو کنید. نکات: . در صورت تمایل می‌توانید پودر هل و یا دارچین نیز به این شیرینی اضافه کنید. . اگر احساس کردید خمیرتان خشک است کمی شیر و در صورت چسبنده بودن آرد اضافه کنید @madaranee96🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانو یه ماه زمان داریم... "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
مهربانو فکر کردن به اینکه چه چیزهایی باید یادبگیریم ، لازمه 😊 👇🏻👇🏻👇🏻
چه چیزهایی باید یاد بگیرم؟ چه چیزهای جدیدی دوست داری یاد بگیری؟ اگه توی سال گذشته امکانش رو نداشتی هیچ‌‌وقت دیر نیست. واسه روزهای جدید برنامه ریزی کن. "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه دعا یادت نره مامان جون🤲 "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧔آقای پیر پیری ✍نویسنده: هدا حدادی 👇🏻👇🏻👇🏻
آقای پیرپیری .mp3.mp3
435.6K
🎀 قصه های خاله سمیرا 👴 ⏰ 2:25 دقیقه @yekiboodyekinabood "مامان باید قصه گو باشه" @madaranee96
جواب چیستان صد و هشتاد: چیستان چی بود؟ ⁉️ حسن پدر حسینِ و حسین پدر علی. اگه تقی فرزند حسن باشه، چه نسبتی با علی داره⁉️ جوابش چیه: عمو چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂🤣 جواب چیستان ۱۸۰ ، معلومه دیگه عموشه😅 سلام خدا قوت پاسخ چیستان ۱۸۰ ⭐️ تقی میشه عمویِ علی عموجان 😂😁 سلام میشه بابا بزرگش نوه هست سلام تقی میشه عموی علی ☺️ سلام آتقی عموی علی اقاس سلاااام ایشون عموی آقا علی هستن😊 سلام جواب چیستان ( عمو) این یکی راحت بود و دقت کم میخاست ☺😉😉 جواب چیستان : عمویش میشه یعنی علی برادرزاده تقی است تقی عموی علیه جبران معمای قبلی که اینقدر روش فکر کردم، الحمدلله این معما خیلی راحت بود و زود فهمیدم... 😄😅 سلام.شب خوش.خوب معلومه آقا تقی عموی علی آقا میشه👨‍💼👨‍💼 سلام سوال ۱۸۰ عموی علی میشه سلام میشه عموی علی راستی من دیشب نبودم عجب معمای خفن ناکی گذاشته بودید😬 خدا رحم کرد نبودم وگرنه تب🤒 میکردم😁😂 سلام تقی و علی باهم عمو و برادزاده‌ان. یعنی علی برادرزاده تقی هست😂 "مامان باید پاسخگو باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۱ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره صد و هشتاد و یکم: ⁉️ اون چیه که تا سرش رو نبُرن، حرف نمي‌زنه⁉️ جوابت رو بفرست به 🆔: @madarane96 "مامان باید شاد باشه"
بریم سراغ قصه فرنگیس... 👇🏻👇🏻👇🏻
قسمت پانزدهم خرمن را با شن آهنی که وسیله‌ای است برای جدا کردن کاه از گندم، می‌کوبیدیم و با گاوآهن رویش می‌چرخیدیم تا محصول از کاه جدا شود. وقتی خرمن زیر پای گاوها خوب کوبیده می‌شد، گندم‌ها را هوا می‌کردیم تا باد، کاه را از محصول جدا کند. بعد محصول را توی گونی و هور می‌ریختیم، سرش را می‌بستیم و می‌دوختیم. پدرم وقتی کار کردن مرا می‌دید، می‌خندید و می‌گفت: «فرنگیس، تو از کار نمی‌ترسی، کار از تو می‌ترسد!» دو تا سیاه‌چادر روی زمین پهن می‌کردیم. گندم‌ها را توی تشت می‌ریختیم و می‌شستیم و بعد که آبش می‌رفت، روی سیاه‌چادر پهن می‌کردیم تا خشک شود. بعد گندم‌ها را می‌بردیم مکینۀ کردی (آسیاب) تا آرد کنیم. کنار مکینه می‌نشستم. گندم را از بالا توی مکینه می‌ریختیم و زیر مکینه کیسه می‌گرفتیم تا از آرد پر شود. با زجر بزرگ شدم و سختی زیاد کشیدم. زرنگ بودم، اما کم‌حرف. سالی یک بار هم لباس نمی‌خریدیم. لباسم همیشه کهنه و پر از وصله بود. گاهی این وصله‌ها آن‌قدر زیاد می‌شد که انگار لباس چهل‌تکه تنم است. کفش‌های لاستیکی‌ام پاره که می ‌شد، خودم پینه می‌کردم. کم‌کم بیشتر کارهای بیرون از خانه را من انجام می‌دادم. درو می‌کردم، نان می‌پختم، گاوها و گوسفندها را به چرا می‌بردم، کشاورزی می‌کردم، بذر می‌کاشتم، علف‌ها را وجین می‌کردم و حتی چغندرکاری و برداشت چغندر. هر کاری از دستم برمی‌آمد، انجام می‌دادم. گاهی برای سوخت منزل، از کوه «چیلی» می‌آوردیم. منطقۀ ما پر از درختچه‌های کوهی است. مهم‌ترینش بلوط است. وقتی می‌خواستم برای آوردن چیلی بروم، اول تبر تیزی انتخاب می‌کردم و به سمت کوه راه می‌افتادم. با تبر، چوب‌های خشک بلوط را می‌شکستم. صدای تبرم در کوه می‌پیچید و از اینکه صدای دست خودم را توی کوه می‌شنیدم، خوشم می‌آمد. بعد شروع می‌کردم به بستن شاخه‌ها به همدیگر. کولۀ شاخه‌ها، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. با طناب، چوب‌ها را محکم می‌کردم. چیلی‌ها را روی کولم می‌گذاشتم و سر طناب را دور گردنم محکم می‌کردم. تبرم را دست می‌گرفتم، یاعلی می‌گفتم و راه می‌افتادم سمت پایین. وقتی به ده می‌رسیدم، از نفس می‌افتادم. اما وقتی می‌دیدم مردم با تعجب به کوله‌بارم نگاه می‌کنند، می‌دانستم زحمت زیادی کشیده‌ام. به خانه که می‌رسیدم، مادرم دست‌هایش را بلند می‌کرد و می‌گفت: «خدایا شکرت، از صد پسر کاری‌تر است! خدایا شکرت، برای این دختر.» بعضی وقت‌ها هم برای پنبه‌چینی به روستای گورسفید می‌رفتیم. پارچه‌ای به کمرم می‌بستم و تند‌تند پنبه می‌چیدم. تا غروب، دامن دامن پنبه می‌چیدم. غروب می‌دیدم یک گونی بزرگ پر شده است. گاهی هم می‌رفتم و برای مردم وجین می‌کردم. یا چغندر می‌چیدم و دستمزد می‌گرفتم. خیار و پنبه می‌چیدم و هر کار مردانه‌ای انجام می‌دادم تا پولی به دست بیاورم. وقتی خسته از کار روزانه، صاحبکار دستمزدم را می‌داد، خوشحال تا خانه می‌دویدم. حتی گاهی صاحبکارها اجازه می‌دادند یکی دو دانه خیار و گوجه‌ هم وسط کار بخورم. همان‌جا، بدون اینکه آن‌ها را بشویم، می‌خوردمشان. بهار، وقت رسیدن نعمت بود. دشت و کوه پر می‌شد از شنگه و کنگر و پاغازه و گیاهان دیگر. وقتی برای چیدن کنگر و گیاهان کوهی می‌رفتیم، همیشه بار من بیشتر و بزرگ‌تر از بقیه بود. وقتی با بار گیاهان خوراکی به خانه برمی‌گشتم، تا چند روز از همان گیاه‌ها می‌خوردیم. فصل بهار برای ما فصل خوبی بود؛ چون خیلی از گیاهانی را که می‌توانستیم به عنوان غذا درست کنیم، خودمان از کوه می‌کندیم و بابتش پولی نمی‌دادیم. بهار بود و صحرا پر از گل و سبزه شده بود. طرف ظهر بود و داشتم توی سبزه‌ها بازی می‌کردم که مادرم صدایم زد و گفت: «فرنگ بیا. گوسفندها دارند بچه به دنیا می‌آورند.» با خوشحالی رفتم و کنار دست مادرم ایستادم. مادر و پدرم به گوسفندی که داشت بچه‌اش به دنیا می‌آمد، کمک می‌کردند. بزغاله که دنیا آمد، از خوشحالی دست زدم و به بزغاله نگاه کردم. بزغاله که دنیا آمد، آرام‌آرام سرپا ایستاد و سعی کرد راه برود. بزغالۀ قشنگی بود. بزغاله هی می‌افتاد و هی بلند می‌شد. چشم‌های درشت و قشنگی داشت. آن‌قدر قشنگ بود که خوشم آمد برای خودم نگهش دارم. به پدرم گفتم: «این بزغاله مال من باشد؟» "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
مامان جون، به نظرت انتخاب کالای ایرانی با خارجی چه فرقی داره؟🇯🇵🇮🇷 خوردن یا نخوردن کوکاکولا و پپسی چی؟ 👇🏻👇🏻👇🏻
46.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"من ایرانی هستم☑️- نیستم❗️" 🔰با ارائه👇 جناب آقای زارع قسمت1️⃣ "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
46.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"من ایرانی هستم☑️- نیستم❗️" 🔰با ارائه👇 جناب آقای زارع قسمت2⃣ "مامان باید شاد باشه" @madaranee96