خانومی🧕🏻
تا حالا به فرهنگهای مختلف سرزمین مادری توجه کردی؟ 🤔
👇🏻👇🏻👇🏻
با فرهنگهای مختلف آشنا شو
#طرز_فکر
ایران یه کشور بزرگِ و کلی آدم با فرهنگ و زبانهای مختلف کنار هم زندگی می کنن. اگه یکی از اطرافیان تو در شرایطی هست که ازش اطلاع نداری، سعی کن کمی در موردش جستجو کنی. مثلا وقتی توی یه شهری مهاجر هستی و به تازگی به اونجا نقل مکان کردی در مورد نوع رفتار، آداب و رسوم، بایدها و نبایدهای اخلاقی اون شهر مطالعه کن.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#مشق_عشق
ابراز زبانی عشق و علاقه 💕
خانومی🧕🏻،
یادمون باشه ابراز محبت زبانی، از ضروریات زندگی مشترکِ ♥️🍃
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مهربانو😊
بریم سراغ گلبول قرمز؟❤️
وقتشه که اکسیژنِ عشقِ خونِمون بره بالا...
حاضری که گلبول بفرستیم واسه آقای همسر؟
دلبری کن❤️
👇🏻👇🏻👇🏻
#گلبول_قرمز 💕✨
یه حـسهایے وجود داره کہ
بدون ربط داشتن بہ پول
تو رو بہ اوج لذٺ میرسونه،
مثل داشتن کسے کہ
بیشتر از خودت نگرانتہ♥️
مثل داشتن تو...
#عاشقانه_ای_برای_همسرم
"مامان باید عاشق باشه"
شله زرد
مواد لازم اندازه
برنج نیم دانه2لیوان
شکر4 لیوان
آب12 لیوان
کره گیاهی50 گرم
زعفران1 مثقال
گلاب1 استکان
روغن مایع1 قاشق
پودر دارچین
خلال بادام1/4 لیوان
خلال پسته ، بادام و دارچین برای تزئین
#باوضوآشپزی_کن
#شبهاےقدࢪ
#افطاری
@madaranee96☘
طرز تهیه🥘
☘نکته مهمی که لازم است در مقدار پیمانه شعله زرد بدانید این است که هر اندازه پیمانه ای که انتخاب میکنید باید با همان پیمانه آب و شکر به نسبت چند برابر برای شعله زرد استفاده کنید. یعنی اگر یک پیمانه برنج میگیرید باید با همان پیمانه 2 لیوان شکر و 6 لیوان آب استفاده کنید. این نسبت در مورد درست کردن شعله زرد متداول است.
طرز تهیه شله زرد خوشمزه و لذیذ
☘ابتدا باید برنج را شسته و به مدت 12 الی 24 ساعت از شب قبل با 12 الی 13 لیوان آب خیس کنید و موقع پخت در ظرف مناسب با حرارت نسبتا زیاد قرار میدهیم و در قابلمه را نیمه بسته قرار میدهیم تا آب برنج بجوش آید. در این مرحله نباید اصلا برنج را هم بزنید.
☘در مرحله بعد باید زعفران را بسابید و با آب دم کنید و خلال بادام را با یک استکان گلابی که داشتیم خیس دهیم تا عطر بادام چند برابرشود
وقتی برنج شکفته شد و آب را در خود جذب کرد حرارت را کم کنید و در این مرحله باید برنج را هم بزنید.نکته مهم و قابل توجه در این مرحله این است که نباید دیگر به برنجتان آب اضافه کنید چون این کار باعث می شود شله زرد آماده شده شما موقع خوردن و قاشق زدن آب بیندازد
☘وقتی برنجتان کاملا شفته شد و به اصطلاح وا رفت باید شکرتان را اضافه کنید و هم بزنید و اصلا نگران نباشید که برنجتان در حال سفت شدن بود چون با اضافه کردن شکر برنج دوباره شل می شود و به هیچ وجه آب به برنجتان اضافه نکنید و همین طور مدام به مدت یک ربع هم بزنید تا ته نگیرد .
☘بعد از اینکه این زمان طی شد میتوانید خلال بادام و گلابتان را که در هم مخلوط بودند را به مواد شعله زردتان اضافه کنید و به مدت 5 الی 10 دقیقه اجازه دهید با بقیه مواد بپزد و آرام هم بزنید بعد از این مرحله زعفران دم کشیده شده تان را بریزید و به مدت 10 دقیقه ای هم بزنید
☘باید اندازه زعفران تان طوری باشد که شعله زردتان رنگ نارنجی بگیرد بعد از این مرحله کره را اضافه میکنیم و هم میزنیم و برای اینکه شعله زردتان شفاف تر شود از مقدار روغن مایع گفته شده استفاده میکنیم. بعد از 5 تا 10 دقیقه جوشیدن کره با بقیه مواد ،در ظرف را میگذاریم تا کاملا دم بکشد.
☘سپس شله زرد را در ظرف مناسب سرو میکنیم و به دلخواه با دارچین ، خلال پسته و بادام تزیین میکنیم. نوش جانتان
#خوشمزه_جاتی
#شبهاےقدࢪ
@madaranee96☘
🔰 برتر از هزار ماه
#فانوس
آقا میگن:
یکی از مواد این مائدهی الهی و ضیافت الهی، لیلةالقدر است؛ که در باب وظایف لیلةالقدر فرمود «لیلةالقدر خیر من الف شهر»؛ [این شب]، از هزار ماه برتر و بالاتر است. در ساعتهای کیمیایی لیلةالقدر، بندهی مؤمن باید حداکثر استفاده را بکند.
بهترین اعمال در این شب، دعاست.
احیاء هم برای دعا و توسل و ذکر است. دعا یکی از مهمترین کارهای یک بندهی مؤمن و یک انسان طالب صَلاح و نجات و نجاح است.
۱۳۸۴/۰۷/۲۹
#بهار_قرآن
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
rabana_mousavi.mp3
1.48M
🎧🎤🎧
#افطارانه
💠 ربّنا با صدای زیبا و ملکوتی
قاری نوجوان سید علیرضا موسوی...
🌸🌼 دعا یادت نره خانومی واسه سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر (عج)🌼🌸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت پنجاه و ششم
گفتم: « معلم خدانشناس... نمیبینی صدام چه به روزمان آورده؟ نمیبینی زندگیمان سیاه شده؟ نمیبینی هر روز پای یکی از بچههامان روی مین میرود و تکهتکه میشود؟ تو دیگر نکن. تو که دشمن نیستی. پای بچههای ما را سیاه نکن.»
پدرم سرم را بغل کرد و بوسید. اشکهای پدرم روی سرم میریخت. رفتم و لیلا را بغل کردم. بردمش خانه و پاهایش را با آب گرم شستم. با وازلین، پاهای سیاهش را چرب کردم. برای اینکه آرامش کنم، آرام در گوشش گفتم: «اگر دفعۀ دیگر، فقط یک بار دیگر اذیتت کرد، به من بگو، خودم میکشمش.»
لیلا سرش را تکان داد. سرش را روی متکا گذاشتم و بیرون رفتم.
هنوز که هنوز است، داغ پاهای سیاه لیلا روی دلم است.
وقتی برای پاکسازی مینها آمدند، برادرم رحیم و ابراهیم با صفر خوشروان همراه شدند. صفر خوشروان که میآمد، با برادرهایم به تنگه میرفتند تا مینها را پاکسازی کنند. هر روز که توی آوهزین جمع میشدند تا بروند پاکسازی، مردم برایشان صلوات میفرستادند.
در اصل، مین ما را بیچاره کرد، نه هواپیماها. هر چه رحیم و ابراهیم و خوشروان و بقیۀ نیروها به بچهها هشدار میدادند، فایده نداشت. بچهها وقتی چیز عجیبی میدیدند، برمیداشتند یا میرفتند به جاهای مختلف برای بازی و گرفتار مین و نارنجک میشدند. توی ده، مردم مرتب مین پیدا میکردند یا روی مین میرفتند. اکثر بچهها نمیتوانستند مینها را تشخیص بدهند.
جنگ بین ما و مینها تازه شروع شده بود. هر بار کسی روی مین میرفت، بیشتر و بیشتر دنبال مینها میگشتند. صفر خوشروان جلوی همۀ نیروها شروع میکرد به جستوجو و خنثی کردن مین. دل شیر داشت و نترس بود. همهاش مشغول جنگ بود یا جمع کردن مین. آن روز را هیچ وقت از یاد نمیبرم. روزی که صفر خودش هم با مین شهید شد.
وقتی صدای مین بلند شد، فهمیدیم یک نفر دیگر شهید شده است. هراسان به سمت کوههای آوهزین دویدیم. یعنی چه کسی روی مین رفته بود؟ فهمیدیم که صفر خوشروان خودش شهید شده است. مردی که تمام مینها را خنثی کرده بود، با انفجار مین در دستهایش شهید شد. مردم همه گریه میکردند. رحیم برادرم هم گریه میکرد. رزمندهها دور جنازهاش جمع شدند. مردها از زنها بیشتر گریه کردند. جنازهاش را سریع از آنجا بردند. فردا شب برادرم برگشت. او را به خانه آوردم و پرسیدم چطور صفر خوشروان روی مین رفت؟ رحیم بغض کرده بود. با بغض و گریه تعریف کرد که آن روز قرار بوده از پشت تپۀ ابرویی، جاده را پاکسازی کنند و جادهای برای پیشروی به سمت دشمن درست کنند. صفر خوشروان به برادرم گفته بود که این قسمت مین ضدتانک دارد و با بولدوزر مینها را در بیاورند. برادرهایم با صفر خوشروان مشغول در آوردن مین شدند. صفر خوشروان دنبال نیروهای خودی میرود. ناگهان یکی از بچههای خودی روی مین میرود. رانندۀ بولدوزر هم گفته دیگر ادامه نمیدهد. برادرهایم دو سنگر داشتند؛ یکی در کرجی و دیگری در ابرویی. سولهای داشتند که حدود هشتاد نفر در آن بودند. برادرهایم سنگری درست کرده بودند؛ با خاک و گونیهای شن و چیلی، تا داخل سوله نروند.
صفر خوشروان برگشته و وقتی فهمیده راننده بولدوزر ترسیده، چیزی نگفته. گفته خودمان ادامه میدهیم، اشکال ندارد. با یک فلاکس آب یخ، رفتهاند برای ادامۀ کار. صفر خوشروان مینهایی را که پیدا میکرده، روی هم جمع کرده بود. نیروهای ارتشی گفته بودند بگذارید مینها را با گلوله منفجر کنیم، اما صفر خوشروان قبول نکرده. گوشهای نشسته بودند و همراه بقیۀ نیروها گیلاس خورده بودند و بعد ادامه داده بودند. سیاه مرجانی و جهانگیر مرجانی و شیرزادی هم با او بودند. به آنها گفته بود بروید توی سنگر. پرسیده بودند چرا؟ گفته بود میخواهم این مینها را خنثی کنم، خطرناک است، شماها زن و بچه دارید. در همین حین، مین توی دست و شکم صفر خوشروان منفجر شده بود.
ترکش مین به دست یکی از همراهانشان خورده بود. دست صفر خوشروان از تنش جدا شده بود. دوستان صفر شیون و واویلا سر دادند.
برادرم میگفت دست خوشروان از بدنش جدا شد و روی زمین افتاد.
توی ده شیون و واویلا بود. رزمندهها و برادرهایم همراه جنازه رفتند. جنازه را جدا و دستش را هم جدا بردند. همه ناراحت بودند. او را بردند که در ویژنان خاک کنند. وصیتنامه صفر را که از جیبش در آوردند و خواندند، فهمیدند که نوشته او را در گیلانغرب یا کاسهگران پیش علیاکرم پرماه که دوستش بود، خاک کنند. صفر خوشروان را در گیلانغرب خاک کردند.
یکی از خانوادۀ فریدونی فوت کرده بود. از تمام دهات و طایفهها برای مراسم به گورسفید آمده بودند. ده شلوغ بود. همه به قبرستان رفتیم تا جنازه را خاک کنیم. حدود دویست تا ماشین آمده بود. همه دلهره داشتیم که نکند هواپیماهای عراقی سر برسند.
وقتی جنازه را خاک کردیم، به طرف آبادی برگشتیم. من زودتر به منزلِ صاحبعزا رسیدم. دم در ایستادم.
رسم بود بایستیم تا صاحب عزا بیایند و بعد همه با هم داخل خانه شویم. چادرم را زیر بغل زدم و به طرف جاده نگاه کردم. ماشینها به طرف خانه میآمدند. قبرستان آن سمت جاده بود و روستا این طرف جاده.
یک ماشین نیسانوانت که عدۀ زیادی رویش نشسته بودند، به سمت خانۀ صاحبعزا میآمد. زن و مرد پشت نیسان ایستاده و نشسته بودند. بیشتریها زن بودند.
ماشین نزدیک شد و نزدیک خانه دور زد بایستد که یکدفعه زیر آن مین ترکید و صدای وحشتناکی بلند شد. تایر ماشین روی مین ضدتانک رفته بود.
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
⬛️ این خبر را برسانید به عشّاق نجف
◼️ بوی سجادهٔ خونین علی میآید
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🌙#شب_نشینی
🔹نامه امام علی(علیه السلام) به امام حسن(علیهالسلام)
🔻گزیده نامه ٣١نهجالبلاغه
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🌙جرعه ای از
*دعای افتتاح*
و درخواستهای ما را به لطف او بر آور و وعدههای ما را به ظهور او تحقق بخش و دعایمان را به کمک او اجابت کن.
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
برقعی
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مناجات در خانه ☀️ توصیه آقا در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان خلوتهای خودتون رو دریابید #هیئت_مجازی_
مهربانو🧕🏻،
🌙 سحر رسیده از شب قدر اولمون...
وقت خلوت و دلدادگی با خدای مهربونِ...🤲🏻
لحظه لحظههاشو باید قدر بدونيم
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻