eitaa logo
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
💕✨ محبوب من، نمی‌توان در کار خدا دخالت کرد، خدا خودش خواسته من، عاشق شما باشم...❤️ "مامان باید عاشق باشه"
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه دعا یادت نره مامان جون🤲 "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
قسمت شصت و سوم توی ایوان نشستم. لباسم را توی شکمم جمع کردم. بی‌اختیار از چشم‌هایم اشک می‌ریخت. قهرمان گفت: «فرنگیس، نباید تکان بخوری. دستم می‌لرزد.» گفتم: «نگران نباش. تکان نمی‌خورم.» رو به روشنایی کرد و سرم را به طرف روشنایی چرخاند. به شوهرم گفت چراغ‌قوه را هم طوری بگیرد که بتواند خوب ببیند. علیمردان چراغ‌قوه را به طرف دهانم گرفت. نور چراغ‌قوه صورتم را روشن کرد و چشم‌هایم را زد. چشم‌هایم را بستم و فشار دادم. دهانم را باز کردم و لباسم را که توی شکمم جمع کرده بودم، چنگ زدم. با خودم گفتم: «فرنگیس، تحمل کن... تحمل کن.» تمام بدنم از عرق خیس شده بود. قهرمان، گاز را به دندانم گیر داد و کشید. احساس کردم فکم دارد می‌شکند. درد توی سرم پیچید و گوشم تیر کشید. دوباره فشار داد و دنیا دور سرم ‌چرخید. همه چیز جلوی چشمم سیاه شده بود. درد یک لحظه مرا از خود بی‌خود کرد. فکر کردم گوشت دهانم و فکم با دندان در‌آمده است. خون گرم توی دهان و روی چانه‌ام ریخت. قهرمان، دندان را توی دستم گذاشت و آرام گفت: «تمام شد.» انگار خوشحال بود از اینکه دندان در‌آمده است و من هنوز نفس می‌کشم. پرسید: «خوبی؟» سرم را تکان دادم و همان‌جا توی ایوان دراز شدم. علیمردان با عجله بالشی زیر سرم گذاشت و پنبه‌ای را که گرد کرده بود، فرو کرد توی دهانم. گفت: «رویش داروی کُردی زده‌ام، فشار بده.» کمی ‌چای خشک هم توی دهانم ریخت و گفت: «بگذار جای دندانت و فشار بده.» توی ایوان، همه جا سیاه بود. قهرمان با ترس پرسید: «فرنگیس، صدایم را می‌شنوی؟» سرم را آرام تکان دادم. با ناراحتی گفت: «صدام، خدا برایت نسازد که زندگی‌مان را سیاه کرده‌ای.» کمی ‌دراز کشیدم. علیمردان و قهرمان از ترس یک ساعتی کنارم نشستند. جای دندانم خیلی درد می‌کرد، اما دیگر خیالم راحت بود که دندان را کشیده‌اند. بلند شدم. قهرمان خندید و گفت: «فرنگیس، راستی‌راستی زنده‌ای؟!» لبخند زدم و با زور گفتم: «می‌بینی که نمرده‌ام. بچه‌ام هم حالش خوب است.» نزدیکی‌های صبح بود. گفتم: «بروید بخوابید.» قهرمان بلند شد و رفت. جای دندانم آرام شده بود. شوهرم کنار رحمان خوابید. توی ایوان نشستم و آرام شکمم را مالیدم. دعا کردم خدا کمک کند و بلایی سر بچه‌ام نیاید. از وقتی تلویزیون بلر کوچکی خریده بودیم، شب‌ها سرگرم بودیم. جلوی تلویزیون می‌نشستم و جبهه‌ها را نگاه می‌کردم و حرص می‌خوردم. آن شب هم جلوی تلویزیون نشسته بودیم و مجری برنامه در مورد جنگ حرف می‌زد. دستم را بالا گرفتم و گفتم: «خدایا، رزمنده‌های ما را در پناه خودت بگیر. ابراهیم و رحیم را هم به دست تو می‌سپارم. مواظبشان باش.» علیمردان هم گفت: «باز خوب است که آن‌ها توی همین منطقه می‌جنگند و هر وقت دلشان بخواهد، می‌آیند و سر می‌زنند. بیچاره رزمنده‌هایی که چند ماه یک بار مجبورند بروند و خانواده‌هاشان را ببینند.» نشسته بودیم که علیمردان پرسید: «برویم خانۀ مادرم شب‌نشینی؟» گفتم: «پس صبر کن خانه را ‌جمع و جور کنم.» تلویزیون را خاموش کردم و کتری را از روی چراغ علاءالدین برداشتم. شوهرم، رحمان را بغل کرد و گفت: «خودم می‌آورمش، تو دیگر سنگین شده‌ای.» خندیدم و گفتم: «چه سنگینی‌ای! هنوز دو ماه مانده که بچه دنیا بیاید. اصلاً هم سنگین نیستم.» علیمردان، رحمان را توی پتویی پیچید و درِ خانه را روی هم گذاشتیم و به طرف خانۀ مادرشوهرم راه افتادیم. شبِ تاریک و سردی بود. نزدیک خانۀ مادرشوهرم، صداهای زیادی شنیدم. خندیدم و گفتم: «فکر نکنم امشب برای ما جا باشد. خانه‌شان شلوغ است. میهمان دارند.» علیمردان هم خندید و گفت: «بهتر که میهمان دارند.» وارد شدیم و سلام کردیم. خانه حسابی شلوغ بود. قهرمان و خانواده‌اش و یکی دو نفر از فامیل‌ها، خانۀ مادرشوهرم بودند. ما هم نشستیم و قهرمان به شوخی گفت: «دیر آمدید، جا نیست!» من هم با خنده گفتم: «اگر می‌دانید جا نیست، بفرمایید! ما تازه آمده‌ایم.» تلویزیون روشن بود. مادرشوهرم از کتری و قوریِ روی علاءالدین چای ریخت. نخود و کشمش را هم جلوی من گذاشت. تلویزیون روشن بود. قهرمان گفت: «بزنید تلویزیون عراق، ببینیم این دروغگوها چه می‌گویند.» گاهی وقت‌ها تلویزیون عراق را می‌گرفتیم ببینیم چه می‌گویند. چون نزدیک مرز بودیم، می‌توانستیم صاف و بدون برفک تلویزیونشان را بگیریم. همان‌طور که نگاه می‌کردیم، یک‌دفعه صدام توی تلویزیون ظاهر شد. تا صدام آمد، با صدای بلند بنا کردیم به لعنت و نفرین. صدام هشدار داد و گفت: «فردا از شرق تا غرب ایران را می‌کوبم. از همین‌جا اعلام می‌کنم که فردا روز بمباران سختی است. شهرها را ترک کنید و بروید.» با ناراحتی گفتم: «دوباره شر این آدم ما را گرفت. وقتی صدام می‌گوید بمباران می‌کند، اول زورش به ما می‌رسد. اول گورسفید را می‌زند، بعد می‌رود سراغ شهرها. خدا برایش نسازد.»
قهرمان با ناراحتی گفت: «با شماها کاری ندارد، با من کار دارد. او مدعی من است. من در زندگی زیاد خواب ندیده‌ام، اما دیشب خواب دیدم که می‌میرم.» از حرف‌های قهرمان ناراحت شدم. برگشتم و گفتم: «چرا این حرف را می‌زنی؟ تو که ترسو نبودی؟ این حرف‌ها چیه؟» زنش ریحان هم ناراحت شد و گفت: «فرنگیس، ببین چطور حرف بد می‌زند. بلا به دور.» مادرشوهرم هم با ناراحتی شروع به خواندن آیه‌الکرسی کرد. به شوخی گفتم: «نمیرد کوه! فردا اول وقت می‌رویم کوه و شب برمی‌گردیم.» "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
مهربانو🧕🏻 نماز شب بیست و نهم ماه مبارک رو بخونیم؟: دو ركعتِ. در هر ركعت بعد از حمد، بیست مرتبه سوره توحید. "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 سید ابن طاووس از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده: که هرکه در شب آخر رمضان، آنرا اینگونه وداع کند : ـ اللّٰهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ من صِيامِي لِشَهْرِ رَمَضانَ، وَأَعُوذُ بِكَ أَنْ يَطْلُعَ فَجْرُ هٰذِهِ اللَّيْلَةِ إِلّا وَقَدْ غَفَرْتَ لِي. ـ خدا کند این آخرین رمضانم نباشد! و خدا نکند، صبح طلوع کند و مرا نبخشیده باشی. پیش از آنکه سپیده برآید؛ خداوند بیامرزدش و توبه و بازگشت نصیبش کند. 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتو شکل بده! ❣️ اگر امروز و فردا کنی دیر می‌شه! 🌻 باید هرچه سریع‌تر این رابطه رو برقرار کنی! 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 راه‌گُشایی ذکر الهی آقا میگن: شما ذکر خدا بگویید، خدای متعال هم بر شما صلوات میفرستد، به شما درود میگوید؛ هم خود ذات اقدس الهی، هم ملائکه‌ی او به شما مؤمنین درود میگویند. و بدانیم که ذکر و یاد خدا راهنما، راه‌گشا و دست‌گیر است، میتواند ما را قادر بر گره‌گشایی کند؛ گره زیاد داریم و دست قدرت و پنجه‌ی تواناییِ خود ما انسانها است که باید این گره‌ها را باز کند امّا این توانایی را خدا به ما میدهد. ۱۳۹۵/۰۲/۰۸ 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مناجات در خانه ☀️ توصیه آقا در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان خلوت‌های خودتون رو دریابید #هیئت_مجازی_
مهربانو🧕🏻، 🌙 سحر بیست و نهم از راه رسید ... وقت دلدادگی با خدای مهربونِ...🤲🏻 چند ساعتی از مهمونی حضرت معبود باقی مونده... باید قدر ثانیه ثانیه‌اش رو بدونيم 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5855063313859215479.mp3
2.81M
🎧دلنشین ترین دعـــای سحـــر❣ 🎤 مرحوم استاد صالحی 🌴🌴
وعده ما تا جمعه ظهور🌼 هر روز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء بیست و نهم.mp3
4.05M
💚🎧 🎧 (تحدیر) جز بیست و نهم قرآن کریم 🎤 استاد معتز آقائی 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
🌸🍃 امࢪوز قࢪاࢪه باهم گوش بدیم و توے گࢪوه قشنگمون یعنی ماماناےمادرانه🌸 باهم مباحثه کنیم😎👌 ساعت ۴_۵عص
چـــــالش امࢪوز چیه⁉️ امࢪوز قࢪاࢪه تا عصࢪ این فایل زیبا ࢪو گوش بدیم و باهاش حال کنیم ...☺️ بعدم درموࢪدش توے گࢪوه قشنگمون حࢪف بزنیم...🌸 اخه حࢪف زدن دࢪ موࢪد حال خوب ، حالمون ࢪو خوب میکنہ... منتظࢪتونیما...😍👋 آدࢪس گࢪوه قشنگمون ... https://eitaa.com/joinchat/1365114900Cab15e75da6 @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا