eitaa logo
مادَرانه سَبزِوار
351 دنبال‌کننده
547 عکس
88 ویدیو
4 فایل
برای عضویت در گروه مادرانه مرکزی سبزوار به آیدی زیر پیام دهید: @Khakriz1357 آدرس پیج و کانال روبیکای ما: @madaraneh_sbz99
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲ مصادف با ۲۹ صفر پسر کوچولو رو گذاشتم تو کریر و نشستم پشت فرمون شروع کرد به گریه 😭 به هر روشی بود ساکتش کردم و راه افتادم خداروشکر تمام مسافرها وسیله براشون جور شده بود لذا تنها می رفتم وقتی رسیدم پسر صاحبخونه( خانم پورسعیدی) با ذوق و شوق به استقبالمون اومد😍 از اونجایی که مسئول دعای ندبه این هفته غایب بودن تا چشمم به چند نفر افتاد که دارن با دستگاه صوت ور میرن شستم خبردار شد که باز هم مشکل صوت داریم😢 کمی ور رفتیم بالاخره روشن شد😍 اما مشکل بعدی ؛ صدا به غایت ضعیف بود 😢 خلاصه دعای عهد رو با همون دستگاه پخش کردیم و به سختی سکوت رو حکمفرما نمودیم تا صدا برسه 🤦‍♀ اما در مورد دعا ، چاره کار رو در این یافتیم که خودمون بخونیم دعا توسط خود مادران قرائت شد آخرای دعا از اونجایی که روضه رو دیگه نمیشد خودمون بخونیم و نیاز به صوت بود و من هم زنده به آنم که کوتاه نیایم، انقدر با دستگاه ور رفتم که بالاخره درست شد😅😅😅 روضه و دعای فرج آخر رو گوش دادیم و دم پایانی مادرانه ✊ شقایق عزیز ارائه صوت دعای ندبه رو به عهده گرفته بود و دقایقی ما رو مستفیض کرد. پهن شدن سفره ها و پیچیدن عطر دل انگیز سوپ 😋😋 پایان بخش برنامه هم دعای سفره و قرائت فاتحه برای پریسای عزیزمون همکاری تو جمع کردن سفره ها و شستن ظروف و بدرود تا جمعه و ندبه ای دیگر✋
جمعه ۳۱ شهریور ماه بالاخره بعد از دو هفته دوری از دعای ندبه ساعت ۱۱شب قرار بر این شد که منم تو دعای ندبه شرکت کنم 😍صبح بعد از نماز از ذوق دعا خوابم نبرد ، ساعت یه ربع به ۶ از خونه زدم بیرون و راهی شدم بین راه دو تا از دوستان هم منو همراهی کردن ‌. به منزل خانم جبله رسیدم بعد از نوشیدن چای که الحق تو اون سردی هوا خیلی چسبید ☺️ دعای عهد پخش شد و همه سر تا پا گوش جان سپردیم بهش ،بعد از اون قرائت دعای ندبه رو یه چند نفر از خانم ها زحمتش رو کشیدن و بعد هم پخش یه روضه به مناسبت شهادت امام حسن عسکری (ع)😭😭 بعد از اتمام روضه خانم فیروز فر عزیز صحبت کوتاهی در مورد شرح دعای ندبه داشتن و بعد رسیدیم به قسمت خوشمزه ی دعا 😋😋 سفره ها پهن شد و کاسه های حلیم یکی یکی اومدن و ما رو دل شاد کردن 😊 خیلی خوشمزه بود و جای دوستانی که نبودن حسابی خالی . خداوند ان شاالله از بانی محترم و خانوادشون قبول کنه. تا جمعه ای دیگر بدرود ✋✋
شنبه یا ۱شنبه بود.دلم هنوز هوایی ندبه روز قبل بود و توی بیقراری هاش.😭 حال و هوای ندبه رو خیلی دوست دارم.صبح آخر هفته،روز تعطیل،خلوتی خیابونا،سکوت و عمق خواب خیلی ها؛ اما من اتفاقا اینکه این شرایط خیلی هارو نمیتونه بکشونه ندبه رو دوست دارم😉.نه که فک کنین دارم از معنویت زیاد حرف میزنمااا نه.من کجا و عطر گل نرگس کجا...من فقط هر هفته روسیاهیام رو میارم ندبه و زار میزنم به حال و روزم که کجام.😔 میخواستم بانی ندبه بشم.به خیالم که هنوز اول هفته ست و دیر نمیشه.هنوز تو معلقی تصمیمم بودم که باز هم خواب بابای تازه سفرکرده ام رو دیدم.خدا رحمت کنه بابارو که مصمم ام کرد.بلافاصله برا هماهنگی پیام دادم و جواب شنیدم که دو نفر دیگه تو صف ان برا بانی شدن.بماند که چه کیفی کردم که شنیدم برا میزبانی بچه ها تو صف ان؛اما من خواب بابامو دیده بودم و باید اصرار میکردم.نمیشد که نشه. ادامه👇👇👇
بالاخره با یه حمد و صلوات اصرارم جواب داد و مثل اصرار بچه ها که به بستنی شون رسیده باشن خوشحال بودم.🤪 و خوشحال تر که خانواده م هم قرار شد از مشهد بیان.😍 حالا ازین حال و هوا براتون بگم تلفنای مامان از مشهد:می رسی به کارهات مامان،میخوای ما زودتر بیایم؟ _ نه مامان کاری ندارم که میرسم. _ آخه با سه تا بچه،میخوای خودم زودتر بیام؟ _ نه مامان مشکلی نیست که خودم کارامو میکنم. _صبحانه چی میذاری؟ _کشک و بادمجون🍆🍆🍆 _چی؟!دختر یه سوپی چیزی بذار برسی با بچه هات _نه مامان جان میرسم خودم ردیف میکنم.خیالت نباشه و... خدا رزق و روزی هامون رو زیاد بکنه مهمون هم که رحمت خداست. ما خانواده مون عاشق مهمون داری هستیم. بریم که براتون از ۵شنبه اخرشب بگم. چشمتون روز بد نبینه مهمونای مشهد اومده بودن و باتوجه به ۵ تا بچه ای که تو خونه بود خونه ترکیده بود از اسباب بازی. انگار که نه انگار صبح زود مهمون داریم.به زور متوسل شدم و۱ونیم شب همه شونو خوابوندم. حالا قصه هام با داداش: چقدر میجنبین بابا،کی صبح کله سحر پامیشه بیاد😁 ادامه👇👇👇
_نه داداش قوانین گروهمون محکمه ۶ صبح زنگ درو می زنن. ۶ و ۲۰ دقه شروعه چه با دو نفر چه با ۲۰ نفر _ای ولله حالا ما رو کی بندازه صبح بیرون _🤐🤐🤐🙄🙄🙄 خلاصه صبح شد و دوباره داداش:بابا کی ساعت ۶ میاد و.. و بالاخره ما آقایون رو ده دقه به ۶ مشایعت کردیم به بیرون از منزل 🙃 خوشم اومد راس ۶ اولین مهمونای عزیزمون درو زدن و من تو دلم آفرین گفتم. ازون به بعد پشت سر هم عزیزای دلی مون تشریف آوردن. راس ۶ و بیست شروع کردیم‌ و ازین همه اقتدار گروهمون به خود بالیدم😁 و به همه پز دادم. نگم از حال و هوای ندبه براتون یاد همه ی بچه هایی که روزای قبل میگفتن نمیتونن اون هفته رو بیان از جلو چشام رد شد.به خصوص بعضیا بیشتر.شقایق که از جلو رد نشد. همونجا جلو چشام واستاد تا آخر.دیدین حس بعضی آدما برا این مراسما پررنگ تره.بعضیا همینقدر پررنگ اومدن برام. خدا رحمت کنه بابای تازه سفرکرده ام رو که تا اخر کنارم بود و من هر لحظه حسم این بود که شاید بابام فک نمیکرد انقدر زود بره.و چون خیلی منتظر ظهور بود وخیلی ندبه میخوند که تو لیست سربازای آقا باشه ولی ..به جای بابام ندبه خوندم و تقدیمشون کردم. و به حال خودم تو فکر میرفتم.به این که نکنه برا منم دیر بشه و حسرت تو دل برم. خداوند عزیزان تون رو براتون حفظ کنه. و در آخر جونم بگه براتون خدا برکت داده به ندبه هامون.شاید اون بار اولا فکر نمیکردم یه روزی انقدر بچه ها هیئتی بشن و بیان پای کار.الان ازین که بچه ها با همه ی سختی که داره انقدر پیگیرن و تو تلاش و انقدر دلی کار میکنن لذت میبرم. امید دارم که روزی هر هفته مون بشه. گرچه کمیت برامون اولویت نیست اما صفا و گرمای دلید برای صاحبخونه ان شالله که ظهور آقامون رو همگی جشن بگیریم و مورد عنایت شون باشیم. زندگی هاتون سرشار از نور
یه ربع از طلوع آفتاب رد شده بودکه زهرای عزیزم پیام داد بیداری؟منم یه بله ی پیروزمندانه گفتم که آره خواب نموندم ایندفعه 🙈 بدوبدو منتظرِکوچیکمون و حاضرکردمو رفتم سرقرار.... توی کوچه دنبال پلاک ۴۱میگشتیم که دیدیم یه آقایی داره ماشین و میزاره بیرون یقین کردیم همون خونه ی مورد نظر اینجاست که مرد خانواده داره خونه رو برای ورود میهمانان مادرانه ترک میکنه😅 بچه های صاحب خونه خواب بودن که دختر من با اندک جیغی بیدارشون میکرد ودرکل هربچه ای واردمیشد وخواب بود عزمش رو جزم می‌کرد ‌که برای توسعه گروه منتظران کوچک اونهارو بیدارکنه وتیمشون روتکمیل کنه😬😂 ادامه👇👇👇
مهمونای یکی یکی اومدن و جمعمون جمع جمع میشد ....🌱 بلخره ایندفعه تونستم منم دعاندبه رو کامل بخونم 😍🤲 دعا که تموم شد سفره ی صبحانه ی خوشمزه 😜پهن شد و قشنگ خواب واز سرمون پروند😌 بعدازصبحانه که نزدیک بود خواب برماغالب بشه خانم مولودی خوان اومدن و دوباره کلی هیجان به مجلس واردکردن و به مناسبت میلادپیامبروامام صادق کلییی دست زدیم و شادی کردیم 😍 شکلات هایی مجهول الحال که معلوم نبود هویتشان ازکجابود برسروکله ی ندبه خوانان کوبیده شد😂(شخصی درجمع خاطرنشان کرد فاتحه ی شکلات هایادتان نرود،احتمالا ازروز گذشته از مصلّا جمع آوری شده بود🤣) بعدمولودی هم به میزبان رحم کرده و سعی کردیم نهار منزل خودمون باشیم 😜 خلاصه که هرررجوری میتونید برنامه تون و برای دعاندبه تنظیم کنید انقدررررر لذتش میشینه گوشه ی دلتون که به تنهایی میتونه کل هفته تون وبسازه😍 خدایا ماوفرزندانمان و نسلمان راازمنتظران واقعی وزمینه سازان ظهور و سربازان وسرداران حضرت قراربده🤲😭
صبح روز جمعه کم‌کم آماده میشم برای اولین رفتنم به دعای ندبه مادرانه🥺 تردید دارم برای رفتن ولی دل رو میسپرم دست صاحبش و راهی میشم همراه هشتک های مسافر و راننده😊 همزمان با ورود ما دعای عهد پخش میشه❤ خوشحالم که به موقع رسیدیم😍 بعد از دعای عهد دعای ندبه رو با دل های شکسته💔 همراه صوت زمزمه میکنیم بعد هم دعای فرج رو مضطرانه و با هق هق ایستاده میخونیم😭😭😭 خدایا برسون مولامون رو😭 این هفته به جای شرح دعای ندبه فاطمه خانم عباسی برامون مسئله فلسطین رو تبیین کردن از یهود گفتن🇮🇱 و خصومت دیرینه اش با مسلمان ها از غزه و مظلومیتش و البته مقاومت وشجاعت چشمگیر مردم فلسطین🇵🇸❤ بعد از نوشیدن شهد آگاهی رسیدیم به دودمه های جانفزای مادرانه❤ خانومی که این مسئولیت سخت رو عهده دار بودن 😂 برگه به دست جلو ایستادن و عزیزان با شور همراهی میکردن😊 میزبان عزیز زحمت کشیده بودن و سوپ خوشمزه ای🥣 برای مهمان ها تدارک دیده بودن😋 سفره پهن شد و نذری های خوشمزه نوش جان شد😍 دوستان کمک کردن سفره ها جمع شد و ظرف ها شسته شد🚿 منم چون بچم بدقلقی میکرد زود با یه راننده مهربون که مثل من دفعه اول بود که میومد دعای ندبه مادرانه برگشتم خونه☺️ تا گزارشی دیگر بدرود👋 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
جمعه است و دوباره قسمت شده مهمان مراسم پر فیض دعای ندبه باشیم؛ حدود ساعت ۵:۴۵ از شهرک توحید همراه دوستی عزیز و دوتا دختر نوجوان گلمون راهیِ مقصد شدیم .🌿 صاحبخانه که حاج خانم دوست داشتنی بود با تسبیحی زیبا، درحالیکه لحظه ای ذکر گفتن از زبانش نمی‌افتاد به انتظار مهمان ها دم در ایستاده بود . شیرینیِ قابی که باهاش روبه رو شدیم به قدری زیاد بود که همون اولِ کاری مهرِ این مادربزرگ مهربان به دلمون نشست.☺️ ادامه 👇👇
در عین ناامیدی 😔😔هشتک مسافر و حضور را در گروه ندبه های مادری زدم. چند دقیقه ای منتظر بودم خبری نشد وگوشیم خاموش شد و شارژر هم نداشتم. با امیدی که توی دلم بود خوابیدم.😇😇 برای نماز که پاشدم از همسرم خواستم که از تو ماشین برایم شارژر بیارند نمازم را خواندم و گوشیم را سریع به شارژ زدم وقتی روشن شد سه نفر از راننده های عزیز و مهربون پیام داده بودند.😍😍 با یکی هماهنگ کردم و و از دو نفر دیگه هم تشکر کردم.🙏🙏🙏 مشغول آماده کردن پسر کوچولو و خودم شدم.بعد از زنگ دوستم پتو را پیچیدم دور بچه ام و از خونه آمدم بیرون. سوار شدم و همراه با مادران ندبه خوان راهی شدیم.🚙🚙 دعای ندبه ی این هفته در شهرک و منزل خانم حسینی بود،با ورودمان دعای عهد هم در حال پخش بود. به مناسبت میلاد امام سجاد علیه السلام🎊🎊🎉🎉🎉 خانه خیلی زیبا با بادکنک های سبز و سفید و شرشره تزئین شده بود.💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 بعد از دعای عهد صوت دعای ندبه که مداح از سوریه و حرم حضرت رقیه جان سلام الله علیها قرائت می کرد پخش شد.😭😭 خانه پر بود از مادران دل خسته ای که از فراق مولا و صاحبشان به امید نگاه گل نرگس دور هم جمع شده بودند و در این میان کم نبودند مادرانی که کودکی در آغوش داشتند و در گوش شان لالایی انتظار را زمزمه می کردند. بعد از دعای ندبه دعای فرج پخش شد و بغض های در گلو مانده راهشان را روی صورت مادران منتظر پیدا کردند و آرام آرام پایین آمدند.😢😢😢 بعد از دعا دودمه ها خوانده شد.درست است که من دومه های قبلی را بیشتر دوست داشتم مخصوصا موقعی که به سینه می کوبیدیم و فریاد می زدیم: از غصه ی دوری تو بر لب رسیده جان عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان اما هنوز هم هستند مادرانی که باتمام وجود تک تک کلمات را فریاد می زنند و هنوز با آه و اشک ثابت قدم بودن را از آقا و مولایشان درخواست می کنند.🥺🥺 واما صحبت های بعد از دعا. نشستیم پای صحبتهایی که انگار قصه ای بود از قصه های هزار و یکشب.📖📖 قصه ی گنده لاتی که برای خودش توی شهر دم دستگاهی ساخته بود و راه نفس شهر را با دستوراتش و فرمایشاتش بند آورده بود.گنده لاتی که اگر کسی قصد کوچکترین اعتراضی را داشت نوچه هایش را اجیر می‌کرد تا به خدمتش برسند. اما قسمت جالب ماجرا آنجا بود که پهلوانی از راه رسید و بساط گنده لات و نوکر و نوچه هایش را به هم زد و مردم را با خود هم صدا کرد.💪💪 به آنها جرات طوفان داد که دستهای پر خون گنده لات و نوچه هایش را از روی گلوهای گرفته شان بردارند و نفس های تازه را وارد شهر کنند.واین شد که گنده لات فرار کرد و پهلوان و مردم آزاد شدند.🙌🙌 آن پهلوان کسی نبود جز امام خمینی ره عزیز که با انقلاب مردم را با اسلام و دین آشنا کرد. ولی داستان ادامه داشت وقتی که نوچه ها و گنده لات و همفکرانش هنوز دست بردار نبودند و هر روز به بهانه ای می خواستند که وارد شهر شوند ولی باز این مردم بودند که پشت پهلوان ایستادند و هنور هم ایستاده اند. بعد از داستان جالب و جذاب ،زهرا خانم عباسی کمی درباره وظیفه ی مادران ندبه خوان برای انتخابات صحبت کردند و بعد هم به پرسش های یکی از عزیزان و شبهات جواب داده شد. بعد هم سفره ی زیبای صبحانه پهن شد.🤩🤩🤩🤩 سالاد خوشمزه و خوش رنگ پیازچه با سس مخصوص خانم حسینی😋😋😋 و پنیر و سبزی تازه همراه با کیک و شکلات ها صدای همه را به تحسین و به به و چه چه بلند کرد. در حین صبحانه هم مولودی های زیبا پخش می‌شد. بعد از صبحانه هم دعای پایان سفره خوانده شد و سفره با همکاری مادران جمع شد و همه یکی یکی و چند تا چند تا با تشکر از صاحبخانه ی خوشرو و خندان راهی خانه های خود شدند.😌😌 لّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمعه باشد و 🤲 ندبه باشد و مادرانی که زمزمه ندبه‌شان را پیوند می‌زنند به عملیات "وعده صادق".🇵🇸 🇮🇷 🎉🎊🪅🎀🎈جشن پیروزی عملیات "وعده صادق" در "ندبه‌های مادری" الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡