eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
151 ویدیو
33 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۰۸ ➖دیشب با کمک بچه ها حلوای نذری درست کردیم برای مراسم هیئت امروز، ریختن مواد را یکی یکی دادم بچه ها انجام دادند، در هم زدن حلوا هم مقداری کمک کردند.حلوا را گذاشتم خنک بشه تا صبح بگذاریم لای نون بستنی، پسر بزرگه گفت مامان میشه من انجام بدم؟ ➖دیگه همه ی دوستانی که منو میشناسند می‌دونند چقدر دوست دارم بچه ها در کارها مشارکت کنند، حالا چه خواسته نذری حضرت فاطمه (س) هم باشه ➖اما یک مسئله بود اگر پسر بزرگه بخواد همکاری کنه کوچیکه هم حتما حضور داره، مثل همیشه. اما یک مسئله هست چون نذری برای هیئت هست من نسبت به تمیزی مسئولم، حالا چطور اون را متوجه کنیم دست تو حلوا نکن🤦‍♀، انگشت تو دهنت نکن😂، روی زمین نریز، باید ماسک بزنی که احتیاطا یک وقت عطسه و سرفه کردی نریزه تو حلواها و...، بکن و نکن هم که فایده نداره اون در سنی هست که کار خودش را انجام میده😉 ➖همینطور ذهنم درگیر بود، شکرخدا هر روز هم که ایشون نهایتا طلوع آفتاب بیدار هستند😂، به پسر بزرگم گفتم: مامان اگر دوست داری کمک کنی باید اذان صبح بیدارت کنم، گفت: باشه حتما صدام بزن. ➖اذان صبح بعد از نماز صداش زدم سریع رفتیم آشپزخونه با هم شروع کردیم. 👦: مامان چرا نذاشتی صبح که داداش هم کمک کنه؟ خوب یکم بیشتر میخوابیدم بعد انجام میدادیم، گفتم مامان الان به تو گفتم دستت را قشنگ صابون بزنی، ماسک بزنی، دست توی حلوا نکنی و تو دیگه سِنی هستی که میتونی این موارد را رعایت کنی و اهمیتش را متوجه هستی ولی داداشت نه. 👦مامان چرا ؟؟ ما که همیشه همونطور با هم کیک و حلوا و... می پزیم ؟ ➖ چون اونها را فقط خودمون میخوردیم برای نذری ما مسئولیم، تمیز بودن نذری برای ما مهمه، وقتی یک چیزی برای ما مهمه یا بهتر بگم برای ما ارزش هست باید از چیزهای دیگری بگذریم. مثلا الان ما برای اینکه نذریمون را طبق اصولی که برامون مهم هست آماده کنیم از خوابمون میگذریم. امروز می‌خوایم بریم تشییع شهدای گمنام پس دیگه وقت نداریم باید از خوابمون بگذریم. این مثال خیلی ساده و راحته ولی خیلی وقتها یا بهتر بگم خیلی جاها برای حفظ ارزشها باید از چیزهای بزرگتری گذشت که ساده نیستند، مثل چیزهایی که خیلی دوستشون داری، مثل جانت، مثل ... و صحبتمون رفت سمت شهدا و شهدای گمنام و گذشتن از جانشون برای حفظ ارزشهایی مثل حفظ دین، دفاع از کشور ، امنیت و... ✅ و این یکی از مهمترین مسائل هستند که فرزند ما درک کند که زندگی ما بر اساس یک سری ارزشهای والا پایه گذاری شده، و برای رسیدن به آن ارزشها گذشتن از تمام چیزهای ارزشمند و عزیز آسان می شود. و صد البته این موضوع را باید در رفتار و کردار ما ببینند و حس کنند نه فقط گفتار ما‌. (قبلا در مورد ارزشها در هم صحبت کردیم. ) ➖البته این گفتگوی مادر فرزندی خیلی طولانی نشد😉 چون اواسط کار و خیلی قبل از طلوع آفتاب پسر کوچیکه هم بیدار شد و با چشمان ذوق زده پرید وسط که منم می‌خوام کمک کنم و در همون ابتدای امر چند تا نان بستنی را پودر کرد😂. پیشنهادات مبنی بر انواع بازی و جایگزینها هم طبیعتا کارساز نبود، بازی برای زمانی خوبه که هیچ کاری در آشپزخونه نباشه. چاره ای نبود جز گذشتن از یک مقدار از حلوای نذری، که براش جداگانه کشیدم تا مثلا ایشون هم لقمه حلوا بپیچه، یا البته بهتر بگم بیشتر حلوا بخوره 😉 دستش را لیس بزنه 🤦‍♀ و ما سرعت کار را چند برابر کردیم تا زود کارمون تمام بشه. ➖ این یک مثال خیلی خیلی کوچک و ساده بود. حالا به این فکر میکنم که در چه موقعیتهایی چه ارزشهایی را به فرزندمان منتقل میکنیم!! برای اون ارزشها از چه چیزهایی میگذریم؟ ✅ ارزشهایی بزرگ و کوچک، دین، راستگویی، صداقت، مهربانی، امنیت، حجاب، حفظ حریم ها، احترام و هزاران ارزش مختلف دیگر .... ⚫️ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۰۹ ⚽️ پسر بزرگه با فوتبال دستی اومد، مامان میای بازی ؟ ➖ باشه بیا بازی کنیم تا ده تا گل بازی کنیم؟ ➖ باشه وسطهای بازی پسر کوچیکه هم از راه رسید: منم می‌خوام ➖خوب صبر کن بازی ما تموم بشه بعد تو و داداش ⚽️ بنده ۱۰-۴ بازی را واگذار کردم 🤦‍♀😢 پسر کوچیکه نشست جای من، من از اتاق اومدم بیرون، چند دقیقه بیشتر نگذشته که شروع شد 😒 یکی داد میزنه، یکی گریه می‌کنه 😭میان بیرون ⚽️ بزرگه میگه: مامان داداش برای اینکه توپ بره تو گل خودش فوتبال دستی را بلند می‌کنه کج می‌کنه اصلا باهاش بازی نمیکنم😠 من میگم کی میاد انار دونه کنیم؟ دوتایی: من من ⚽️ کلا همه چیز فراموش میشه میشینیم به انار دونه کردن😉 کوچیکه فقط دونه می‌کنه و میخوره، بزرگه دونه می‌کنه می‌ریزه داخل ظرف🤣 انار دونه کردن و انار خوردن تمام میشه 😡 یکدفعه سر یک چیز دیگه دعوا شروع میشه.😠 قبلش کوچیکه با صندلی ها و چهارپایه ها و کوسن های مبل به قول خودش بازی اختراع کرده بوده، پسر بزرگه با یکی از همون صندلی ها و یک گُل میز کافی شاپ ساخته بوده، سر اینکه این صندلی جز بازی منه یا جز کافی شاپ من دعوا راه میفته.😤 پسر بزرگم گریه کنان گفت: مامان میدونی چرا قبلا دوست داشتم داداش داشته باشم؟ ➖چرا؟ چون فکر میکردم همش با هم بازی میکنیم فکر نمی‌کردم دعوا کنیم.😭 الان دیگه دوست ندارم این داداشم باشه. ولی من هنوزم دوست دارم دو تا داداش دیگه و دو تا خواهر داشته باشم😳، یعنی اونا هم مثل این میشن؟ اگر اینطوریه اصلا می‌خوام تنها باشم🤣🤣🤣. ✅ اینجا فقط درک احساس لازمه، نه تأیید احساس، نه سرزنش، نه نصیحت، نه راهکار دادن، نه تهدید و ارعاب و...، نیاز نیست که هر طور شده بخوام فواید برادر داشتن را بهش گوشزد کنم یا اینکه احساسش را نفی کنم : - نه تو که داداشت را خیلی دوست داری -یا اینکه بگم با همین یکی مشکل داری، چهار تا دیگه هم میخوای! - حالا دو دقیقه دیگه یادت می‌ره - اصلا حق ندارید با هم بازی کنید، همش دعواست ✴️ یکم بغلش میگیرم و میگم: از کار داداش ناراحت شدی درسته؟ در همون گریه ها میگه من خیلی دوستش دارم چرا اون با من دعوا می‌کنه( اینجا لازم نیست بگم ااااا پس چی شد؟ دوستش داری یا نداری بالاخره؟( مبحث احساسات دو گانه که قبلاً نوشتم) ✅ ده دقیقه بیشتر نگذشته دارن با هم بازی میکنن و صدای داداشی داداشی گفتنشون بلنده 😏 🔴 و این صحنه ها بارها و بارها در روز تکرار میشه، دعواها، قربونت صدقه رفتن ها، بازیها، گریه ها و جیغ ها و اینها همه و همه لازمه رشد و تعامل بچه هاست. دعواهایشان هم مثل ظرف وجودشان کوچک است، چیزهایی که از نظر ما بی ارزش است برایشان خیلی بزرگ است، باید درکشان کنیم تا اونها هم فرصت رشد و افزایش ظرفیت درونی را داشته باشند. ⚫️ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۱۰ 🌧 امروز ( پنج شنبه) پسر کوچیکه از وقتی بیدار شده بود در حال بیرون ریختن بود☹️، و باز هم پدرشون سر کار بودند تا دیروقت شب، وقتهایی که بدون هدف و بدون اینکه با وسایل بازی کنه( با توجه به سنش) فقط چیزها را بیرون می ریزه می‌دونم که ش تخلیه انرژی هست. 🌧 مثلا تا من داشتم لباسهای شسته شده را پهن میکردم دیدم یک جعبه گوش پاک کن آورد و پخش کرد کف سالن، دیگه از مرحله ی « در دسترسش نگذارید» هم عبور کرده کلا با گذاشتن دو تا چهارپایه روی هم به کل کمدها دسترسی داره🤦‍♀ و مصداق واقعی از دیوار صاف بالا می‌ره هست.😉 🌧 با گوش پاک کن ها اصلا بازی هم نکرد و رفت سراغ بیرون ریختن یکی از کابینتها، و بعد هم ریختن لگوهای ریز داداشش کف اتاق😖 🌧 برای جمع کردن گوش پاک کن ها یک کفگیر آوردم، گفتم: این پارو هست، گوش پاک کن ها هم مثل برفه، من می‌خوام برفها را پارو کنم، سریع کفگیر را از من گرفت گفت خودم پارو میکنم. نشست و بیشتر گوش پاک کن ها را جمع کرد بعد دوباره همه را ریخت گفت داره برف ☃ میاد😭 و بعد رفت یک کشو را کامل بیرون😤 ریخت. 🌧 هر جا را هم که من میخواستم جمع کنم، اون می‌رفت سراغ هدف بعدی و یک جای دیگر را کلا خالی میکرد.😂😂 🌧 این شد که به جای حرص خوردن و دعوا کردن شال و کلاه کردیم و با یک عدد توپ🏀 زدیم از خونه بیرون، رفتیم توپ بازی یا به قول بچه ها پاس پاسو در هوای بارانی، یکساعتی پاس پاسو و شالاپ شولوپ بازی کردیم و بعد موش آب کشیده برگشتیم. ( قبلا هم نوشتم من این مورد را به کسی توصیه نمیکنم، خودم انجام میدم چون معتقدم بچه ها با ارتباط با طبیعت و پدیده های طبیعی مثل باران و برف و... نه تنها مریض نمیشن بلکه بدنشون قوی هم میشه و باعث افزایش تاب آوریشون در شرایط و موقعیتهای مختلف میشه، تا حالا هم هربار مریض شدند از طریق ویروس هایی بوده که جناب همسر از محل کار و پسر جان از مدرسه میارن نه از رفتن در سرما و...،😉 ولی به هر حال این یک نظر شخصی هست.) 🌧 وقتی برگشتیم دوباره پسر کوچیکه نشست پای گوش پاک کن هایی که پخش کرده بود، اما این بار چون انرژیش تا حدودی تخلیه شده بود حدود نیم ساعت داشت با گوش پاک کن ها شکل های مختلف می‌ساخت و برای خودش داستان پردازی می کرد. من و پسر بزرگه هم بقیه خونه را مرتب کردیم و بعد هم پسر بزرگه گوش پاک کن ها را جمع کرد. چند تا نکته که بارها هم بهش اشاره کردم باعث میشه که در چنین اتفاقاتی که اتفاقا در خانه های ما زیاد اتفاق می افتند بهم نریزیم، یک مسئله و دوم بحث . مثلا ریختن گوش پاک کن ها از دید من کثیف شدن گوش پاک کن ها، اسراف پول، و... هست از دید یک کودک سه ساله و پنج ماهه، بازی، کنجکاوی، کشف است. ⚫️ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۱۲ 🔸بعد از ۴ ماه که از منقضی شدن گواهینامه من و پدر بچه ها میگذشت بالاخره فرصت شد بریم مرکز پلیس+۱۰ برای تمدید گواهینامه ها، توی این چهار ماه به علت شرایط کاری پدر و شرایط جسمی من فرصت نشده بود. همین مرکز تابستان اومده بودیم برای گذرنامه برای سفر اربعین که به علت شرایط کاری پدر بچه ها قسمت نشد بریم. 🔸ولی پسر کوچیکه که یادش بود اینجا عکس گرفته و از اتاقک پرنور عکاسی خوشش اومده بود از بدو ورود شروع کرد: ➖ من می‌خوام عکس بگیرم من برم عکس بگیرم 🔸پدرش را صدا زدن برای گرفتن عکس، باهاشون رفت داخل، خانم مسئول گفتند: آقا پسر شما بیرون همچنان فکر میکرد که نوبتش میشه و صداش میزنن: ➖چرا منو صدا نمیزنن چرا منو صدا نمیزنه 🔸بعد من را صدا زدند، باز با من هم اومد داخل، خانم بهش گفتند آقا پسر شما بیرون باز با نق نق رفت بیرون : ➖خوب پس کی نوبت من میشه وقتی من هم اومدیم بیرون نشستم تا باقی مراحل را انجام بدیم و ایشون فهمید که از اون عکس نمی‌گیرن جیغ و گریه های وحشتناک شروع شد. اونجا هم کلی جمعیت و کارمندان مرکز همه دارن نگاه میکنند و ناراحتیشون را حس می‌کنی که از صدای گریه و جیغ در عذاب هستند و از تو به عنوان مادر انتظار دارند در لحظه بتونی بچه را ساکت کنی یا حس می‌کنی همه دارن میگن تو چه مادری هستی که نمیتونی بچت را ساکت کنی، اینجاست که مادر هم دستپاچه میشه ادامه دارد... ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
مادرانه های مشترک
به نام خدا ➖ چهارشنبه ها با یک جمع تقریبا ۱۶ نفره از مادران که فرزندان ۳-۴ سالشون را میارن کلاس ها
👆👆👆اینجا در این مطلب نوشتم که با جمعی از مادران کتاب« به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن» را باهم جمع خوانی و مباحثه میکنیم. من این کتاب را حدودا ۷ سال پیش خوانده بودم ولی جمع خوانی و مباحثه چند حسن برای من داشت. بعضی از روشها را که کاربردی نکرده بودم فراموش کرده بودم.و همچنین شنیدن تجربه های دیگر مادران برای من خیلی مفید بود، وقتی سایر مادران هم هر جلسه از تاثیرات شگرف درک احساس و اجرای تکنیکهای کتاب روی فرزندانشان میگفتن. 🔸اولش کاملا در کانال عقل و منطق بودم. داشتم به بچه میگفتم به شما که گواهینامه نمیدن، هر وقت ۱۸ ساله شدی خواستی گواهینامه بگیری از تو هم عکس میگیرن بعد از چند ثانیه به خودم گفتم این چه مدل درک احساسه اونهم با بچه ی سه سال و نیمه🤦‍♀😂 ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
🔸 برآورده کردن خیالی آرزوها از روشهای درک احساس بود که من خودم چون کمتر استفاده کرده بودم فراموش شده بود. وقتی مادران از تجربه های موفق درک احساس با تخیل میگفتند من هم تصمیم گرفتم این روش را هم امتحان کنم. 🔸اون لحظه ای که خواستم درک احساس را شروع کنم از این روش استفاده کردم: گفتم: دوست داری گواهینامه داشته باشی که رانندگی کنی ؟ ➖آره که همه بچه هات را سوار کنی ببری تفریح مثلا چند تا بچه؟ ➖ده تا فکر کن ده تا بچتو سوار کردی دارید می‌روید دریا، یکیشون جیغ میزنه یکیشون گرسنشه، یکیشون دستشویی داره، دو تاشون دارن شعر میخونن یکیشون داره ماشین بازی میکنه حتما دوتاشون هم سر اینکه کی وسط دو تا صندلی بایسته دعواشون شده😉(دعوای همیشگی خودش و داداشش🤣🤣) تو چی میگی؟ ➖من میگم بچه ها بشینید تصادف میکنماااا بعد تو میزنی روی ترمز سه تا از بچه ها از عقب پرت میشن جلو🤣🤣🤣 گریه قطع شده و بتدریج تبدیل میشه به قهقهه، دیگه نیاز من نیست ادامه بدم، دوتا بچه ها با هم تخیل میکنند از سفر یک خانواده با ده تا بچه ی شیطون بلا توی یک ماشین و غش غش میخندند😉😂 و ما همزمان داریم از مرکز پلیس +۱۰ خارج میشیم و کسی دیگه یادش نیست که برای عکس انداختن داشت چطور گریه میکرد😉 ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۱۳ 🔸فرش ها را دادیم قالیشویی برای شستشو، پسر بزرگه که از مدرسه اومد دید فرشها نیستند حسابی خوشحال شد آخ جون سورتمه بازی😉. چون سالهای قبل که فرشها را داده بودیم قالیشویی پدرشون بچه ها را یکی یکی روی یک ملحفه می‌نشاندند و روی کفپوش ها می‌کشیدند، بهش میگفتن سورتمه بازی. 🛷 🔸سریع رفت ملحفه برداشت آورد نشست روش: مامان منو میکشی؟!😳😢 گفتم: خیلی دوست دارم ولی نمیتونم،چون هم تو بزرگتر و سنگین تر شدی و هم اینکه خودت میدونی تازه مریضیم خوب شده نباید کارهای سنگین انجام بدم. گفت : خوب بابا هم که وقتی من خوابم میاد چکار کنم؟؟😕 گفتم: فکر کن ببین چه راه حلی به ذهنت میرسه 🔸اول داداشش را نشوند کمی کشید زود خسته شد. بعد گفت حالا نوبت تو‌ . کوچیکه که طبیعتا اصلا نمیتونست بزرگه را تکون بده😂 چندین مدل مختلف امتحان کردند مثلا بالشت آوردن نشستن روش دیدن لیز نمیخورن🤦‍♀، تا آخر به این بازی 👆👆رسیدند. دو تا در سبد پلاستیکی وسایل کاردستی شده بود تخته اسکیت ⛷🏂 باهاش لیز میخوردند، پسر کوچیکه که خیلی جوگیر شد چکمه داداشش را هم پوشید، کلا رفته بود در فضای اسکی روی برف😂. 🔸خلاصه که عدم توانایی مادر و نبودن پدر کمی ذهن بچه ها را فعال کرد و از انحصار سورتمه بازی درآورد، پس هر ناتوانی یا شرایط خاصی لزوما بد نیست😉 خیلی جاها اتفاقا مفید و حتی لازمه. البته بماند که چقدر وسیله بیرون ریخته شد تا این بازی اختراع شد، کم کم جای خالی فرشها را پر کردند😂😂 ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۱۴ حالا تجربه درک احساس امشب😉: بعد از یکساعت و نیم پسر بزرگه گفت: ➖مامان بریم خونه پسر کوچیکه گفت: ➖ نه نریم، هنوز بازی کنیم گفتم: تو خسته شدی میخوای بریم خونه و تو هنوز دوست داری بازی کنی( قدم اول شنیدن حرف و درک احساس هر دو با آرامش😉 ) تو چقدر دیگه دوست داری بازی کنی؟ فکر کنم پنج دقیقه خیلی خوب باشه گفت: خیلی گفتم: پس پنج دقیقه دیگه میریم خونه( تصمیم نهایی با مادر😉) به پسر بزرگه هم گفتم: تو هم پنج دقیقه صبر کن تا بعد بریم. پسر بزرگه هم ننشست و دوباره به بازی ادامه داد. یکدفعه که اومد توپش را از توی آب برداره پاش لیز خورد و با صورت رفت توی یک قسمتی که انگار منبع آب بود و عمیق سر تا پا کاملا خیس شد🤦‍♀، چون کامل سرش رفت زیر آب، آب توی گلوش هم رفته بود. با چادرم کمی خشکش کردم و سریع حرکت کردیم سمت خونه، شدید گریه میکرد و فریاد میزد😭😭: آب خیلی بده، من از آب بدم میاد، آب به هیچ دردی نمیخوره😳 بدون سرزنش( چرا حواست را جمع نکردی) بدون نصیحت( آب خیلی هم مفیده خوبه تشنه بمونی و امثالهم) فقط با توصیف اتفاق درک احساس کردم: وقتی لیز خوردی خیلی اذیت شدی، آب توی گلوت هم رفت. درد هم داری؟ 🔸هنوز به خونه نرسیده بودیم، وقتی داشت همچنان می‌گفت: آب به هیچ دردی نمیخوره در ادامه گفت: جز آب خوردن و آب دادن به گلها و حمام رفتن و دستشویی رفتن و مسواک زدن و دست شستن 🤣🤣 ولی دیگه بدرد نمیخوره ( پس نیازی به نصیحت و درس دادن من نیست، خودش همه را حفظه، فقط نیاز بود از اون خشم قلمبه عبور کنه 👌) 🔸این برای ما خیلی نکته مهمی هست که در اوج احساسات خشم و ناراحتی نیازی به آموزش و نصیحت و راهکار دادن و سرزنش کردن نیست.👌👌 🔸بعد از رسیدن به خونه و تعویض لباسها هم دیگه نه خبری از گریه بود نه ناراحتی، حتی بیدار موند تا پدرش بیان و براشون از اونجا تعریف کنه ولی هیچی از افتادن و خیس شدن نگفت. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
به نام خدا تجربه های روزانه ۱۱۵ فعالیتهای روز اول ماه رمضان 🌙گل روز اول رمضان را نگاه کردیم و فعالیتهای امروز را شروع کردیم. از گلاب پاشیدن به سر و صورت در روز اول ماه رمضان و بعد صدقه دادن به دست خود بچه ها، و بعد هم زیارت 👌 🌙زیارت حرم مطهر حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) که زیارت امروز خیلی خاص بود به نیابت از مادر شهیدان شاه آبادی( ننه علی عزیز)، چند روز پیش ایشون با من تماس گرفتند و خواستند که نایب الزیاره ایشون باشم. من هم این زیارت را مختص ایشون رفتم و از حرم با ایشون تماس گرفتم و مثل همیشه از ایشون خواستم در حق تمام مادران دعا کنند. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
🌙توی حرم آیات امروز( آیات ۱۸۳ و ۱۸۴ سوره بقره) و شعر امروز را هم با هم خوندیم، دو بیت از سعدی: مسلّم کسی را بُوَد روزه داشت که درمانده ای را دهد نان چاشت وگرنه چه لازم که سَعْیی بری ز خود بازگیری و هم خود خوری ( و گفتن مضمون شعر برای بچه ها، اینکه روزه گرفتن فقط این نیست که غذایی را که داری در طول روز نخوری ولی همه داشته خودت را بعد از افطار بخوری، باید از غذایی که داری به نیازمندان هم ببخشی) پ.ن: (بچه ها با شعرهای سعدی زیاد آشنایی دارند چون ماهی چند بار هم از شعرهای سعدی و مولانا براشون میخونم، نه اینکه بخوام آموزش یا توضیحی بدم فقط برای تاثیر این مضامین بر جان و دل بچه ها، البته الان که پسر بزرگه بالای هفت سال هست راجع به مفهوم شعر هم صحبت میکنیم. در انتخاب شعرهای بوستان و حکایتهای گلستان هم من آنهایی را انتخاب میکنم که ساده هستند و حکایت و قصه مانند هستند.) و بازی بچه ها در حرم 😉 یک ساعتی رواق بزرگ حرم که خلوت بود نشستم با فاصله زیاد از جایگاه مراسم ها. بچه ها هم مسابقه دو داشتند، البته بدون برنده و بازنده😉، برای هر کدام زمان رفت و برگشت را با زمان شمار(کورنومتر) گوشی حساب میکردم. هر دفعه باید رکورد قبلی خودشون را میزدن یعنی سریعتر می‌دویدند. یک کوچولو دیگه هم با بچه ها همراه شده بود. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak