eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
92 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️قصه ی آقا جواد👦 🔵 آقا جواد، یک گل پسر ۴ ساله👦 بود. یک روز عصر، پدر جواد می‌خواستند برای خرید نان به نانوایی بروند، جواد را هم با خودشون بردند. 🔴 وقتی در صف نانوایی ایستاده بودند، یک چادر که در پیاده رو کنار نانوایی برپا شده بود نظر جواد را جلب کرد. جواد کوچولو دید اونجا یک میز هست که روی اون چندین بسته هدیه 🎁🛍🎁🛍🎁🛍گذاشته شده، همینطور یک جعبه ی بزرگ شیشه ای که مقداری پول داخلش ریخته شده، جواد به پدرش گفت: بابا، بابا اجازه هست برم پیش این چادر؟ پدر جواد گفت: آره پسرم اشکالی نداره برو، من هم حواسم به تو هست. 🔵جواد رفت و جلوی اون میز ایستاد، بسته های هدیه خیلی توجهش را جلب کرده بود. یک آقای مهربون توی اون چادر نشسته بود. وقتی جواد را دید بلند شد و آمد جلو گفت: سلام آقا پسر گل جواد هم سلام کرد و گفت آقا ببخشید این جایزه ها برای کیه؟ به منم میدید؟؟😊😊 آقای مهربون لبخندی زد و گفت پسرم اینها برای افرادی هست که به کمک ما احتیاج دارند، مثلا بچه هایی که لباس مناسب یا اسباب بازی ندارند، بقیه کمک میکنند تا اونها هم داشته باشند. شما هم میخوای کمک کنی؟ اگر دوست داری میتونی مقداری از پول تو جیبی خودت را کمک کنی. 🔴 جواد گفت اما من پول ندارم، یعنی بابام به داداش محمدم که مدرسه میره پول میده ولی به من و آبجی زهرا که تازه چهاردست و پا میره هنوز پول توجیبی نمیده، آخه من فقط ۴ سالمه و تنهایی جایی نمیرم. 🔵 آقای مهربون خندید و گفت: درسته اشکالی نداره پسرم، میتونی اگر لباس یا اسباب بازی داری که لازم نداری هدیه بدی فقط یادت باشه که باید نو و استفاده نشده باشند. راستی اسم شما چیه گل پسر؟ جواد گفت: من جوادم آقای مهربون گفت: ماشالله چه اسم قشنگی، معنی اسمت هم خیلی خیلی قشنگه🌷🌷 🔴 همون موقع جواد دید پدرش نان خریده از آقای مهربون خداخافظی کرد و با پدرش به طرف خانه راه افتادند. توی مسیر، جواد پرسید بابا معنی اسم من چیه؟ پدر گفت: جواد یعنی بخشنده، یعنی کسی که از آنچه که داره به دیگران میبخشه، جواد هم یکی اسم های خدای مهربونمون هست و هم اسم یکی از امامان عزیز ما امام جواد(ع)، ایشون خیلی بخشنده بودند. 🔵 وقتی به خانه 🏠 رسیدند، جواد رفت توی اتاق، سراغ وسایلش، لباسهاشو👕👖 نگاه کرد دید لباس نو نداره، دفتر نقاشیش📖 را نگاه کرد دید چند برگش نقاشی شده، جعبه مداد رنگیهاش را نگاه کرد دید بعضی از مدادها را تراشیده و کمی کوتاه شدند، خلاصه چیزی که استفاده نشده باشه و نو باشه پیدا نکرد. ☹️☹️ ادامه دارد ... (ع) انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔴 چند روز بعد، وقتی داداش محمد رفته بود مدرسه، مامان هم میخواست جواد و زهرا کوچولو را به پارک 🎡 ببره، مامان یک بطری کوچک آب به جواد داد، گفت پسرم جواد، این بطری آب را هم با خودت بیار که اگر توی پارک تشنه شدی از این آب بخوری. 🔵 وقتی جواد و مامان و خواهر کوچولوش به پارک رسیدند، جواد دوست داشت هرچه سریعتر به قسمت بازیها بروند، ولی همون ابتدا جواد چشمش افتاد به یک گنجشک کوچولو که روی زمین کنار باغچه افتاده بود.😔 🔴 جواد کمی نزدیکتر رفت، ولی گنجشک پرواز نکرد.😳😳 جواد تعجب کرد نزدیکتر رفت و گنجشک را بغل کرد، مامان گفت فکر کنم بالش آسیب دیده، نوکش را هم باز و بسته میکنه شاید تشنه هست، جواد تا حرف مامان را شنید بطری آب را باز کرد، آب ریخت توی دستش و نوک گنجشک را به آب نزدیک کرد، گنجشک حسابی آب خورد، بعد هم به پیشنهاد مامان گنجشک را بردند به نگهبان پارک دادند تا مراقبش باشند.👏👏 🔵 وقتی به کنار تاب و سرسره ها رسیدند، مامان گفت: من روی صندلی با خواهرت میشینم تو برو بازی کن پسرم. جواد دلش میخواست اول تاب سوار بشه، پارک کمی شلوغ بود و چندتا از بچه ها برای سوار شدن به تاب به نوبت ایستاده بودند، جواد هم انتهای صف ایستاد. بعد از جواد یک دختر کوچولو با مادرش اومد توی صف، دختر کوچولو همش میگفت: تاب تاب تاب تاب😍😍 🔴 جواد با خودش فکر کرد که چندماه دیگه میتونه زهرا کوچولو را بیاره و سوار تاب کنه، نوبت جواد شد، اما وقتی دید اون دختر کوچولو خیلی دلش میخواد زودتر سوار تاب بشه، به مامان دختر کوچولو گفت: من میتونم بازم صبر کنم، نوبت من برای شما👌👌 🔵 جواد مشغول بازی بود که صدای اذان را شنید، مامان به جواد گفت: پسرم من میخوام برم نمازخانه 🕌 پارک که نماز بخونم ولی نگران زهرا کوچولو هستم که کنار من ننشینه و چهاردست و پا بره، تو میتونی مراقب خواهرت باشی؟ جواد بازی را رها کرد و با مامان و زهرا کوچولو رفتند نمازخانه پارک. جواد مراقب آبجی بود، باهاش بازی میکرد، برای زهرا شکلک در می اورد و حسابی زهرا را خنداند😂🤣 تا مامان نماز بخوانند. بعد هم جواد و مامان و آبجی کوچولو از پارک بیرون اومدند، سوار اتوبوس 🚌 شدند تا برگردند خونشون، توی اتوبوس جواد وقتی دید یک خانم مثل مامان جونش 👵 سوار شدند و سرپا ایستادند، یادش افتاد که مامان جون هر وقت سرپا ایستاده میگه پاهام درد گرفت، سریع بلند شد و جای خودش را به اون خانم داد.👌👌 🔴 وقتی به خونه رسیدند، مامان جواد را بغل کرد و گفت: جوادم من به تو افتخار میکنم تو واقعا پسر بخشنده ای هستی.😍 جواد گفت: ولی مامان من که چیزی نداشتم که کمک کنم. مامان گفت چرا عزیزم!!! تو امروز از آب خودت به گنجشک بخشیدی، نوبت تاب سوار شدن را بخشیدی، وقت بازی کردن را برای نگهداری از خواهرت بخشیدی، جای خودت را هم در اتوبوس بخشیدی، جواد عزیزم من خیلی به تو افتخار میکنم.👌👏😍 (ع) انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
💫به نام خدا💫 🌻سلام، وقت همگی بخیر🌻 ✅ این روزها، من هم مثل خیلی از شما مامانهای گل، درگیر کارهای خانه تکانی هستم. درسته که به خاطر شرایط کرونا رفت و آمد نداریم، اما بالاخره خونه تکونی عید برقراره!!😉😂 اون هم با همراهی و همکاری بچه ها( قبلا در این مورد و شرایطی که برای نظافت منزل با بچه ها دارم مفصل نوشته بودم، ) ✅ میتونم که مثلا یکساعت با بچه ها بازی کنم با همون شرایطی که قبلا در گفتم و بعد بچه ها با هم بازی کنند و من هم به کارهام برسم، ولی انتخاب خودم انجام همه ی کارها با بچه هاست. درسته شاید کیفیت کار بیاد پایین و زمان خیلی بیشتری هم لازم باشه ولی تاثیرات مثبتش واقعا خیلی بیشتره.👌👌👌 ✅ بیشتر از بحث اینکه بچه ها کار را یاد بگیرند و یا با زحمات مادرشون آشنا بشوند، بحث همدلی و همراهیش برای من خیلی قشنگه. 😍😍 ✅ سعی میکنم با حرفهایی مثل نکن، دست نزن، خرابش کردی و ...، جو را خراب و متشنج نکنم، گرچه در مواقعی واقعا سخته به خصوص با وجود فرزند ۱۸ ماهه، به جای این تلاش میکنم فضا شاد باشه، با خواندن شعر و داستان گفتن و خندیدن😉😍😂 ✅ کمدها را که میریزم بیرون، از هر کمدی کلی خاطره در میاد که میشه تعریف کرد و خندید. کلی وسیله هست که پسرکوچیکه میگه: ای چیه؟ ( یعنی این چیه)😍 بزرگه میگه: این برای من باشه؟😳😂 ✅ قصه ی خونه های قدیمی که با ذغال گرم میشدند و آخر زمستون در و دیوار خونه سیاه بود و یک خونه تکونی اساسی لازم بود, خاطره ی قالی شستن های توی حیاط و ... ✅ گاهی برای هر کاری که داریم انجام میدیم از خودمون شعر درست میکنیم. وزن و قافیه ی شعر مهم نیست مهم این هست که کنار هم شاد باشیم، گاهی با همه ی کتابهای 📚📚📚کتابخانه، خانه 🏠 و شهر و برج 🏢 ساخته میشه یا پل برای ماشین بازی، با لباسها، کوه ⛰ ساخته میشه و بچه ها میپرن روی کوه لباسها 😂😂😂 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ توی خونه تکونی چند تا نقشه پیدا کردیم از سفرهای چند سال قبل، نقشه گردشگری تهران، نقشه شهر مشهد و حرم امام رضا(ع) ✅ همین چند تا نقشه شد وسیله ی یک بازی ماز هیجان انگیز، همراه با کلی چاشنی تخیل، چمدانها را بستیم همراه مادربزرگ ها و پدربزرگ ها راهی مشهد شدیم. تو ماشین خیالی 🚙 نشستیم، پسرم آقای راننده بود، مناظر توی راه را دیدیم، صبحانه، نهار و شام خوردیم، خوابیدیم، رسیدیم مشهد رفتیم زیارت، یکبار با هواپیما ✈️ رفتیم مشهد و وقتی رسیدیم باید از فردوگاه میرفتیم حرم، یکبار با قطار 🚞 ، یکبار با اتوبوس 🚌. محل فرودگاه و ایستگاه راه آهن و ترمینال را من روی نقشه به پسرم نشون میدادم اون باید مسیر تا حرم را میکشید. همینطور چندبار از حرم رفتیم پارک و بازار و... 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ توی نقشه ی حرم هم بازی داشتیم، مثلا با پدربزرگ توی صحن قرار داشتیم باید پسرم مسیر رسیدن به پدربزرگ را پیدا میکرد. یکبار میخواستیم بریم موزه حرم را ببینیم ، یکبار خانه بازی حرم و... جدا که حال و هوامون کلی عوض شد. 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ یک سفر هم رفتیم تهران کلی گشتیم.😂😂اغلب از همین چیزهای ساده و‌ به ظاهر دورریختنی بازیها، هیجان و فرصتهای یادگیری و آموزشی ایجاد میشه که در خیلی از اسباب بازیهای گرانقیمت نیست.👌👌 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ تعمیر وسایل هم موردی هست که معمولا توی خونه تکونی پیش میاد، نسبت به سن و سال بچه ها میتونند مشارکت داشته باشند ، حتی اگر یک چسب زدن ساده باشه.👌👌 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ پسرم در مرتب کردن کمدها، یک دفترچه قرمز رنگ دید، گفت مامان این برای من باشه؟ گفتم: تو دفترچه لازم داری؟ گفت: آره، گفتم: چه استفاده ای میخوای از این دفترچه داشته باشی؟ گفت: میخوام کارهای فردام را بنویسم🤔😳 ( چون از وقتی یادش هست دیده که من هر شب کارهام را مینویسم، ) گفتم: خوب بیا برای تو بنویس گفت: خوب من که بلد نیستم بنویسم گفتم: خوب نقاشی بکش من راهنماییش کردم و خودش چندتا از کارهایی که داشت بهم گفت، چند تا مورد را هم من بهش یادآوری کردم مثل تهیه ی هدیه ی روز پدر.🎁🎁🎁🧔👴👴 1⃣ یک سفارش جاقلمی ( از جاقلمی که قبلا با قوطی بازیافتی درست کرده بود و به خاله ی خودش هدیه داده بود، یکی بهش سفارش داده بود برای محل کارش) 2⃣ شش تا جا شمعی( عکس جاشمعی که برای روز مادر برای مادربزرگش ساخته بود در گروه خانواده فرستادم و گفتم هر کسی دوست داره میتونه سفارش بده، این یعنی کارآفرینی👌👌) 3⃣ برای روز میلاد حضرت علی(ع) باید کیک 🎂 درست کنیم. 4⃣ برای آقاجون میخواد یک گل کاردستی و برای باباجون یک ماشین کاردستی درست کنه. 5⃣ قطعا انتظار ندارم که از این به بعد پسر من هر روز برنامه ریزی داشته باشه، اما برام جالب بود که فردا صبحش گفت من الان ببینم چه کارهایی دارم😉😍، اما نکته ی مهم و درس ارزشمند این ماجرا برای من این بود که بدونم آن چیزی را که برای آینده ی فرزندم آرزو دارم باید از امروز روی خودم پیاده کنم. 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👌 امروز از روی برنامه، جاقلمی که به سفارش خاله جونش بود، درست کرد.👏👏 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫به نام خدا💫 🌸سلام، وقت بخیر🌸 ⭐️⭐️ میلاد مسعود امام علی (ع) و روز پدر گرامی باد. ⭐️⭐️ 👌یک گفتگوی مادر فرزندی، در شب میلاد امام علی(ع) :👇 من: پسرم میدونی فردا، روز تولد چه کسی هست؟ پسرم: تولد حضرت علی، روز پدر هم هست. من: میدونی چرا به روز تولد حضرت علی(ع) روز پدر میگیم؟ پسرم: نه نمیدونم، 🧕: پسرم لامپ💡اتاق ما، کجا را روشن میکنه؟ 👦 : فقط همین اتاق 🧕: لامپ توی خیابون چی ؟ 👦 : فقط خیابون 🧕: درسته فقط اطراف خودش را توی خیابان روشن میکنه، لامپهای بزرگتری هم هستند، مثل پروژکتور زمین فوتبال که کل یک زمین فوتبال بزرگ را روشن میکنه، ولی خورشید 🌞 چی ؟ 👦 :خورشید🌞 کل دنیا را روشن میکنه. 🧕: کولر خونه ما🏠، فقط خونه ما را خنک میکنه، کولر مسجد🕌، کل مسجد را خنک میکنه، ولی یک باد خنک 💨 میتونه کل یک شهر را خنک کنه. لیوان آب🥛 تو تشنگی چند نفر را میتونه برطرف کنه؟ 👦: فقط من 🧕: یک پارچ آب چی؟ 👦: من و داداشم و تو و بابا 🧕: چشمه ی یک روستا برای استفاده ی مردم همون روستا هست، یک رود میتونه از جاهایی که میگذره، مردم اون مسیر را سیراب کنه و حتی ماهی های🦈 داخل رودخونه، جلبک های اطراف رودخونه، حتی قورباغه ها 🐸 و... اما دریا 🌊 چی؟ اقیانوس🌊 چی؟ 🧕و 👦 : نهنگ ها🐳، دلفین ها🐬، کوسه ها🐋، همه ی ماهی های بزرگ و کوچک🐟🦈🐠، ستاره های دریایی، اسب دریایی، خرچنگ ها🦀، هشت پاها 🐙 و یک عالمه حیوانات و گیاهان دریایی و... تازه همه ی انسانها هم از دریا استفاده میکنند. 🧕: معلم یک کلاس ده نفری، فقط معلم ده تا دانش آموز هست، ولی اگر یک نویسنده، کتابی📕 بنویسه که همه ی دانش آموزان از اون کتاب استفاده کنند، در واقع معلم همه ی دانش آموز ها هست، تازه بعضی نویسنده ها هستند که از کتابهاشون📚 سالهای طولانی در کل دنیا استفاده میشه. 🧕: بابای تو، پدر چند نفر هست؟ 👦: بابای من و داداش، تازه اولش فقط بابای من بودااااا.😂😂 🧕: ولی حضرت علی(ع)، هم پدر بچه های خودشون بودند، هم پدر یک عالمه بچه ی دیگه، بچه هایی که پدرشون را از دست داده بودند، با اونها بازی میکردند بهشون محبت میکردند. پدر بچه های فقیر بودند، براشون نان و خرما و شیر و... میبردند. ✅ ایشون برای همه ی مردم دنیا، الگو و معلم هستند، ما از رفتارهای خوب و کارهای خوب ایشون خیلی درس یاد میگیریم. از حرفهای مفیدشون خیلی استفاده میکنیم. ایشون مثل یک پدر مهربون حواسشون به همه ی ما هست، ما حتی وقتی میخوایم بلند بشیم از ایشون کمک میخوایم و صدا میزنیم : یاعلی ✅ حضرت علی(ع) مثل یک خورشید🌞، مثل یک دریا 🌊، بزرگ و بخشنده هستند. ایشون برای همه ی ما مثل پدر هستند. روز میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر مبارک. پ.ن : دوستان گرامی، سطح این گفتگو را من در حد سن و‌ درک فرزند خودم تنظیم کردم، دوستان اگر تمایل به استفاده داشتند، حتما سطح گفتگو را با توجه به شرایط سنی فرزند خودتون ساده تر یا وسیع تر بفرمایید. 👌انتشار و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا سلام وقت همگی بخیر ✅در شرایط کرونا که بچه ها را پارک و شهربازی 🎡🎢نمیبریم، طبیعت کوههای🏔⛰ داخل شهر، پر از نعمتها و تجاربی است که قبلا اصلا فکر نمیکردم چند ساعت بشه بچه ها را با این چیزها مشغول کرد، پر از درس و تجربه و هیجان. شاید اگر قبل از کرونا به من میگفتند، پسرت را یکسال پارک نبری چی میشه؟ 🤔میگفتم پسرم نمیتونه تحمل کنه!!!! مگه میشه!!؟؟؟😳😳 اما شد.🤔 ✅ این جور تجارب بهم یاد میده، که خیلی از قوانین و چهارچوبهای ذهنی که خودم برای خودم ساختم به راحتی قابل تغییر هستند، بدون اینکه مشکل خاصی پیش بیاد. شاید خیلی از این چهارچوبهای ذهنی نه تنها مفید نیستند بلکه مضر، آزاردهنده و مانع پیشرفت هم هستند.👌👌 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👌بازی ساخت برج تعادلی ✅ با سنگها برج میسازیم. رقابتی بازی نمیکنیم، یعنی اینطور نیست که هر کسی برج بلندتری بسازه برنده هست. رفاقتی و تمرین کارگروهی، حتی داداش کوچولو هم باید سنگ جمع کند. بیاید همه با کمک هم یک برج بلند بسازیم. بچه ها وقتی درگیر رقابت میشوند نه تنها از بازی لذتی نمیبرند بلکه دقت و تمرکزشون هم به شدت پایین میاد، فقط ذهنشون درگیر برد و باخت هست. ✅ حین بازی من سعی میکنم، سوالاتی مطرح کنم تا فرزندم را به سمت تفکر و دقت بیشتر سوق بدم. ♦️به نظرت چطور سنگهایی انتخاب کنیم بهتره؟ ♦️چرا بعضی سنگها راحت روی هم می ایستند، بعضی نه؟ ♦️به نظرت سنگ را آروم بگذارم بهتره یا سریع؟ و ... 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆👆👆یک بازی دست ورزی 👌 دست ورزی با تفاله های هویج 🥕🥕🥕🥕 علاوه بر دست ورزی، با قالبهای شن جادویی یا هر قالب و یا ظروف پلاستیکی میشه به راحتی مجسمه های هویجی ساخت، اگر خرگوشها 🐇🐇 ببینند چی میشه؟؟؟!!!!😉 ✅ قبلا هم در ، بازی با پوست مرکبات را معرفی کردم. همینطور . کلا علاوه بر بازیافتیها، در مورد برخی آشغالهای تر هم، اول کمی فکر میکنم که آیا میشه قبل از ریخته شدن در سطل آشغال، بازی باهاشون انجام بدیم یا خیر؟؟؟. چون تجربه ی جدیدی بود بچه ها خوب سرگرم شدند، برای داداش کوچولو هم خطری نداشت، فقط تفاله ها را میخورد.😉 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆بازی پیداکردن گنج 💰 از زیر تفاله های هویج 🥕🥕🥕، یک نفر چشمهاش را میبنده، نفر دوم گنج را زیر تفاله ها پنهان میکنه و ادامه بازی ... 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌺بازی با کودکان از مستحبات دینی است. ⭐️ قالَ آلنَّبیُّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِه: مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبیٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ. 🔸رسول اکرم(ص) می فرمود: آن کس که نزد او کودکی است، باید در پرورش وی کودکانه رفتار نماید. ⭐️ قالَ امیرَالمومِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ: مَنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ صَبا. 🔸امام علی(ع) فرموده است: کسی که کودکی دارد باید در راه تربیت او خود را تا سر حد طفولیت و کودکی تنزل دهد. ⭐️ قالَ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِه: رَحِمَ اللّهُ عَبْداً اَعانَ وَلَدَهُ عَلیٰ بِرِّه بِالْاِحْسانِ اِلَیْهِ وَ التَّأَلُّفِ لَهُ وَ تَعْلیمِهِ وَ تأدیبِه. 🔸رحمت خداوند بر پدر و مادری که در راه نیکی و نیکوکاری به فرزند خود کمک کند، به او احسان نماید و چون کودکی، رفیق دوران کودکی وی باشد و او را عالم و مؤدب بار آورد. ✅ بازی پدر و مادر با فرزند مانند لباس نو و کفش قشنگ و اسباب بازی مایه مسرت و شادی کودک است. 🌺 در اسلام مسرور کردن کودک از عبادات است. ⭐️ قالَ آلنَّبیُّ (ص) : مَنْ فَرَّحَ ابْنَتَهُ فَکَانَّما اَعْتَقَ رَقَبَهً مِنْ وُلْدِ اِسْمعیلَ وَ مَنْ اَقَرَّ عَیْنَ ابْنٍ فَکَاَنَّما بَکیٰ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ. 🔸کسی که دختر بچه ی خود را شادمان کند، مانند کسی است که بنده ای را از فرزندان اسمعیل آزاد کرده باشد و آن کس که پسر بچه ی خود را مسرور و دیده او را روشن کند، مانند کسی است که دیده اش از خوف خداوند گریسته است. 👈برگرفته از کتاب دو جلدی «کودک از نظر وراثت و تربیت» اثر مرحوم آیت الله محمدتقی فلسفی(ره) 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
❤️سلام به همه مادران عزیز و گرامی❤️ 👌بسیار خوشحالم که برخی از دوستانی هم که به تازگی به جمع ما پیوستند، مطالب را از ابتدا دنبال کرده و نظرات خودشون را با بنده در میان گذاشتند. 🌺ارتباط با ادمین، بیان نظرات و پیشنهادات👈 @sherafat518 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک جهت دعوت از دوستان 👇👇👇 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak 👌انتشار و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏
✨به نام خدا✨ سلام، وقت همگی بخیر🌹 🔘 پسر بزرگم آبرنگ 🎨 و لیوان🥛و دفتر 📒 به دست، از اتاق اومد بیرون، گفت میخوام با آبرنگ نقاشی کنم، اومدم بگم به خاطر داداشت برو روی میز بشین، یادم اومد که داداشی دیگه از میز هم بالا میره😉، گفتم میتونیم کاغذ بزرگ بزنیم به دیوار راهرو، اونجا بایستید با داداشی نقاشی کنید👌، همش تو فکر فرشهایی بودم که تازه یک هفته بود شسته شدند. 😥😥😥 🔘 گفت: نه دوست دارم روی زمین بشینم☹️. نگران داداشم نباش. خودم ازش مراقبت میکنم میخوام نقاشی با آبرنگ را بهش یاد بدم.😳😳 🔘 مشمای بزرگ پهن کردم و بچه ها نشستند. بهش گفتم: چقدر خوبه که تو دیگه میتونی مراقب داداشت باشی، پس نیازی نیست من بمونم. میخواستم مطمئن باشه که به حرفش و تواناییش اطمینان دارم.😉😍 🔘 رفتم آشپزخونه از دور حواسم بهشون بود. داداش کوچولو، قلم مو را میزد توی آب و توی رنگهای آبرنگ، ولی روی کاغذ نمیکشید. طبیعتا راهنماییهای داداش بزرگ هم فایده ای نداشت. ظرف آبرنگ پر از آب شد. یک لحظه دیدم پسر بزرگم گفت: الان سر میره. ظرف آبرنگ را برداشت و بلند شد، چون حین بلند شدن ظرف آبرنگ تو دستش بود، مقدار زیادی از آبهای رنگی در اطراف و روی فرش پخش شد. رفتم سمتشون خواستم داد بزنم بگم تو که خودت بدتر کردی!!!!😠😠 خدارا شکر، خودم را کنترل کردم.😖 ادامه دارد... 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔘 اغلب اگر سکوت کنیم و به بچه ها فرصت بدیم، همون چیزی را که ما میخوایم با داد و فریاد ما یاد بگیرند، خودشون درک میکنند. در صورتی که با داد و فریاد، فقط باعث میشیم اونها هم فریاد بزنند و نتیجه ی مطلوب که حاصل نمیشه هیچ، مشکلات بزرگتری مثل پرخاشگری، لجبازی و... هم به وجود میاد. 🔘 گفتم: چی شد مامان؟ گفت: خواستم داداشی آبهای رنگی را روی مشما خالی نکنه، ولی انگار بدتر شد، ریخت روی فرش. گفتم خوب حالا با کمک هم پاکش میکنیم. 🔘 همین برای من کافی بود، خودش تجربه کنه و اشکال کارش را بفهمه. خدایا شکرت، صبر عجب نعمت عجیبیه.😍😍 🔘 فرض کنید در یک مهمانی شما میخواهید به صاحبخانه کمک کنید، ظرف از دستتون میفته و میشکنه یا غذایی روی فرش بریزه، حتی اگر صاحبخانه مادرتون باشه، بیاد بگه دست و پاچلفتی، نمیخوام کمکم کنی، تورو خدا برو بشین سرجات، چقدر گفتم نمیخوام دست بزنی، کمک نخواستم حداقل خرابکاری نکن، نگاه کن چکار کردی؟؟؟ چه حسی بهمون دست میده!!!! ولی گاهی متأسفانه بر اثر غفلت با کودکانی که هنوز تواناییهای کافی را هم ندارند و در حال رشد و کسب تجربه هستند، به غلط رفتار میکنیم.☹️☹️ 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌟به نام خدا🌟 قصه ی مدرسه ی جنگل سرسبز🌳🌲🌳🌲⛰⛰ ( این قصه را برای ایجاد حس خوب نسبت به همراهی، همدلی و کارگروهی نوشتم، مناسب برای بچه های سه سال به بالا) 🌳در یک جنگل سرسبز، یک مدرسه کوچک و با صفا بود، که کلی دانش آموز توی این مدرسه درس میخواندند، معلم مدرسه خانم هدهد دانا بود. 🌳دو تا بچه آهو، که اسمهاشون آهوپا و تیزپا🦌🦌 بود، دو تا بچه کوآلا، به اسم های کوآلالا و کوآخواب 🐨🐨 دو تا بچه فیل، که اسمهاشون فیلو و فیلک 🐘🐘 بود. دو تا لاک پشت، یعنی لاکی و سنگی🐢🐢 یک زرافه، به اسم گردن دراز🦒 یک الاغ مهربون به اسم عرعرو دوتا خارپشت، یعنی خارخارو و تیغی 🦔🦔 دو تا جوجه کلاغ، به نام کلاغو و کلاغک و دو تا سنجاب کوچولو، یعنی سنجابو و سنجابک 🐿️🐿️ اینها همه دانش آموزهای مدرسه ی جنگل سرسبز بودند. 🌳 یک روز صبح، خانم هدهد آمد سر کلاس با لبخند به بچه ها گفت: بچه ها یک خبر خوب دارم!!!! 😍😍 توی کلاس همهمه به پا شد، همه میگفتند: خانم هدهد، خانم هدهد لطفا زودتر بگید چه خبری!!!! خانم هدهد گفت: فردا قرار هست به اردو بریم، ولی یک اردوی متفاوت🤩 بچه ها از پنجره کلاس نگاه کنید، قله ی اون کوه ⛰ را میبینید؟؟؟، قراره بریم به قله ی این کوه ⛰ اونجا درخت بلوطی🌳 هست به نام بلوط طلایی که بلوطهاش از بقیه ی درختهای بلوط خوشمزه تره، میخواهیم بریم و از بلوطهای این درخت بخوریم البته همه با هم💪💪 🌳 آهوپا و تیزپا زدند زیر خنده🤣😂🤣😂 خانم هدهد گفت: چرا میخندید؟🤔😳 آهوپا گفت: آخه فیلها 🐘 🐘 و لاک پشتها🐢🐢 و کوآلاها 🐨🐨 چطوری میخوان از کوه بیان بالا؟ تازه زرافه 🦒هم همش سرش توی درختها 🌳🌲گیر میکنه، فقط ما میتونیم از کوه⛰ بالا بریم که خیلی سریع و چست و چابک هستیم، بقیه نمیتونند. خانم میشه ما تنها بریم؟؟؟؟ خانم هدهد فکری کرد و گفت: اگر خودتون میخواهید اشکالی نداره، ولی مطمئن باشید اگر باهم باشیم، خیلی بهتره و بیشتر هم بهتون خوش میگذره. ادامه دارد ... انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌳 فردا صبح زود🏞، همه ی بچه ها سروقت در مدرسه حاضر بودند، همگی به راه افتادند😍😍 🌳 خیلی زود آهوپا و تیزپا 🦌🦌 که تند و سریع حرکت میکردند، از دید بقیه خارج شدند. کوآخواب 🐨 و کوآلالا 🐨 خوابشون میومد و گفتند: میشه ما همینجا یکم بخوابیم بعد بیایم؟؟، فیلو و فیلک🐘🐘 اومدن جلو و گفتند: خرطوم ما را مثل تنه درخت بغل کنید و بخوابید تا راه بیفتیم.😉😍 🌳 لاکی و سنگی 🐢🐢 هم گفتند: ما سرعتمون کمه، ممکنه از شما عقب بمونیم ولی همه ی تلاشمون را میکنیم، عرعرو جلو اومد و گفت: بیاین پشت من سوار بشید. 🌳کلاغو و کلاغک گفتند: ما توی آسمون جلوتر پرواز میکنیم و بهترین مسیر حرکت را انتخاب میکنیم و به شما میگیم. 🌳 خانم هدهد هم دوربین عکاسیش 📷 را دور گردنش انداخت و گفت: مطمئنم عکسهای خیلی قشنگی میتونیم بگیریم.😍😍 🌳توی مسیر، کلاغو و کلاغک و خانم هدهد بالای سر بچه ها حرکت میکردند و مسیر درست و بهتر را انتخاب میکردند، کلاغو از اون بالا میگفت: غار غار غار، بچه ها همگی به راست و ... 🌳کمی که رفتند، به یک برکه آب رسیدند که خیلی عمیق بود، بچه ها دلشون میخواست آبتنی کنند، چون حسابی گرمشون شده بود. 🌳 فیلو و فیلک 🐘🐘 گفتند: نگران نباشید بچه ها، کوآلالا و کوآخواب 🐨🐨 را پایین گذاشتند و رفتند داخل برکه، خرطوم هاشونو پر از آب میکردند و روی بقیه ی دوستاشون بیرون از برکه میریختند. وااای که چقدر به همشون خوش گذشت و خانم هدهد هم کلی عکس📸 ازشون گرفت. 🌳 بعد از یک آب بازی درست و حسابی، گردن دراز 🦒 و عرعرو و فیلو و فیلک 🐘🐘 از برکه رد شدند، ولی سنجابها 🐿🐿 و خارپشتها 🦔🦔 نمیتونستند از برکه رد بشوند، لاکی و سنگی 🐢🐢 رفتند داخل برکه، و مثل سنگ روی آب قرار گرفتند، سنجابو🐿 و سنجابک🐿 و خارخارو 🦔و تیغی 🦔 از روی اونها پریدند و از برکه رد شدند. بعد همگی دوباره به راهشون ادامه دادند. 🌳 کمی جلوتر، یکدفعه صدای غارغار کلاغک و کلاغو بلند شد، غار غار غار یک مار بزرگ 🐍میبینیم که پشت بوته ها کمین گرفته، بچه ها مواظب باشید، خارخارو 🦔 و تیغی🦔 سریع خودشون را گلوله کردند و تیغ های تیزشون را بیرون آوردند و قل خوردند سمت پشت بوته ها، مارسمی که متوجه حضور خارخارو و تیغی شد، سریع فرار کرد. خانم هدهد از این لحظه هیجان انگیز عکس📸 گرفت. بچه ها همگی خارخارو و تیغی را تشویق کردند.👏👏👏 ادامه دارد ... انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌳 در مسیر قله ی کوه ⛰ پیش رفتند، یکدفعه سنجابک 🐿 و سنجابو 🐿گفتند: نگاه کنید، بالای اون صخره بوته های تمشک هست. وای چه تمشکهایی به به😋😋، ولی ما که نمی تونیم از این صخره سنگی صاف بالا بریم، گردن دراز 🦒جلو اومد و گفت: این که غصه نداره و شروع کرد با دهنش تمشک ها را جدا کردن و برای دوستهاش میریخت پایین، چقدر همه تمشک خوردند، دهن همشون قرمز قرمز شده بود، خانم هدهد از بچه ها با صورتهای قرمز رنگ کلی عکس 📸 گرفت. سنجابو 🐿 گفت: حیف که از خونمون خیلی دور هستیم. مامان من خیلی خوب مربای تمشک درست میکنه، کاش میتونستم یکم از این تمشک ها ببرم خونمون تا مامانم باهاشون مربا درست کنه، عرعرو جلو اومد و گفت ناراحت نباش، خورجین من خالیه، گردن دراز 🦒 لطفا خورجین منو پر کن، من همه ی تمشک ها را میارم، فقط باید از مرباهای خوشمزه ی مامانت برای همه ی ما بیاری😋😍 🌳 خلاصه بالاخره نزدیک ظهر، همگی باهم به قله ⛰ رسیدند، آهوپا و تیزپا 🦌🦌 زیر درخت بلوط طلایی، خسته و تشنه نشسته بودند، تا بچه ها را دیدند، گفتند: میدونید ما چند ساعته اینجاییم؟؟!!!!😣😫 خیلی گرسنه ایم، بلوط طلایی خیلی بلنده ما نتونستیم از بلوطش بچینیم ☹️☹️ سنجابک 🐿 و سنجابو 🐿 سریع از درخت بلوط بالا رفتند و کلی بلوط چیدند و با دندونهاشون بازشون میکردند و به بقیه ی بچه ها میدادند.👏👏👏 خانم هدهد به بچه آهوها گفت، به ما که خیلی خوش گذشت، هم آب بازی کردیم، هم تمشک خوردیم، هم با مار سمی جنگیدیم، توی راه کلی شعر خوندیم و کلی کارهای جالب دیگه، به شما چطور؟؟ آهوپا و تیزپا 🦌🦌 گفتند: ما هم دوست داریم مسیر برگشت را با شما بیایم، همه با هم🤝🤝🤝 انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا