می خواستیم با هم *«ید واحده »* شویم در برابر دشمنی که این روزها همه ی لشگرش را با تمام توان به میدان آورده است.
برنامه ی ما ، برنامه ی *همدلی* بود، و چه بهانه ای بهتر از ، مجلس بزرگداشت یاد شهدا، شهدای مظلوم شاهچراغ، شهدای مظلوم مدافع امنیت.
*در کنار شهدا برای ایران همدل، ایران قوی*
هر کس گوشه ای از کار را به عهده گرفت
ومن را پذیرفتند تا چای ریز، مجلس شان شوم.
چه لذتی داشت برایم وقتی که چای را دم می کردم
اشک در چشمانم بود، گویی چای روضه ی ارباب را آماده می کردم.😭
*چایی که قرار بود با آن از مهمانان شهدا پذیرایی شود* ، هر چند شاید خودشان متوجه نباشند ، که این چای با بقیه ی چای ها متفاوت است.
زیباترین لحظه برای من همین بود که مرا اذن دادند تا برای زنده نگه داشتن یادشان ، در خیمه ی شان گوشه ای از کار را بگیرم، هر چند اندک، هر چند ناچیز
به امید آنکه روزی، مولایمان صاحب الزمان عج الله فرجه ، در دولتش، گوشه ای از کار را به ما بسپارد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله__جنوب_شرق
#ایران_همدل
#شاهچراغ
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قرار همدلی*
روز شنبه به همراه دوستان توی یادمان سبز امیرآباد جمع شدیم و با پخش چای و بسته های رزق مادی و معنوی و زنده داشت یاد شهدای امنیت، هم محله ای هامون رو دعوت به همدلی کردیم و برای بچه ها غرفه رنگ آمیزی و هدیه بادکنک برپا کردیم.
#ایران_همدل
#ایران_قوی
#مواسات_مادری_امیرآباد
#شهدای_امنیت
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
🌱کار خوبه خدا درست کنه بسم الله... با برو بچه های تیم محیانه (مربی های مهد ) نذر کردیم برای پیروزی ت
دیگه با دیدن کلیپ دشمنی های دشمن و تحت فشار بودن بازیکن ها آروم شده بودم، فهمیدم نداشتن بینش سیاسی و تحت فشار بودن بازیکن ها نذاشته دستهاشون بره روی سینه و لبهاشون سرود ملی کشور عزیزمون رو زمزمه کنه.
رفتم مفاتیح رو آوردم و دعای توسل رو باز کردم ،به اسم پیامبر که رسیدم اشک تو چشمام جمع شد؛ زندگی سخت پیامبر اومد توی ذهنم که چقدر زجر کشیدن برای هدایت انسانها،تو دلم گفتم خدا جان من شروع کردم به خوندن دعا؛ تو هم دل ما رو شاد کن...
شاید باورتون نشه؛ یهو گزارشگر صداش بالا و بالاتر رفت...
صدای گل برای ایران ، اشک های جمع شده ی توی چشمام رو سرازیر کرد روی صورتم...
بلند بلند خداروشکر کردم و جیغ و دست زدن هم شد چاشنیش.
بقیه اعضای خانواده بی تفاوت بودن و خیلی خوشحال نشدن به خاطر گل های خورده قبل، من بیشتر از تاثیر آنی دعا هیجان زده بودم؛ پسر دومیم گفت مامان کاش از اول بازی میخوندی این همه گل نمیخوردیم،نگاش کردم ؛ تو دلم گفتم خدایا شکرت بچم قبول داره دعا میتونه ورق رو برگردونه،ادامه ی دعا رو خوندم رسیدم به امام هفتم که متاسفانه گل بعدی رو هم خوردیم، میخواستم مفاتیح رو ببندم و پاشم برم بخوابم بد جور خوابم گرفته بود؛
گفتم به این زودی جا زدی ؟!
باید تا آخر دعا رو بخونی حالا اون دعای بعدی رو نخون...
دراز کشیدم ، با خودم فکر کردم وقتی دعای توسل باعث شد یه گل بزنیم ؛حتما این دعا هم میتونه معجزه کنه...
حداقل ی گل دیگه بزنیم و آبرومندانه بازی رو واگذار کنیم.
دراز کشیدم تسبیح در دست گوشی جلوی چشمم شروع به خوندن دعا کردم:
«لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَةالزهراء»{ 135بار}
فکر کنم سی تا رو گفته بودم که گزارشگر گفت بازیکن ها با داور بحث میکنن ؛از جام پریدم و با دقت گوش کردم و اعلام پنالتی به نفع ایران شد.
دعا رو تند تر ادامه دادم،دست هامو بالا بردم و دعا رو با توجه به معنیش خوندم؛
لعنت به قاتل تو/ لعنت به ضارب تو/ لعنت به کسی که بهت ظلم کرد و حقت رو غصب کرد یا زهرا جان...
خدا ؛خدا میکردم حق طارمی ناحق نشه؛ با اعلام پنالتی معجزه ی دوم تاثیر دعا رو هم به چشم دیدم و اشک امونم نمیداد...
چهره ی طارمی ازنزدیک دیدنی بود، تمام عزمش رو جزم کرده بود تا گل بزنه...
و بالاخره گل دوم هم اول به طاق و بعد داخل دروازه نشست، دلم رفت سمت مادر مهدی طارمی...
گفتم حتما خیلی براش دعا کرده.
بازی تموم شد.
مهدی؛ همه رو دور هم جمع کرد وسط زمین و بهمون یادآوری کرد، چاره ی جمع شدن آشوبهای توی زمین ایران هم اتحاد و امید آفرینی هست و بس!!!
صبح فرداش از خواب پاشدم و رفتم سراغ خبرها، دیدن انیمیشن فوتبالی کشورهای مسلمان و استعمارگرها حالمو خیلی خوب کرد؛ کیف کردم...
از همه بیشتر از سرعت عمل ساخت این انیمیشن لذت بردم همون عاملی که ما خیلی توش ضعف داریم .
اگه بتونیم همیشه یک قدم که نه !
چندین قدم جلوتر از دشمن باشیم و برای نقشه هاشون زودتر برنامه ها ی بصیرت آفرین و امید بخش بسازیم دیگه شاهد این صحنه های دشمن شاد کن نخواهیم بود.
با انرژی به استقبال بازی های بعدی تیم ملی کشورمون ایران عزیز میریم.
به امید پیروزی و جوش خوردن بینی بیرانوند و در آخر جوش خوردن دل های تک تک ایرانیان؛
با هم برای سربلندی ایران عزیز.🇮🇷
#ایران_همدل
#ایران_قوی
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*تا پای جان،برای ایران*
دلم جوش میزد...
اوضاع آشفته مملکت...
خون شهدا...
مطالبه امام جامعه...
نوزادم دو ماهه بود و حتی این موضوع هم نمیتوانست تکلیف جهاد تبیین و گام برداشتن برای انقلابی که به دست ما سپرده شده بود را کم کند!
سکوت و نشستن و کاری نکردن را کفر نعمت میدانستم.
در جمع دوستان مادرانه ای ام گفتم ؛باید حرکتی کنیم، برایم دلنشین بود دیدن مادرانی که همه دلشان برای ایران اسلامی می تپید و قبل از من به فکر میدان و جهاد بودند.
نزدیک بازیهای جام جهانی بود، مادر خلاقی پیشنهاد داد که برای حمایت از تیم ملی کشور کاری کنیم، اولین بازی ایران با کشور استعمارگر انگلیس بود!
قرار شد چند ساعت قبل از شروع مسابقه نزدیک حرم حضرت معصومه (س) برویم، به نیت شهید عجمیان؛بسته های کوچک تخمه و شکلات و متن کوتاهی تهیه کردیم،به همراه مچ بندهایی منقش به پرچم عزیز کشورمان و پرچم های کاغذی دست ساز برای بچه ها...
روز موعد فرا رسید!
روزی که قلبمان برای ایران و تیم ملی میتپید!
نزدیک اذان ظهر نوازدم را آغوش گرفتم، میدانستم کار امروزم تنها یک تکلیف اجتماعی برای من نیست!
کار امروزم بخشی از تربیت یک نسل است، نسل انقلابی، نسل امام زمانی و شهیدپروری؛کار بزرگی است!
به حرم رفتم.
نماز ، زیارت و سلام به حضرت خواهر و مدد از ایشان؛ به سوی محل قرار با مادرها رفتم.
رهگذر از همه قشری می آمد و میرفت، مچ بندها را به دست شان میبستیم و بسته ها را تعارفشان میکردیم،در این بازه کوتاه چندکلامی حرف میزدیم.
🇮🇷 مرد جوانی که کوله کوه نوردی به دوش داشت باخوشحالی بسته و مچ بند را گرفت تشکر کرد، کمی که دور شد برگشت و دوباره تشکر کرد!
🇮🇷 برای دختر نوجوانی مچ بند را بستیم، با ذوق گفت ما خودمان هم برای برد تیم ملی ختم صلوات گرفتیم!
🇮🇷 پاکبانی در آن نزدیکی مچ بند را به جارویش بست و مشغول ادامه کارش شد.
🇮🇷 گروهی از زنان پاکستانی که زائر بودند دوره مان کردند و توضیحات مان را که اینها فارسی هست و برای ایرانیهاست و فلان و این حرفها متوجه نشدند و ما هم بخیل نبودیم به ایشان دادیم.
🇮🇷 آقایی از اهالی افغانستان از کارمان تقدیر و تشکر کرد.
🇮🇷 دختر کم حجابی از بستن مچ بند به دستش خوشحال شد و میگفت دعا میکنیم ایران ببرد.
🇮🇷 زن جوان که زائر بود دوتا بسته و مچ بند دیگر خواست که برای کودک و پسر نوجوانش سوغات ببرد.
🇮🇷 چند زن به همراه کودکانشان بودند، پرچم های کاغذی دست ساز را به دست بچه هایشان دادیم، خوشحالی میکردند، مادران به دعای پیروزی تیم ملی آمین گفتند.
🇮🇷 در این بین دختر جوانی از گرفتن هدایای ما امتناع کرد و با عجله رد شد و گفت من طرفدار انگلیسم، حیف شد که مجال گفت و گو با او نشد!
اما بیشمار بودند آدمهایی که ذوق کردند، لبخند زدند، تشکر کردند، تامل کردند، مکث کردند، عکس گرفتند، و نهایتا برای برد تیم ملی دعا کردند و از ته دل خواستند حال خوب نصیب همه مردم ایران شود.
#ید_واحده
#ایران_همدل
#ایران_قوی
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادرانه_قم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
هدایت شده از ایران همدل
📣 #روایت_همدلی | اهدای گوشواره با قلبی مطمئن
❤️ اگر تمام خانهی ما را زیر و رو کنی و شخم بزنی، یک گرم طلا پیدا نمیکنی. نه خودم و نه دخترهایم علاقهای به طلا نداریم و البته پولش را هم نداریم. از زمانی که طلاهای ازدواجم را دزد برد، یکی دو بار پول روی پول گذاشتم، هزار تومان هزار تومان جمع کردم و گوشواره و انگشتر ارزانقیمتی خریدم که همانها را هم فروختم برای سفر اربعین. از آن زمان به بعد سر و گردن من و دخترهایم، رنگ طلا به خود ندیدهاند. تا وقتی که مادرم یک جفت گوشواره خیلی کوچک به دخترم هدیه داد. روزی که میخواستیم به پویش "مهربانی طلایی" دختران ماهتاب برویم، دخترم یکی از گوشوارههایش را درآورد و گفت: مامان! اینو میخوام بدم برای جبهه مقاومت. گل از گلم شکفت. پرسیدم: مطمئنی دخترم؟ جواب داد: بله مطمئنم. بغلش کردم و دعا کردم همیشه قلبش مطمئن باشد تا زمانِ " یا ایتها النفس المطمئنه! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه"
📲 #ایران_همدل | مشارکت در پویش
📢 راوی همدلی باش: 👇
@iranehamdel_contact