eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
725 دنبال‌کننده
2هزار عکس
196 ویدیو
44 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
معامله ی منِ زنِ خانه دار با خدا بی تفاوت نبودنه مرزماعشق است،هرجا اوست آنجاخاک ماست سامرا،غزّه،حلب،تهران چه فرقی می‌کند! هر که راصبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند! چقدر این روزها شهادت افتاده ورد زبونها شهید خدمت رئیسی عزیز😭 شهادت سیدالشهداء مقاومت سید حسن نصرالله🖤 شهادت مهمان عزیز اسماعیل هنیئه 🇦🇪 شهادت اسطوره ی مقاومت یحیی السنوار💪 چه معامله ی خوبی کردن این شهدا!معامله ی مرگ با شهادت! حالا من چطور معامله کنم؟🤔 اگه این روزهای من هم مثل بقیه ی روزها با بیتفاوتی نسبت به برادران و خواهرانم توی فلسطین و لبنان بگذره چی؟ فقط همین که پای اخبار بشینم و مصیبت ها رو ببینم و کاری نکنم چه فایده؟ فقط همین رو میدونم که نباید بیکار بشینم باید یک قدمی بردارم. حتی شده با بافتن رشته ی محبتی که یک سرش کاموای کلاه و شال گردنه ویک سر دیگه اش گرما بخش وجود یک انسان مظلوم. معامله ی منِ زنِ خانه دار با خدا بی تفاوت نبودنه،حالا که کار دیگه ای از دستم بر نمیاد نه دارایی دارم نه طلایی که ببخشم، پس مثل زنهای زمان جنگ ترشی درست می کنم،مربا می پزم و کلاه می بافم. من معامله می کنم لحظه لحظه ی مادری وهمسری و خانه داری ام رو برای کمکی هر چند ناچیز به جبهه ی مقاومت.از دعا که مفتاح درهای فرجه غافل نمیشم ندبه میخونم و از خدا گشایش باب فرج صاحب الزمان صلوات الله علیه رو میخوام🤲بین دعا رج به رج کلاه رو می بافم که نشون بدم بی تفاوت نیستم. و یقین دارم این قدم های کوچکم اثر داره. چون از ته قلبم معتقدم: اِن تَنصُرُ الله یَنصُرکُم وَ یُثَبَّت اَقدامَکُم✊ @madaranemeidan
💠 جانماز چهل تیکه مادربزرگم "خدا دوست داره از چیزایی که دوست داریم، ببخشیم. این جانماز تیکه‌دوزی یادگاری مادربزرگ مرحومم هس. خیلی دوستش دارم و چون خیلی دوستش دارم، می‌خوام اونو به نفع جبهه مقاومت بفروشم. مطمئنم این جوری روح مادربزرگم شادتره. پیشنهاد قیمت با شما." وقتی که این جمله را می‌نوشتم که همراه جانماز مادربزرگم برای فروش به بازارچه نصر۲ ببرم، فکرش را هم نمی‌کردم کسی آن را بخرد. امروز بعد از پایان بازارچه دخترم بدوبدو به سمتم آمد و گفت: مامان! یه آقایی جانمازت رو به ۵۰۰ هزار تومن خرید و دوباره به من هدیه داد. هم جانمازت دستمه، هم ۵۰۰ هزار تومن اون آقا. مادربزرگ عزیزم! ثواب این کمک به جبهه‌ مقاومت رو تقدیمت می‌کنم. امیدوارم از من راضی باشی. جبهه مقاومت عزیز! چه فرصت‌ها که برای ما نساخته‌ای! و چه برکت‌ها که برایمان نیاورده‌ای! @madaranemeidan
هدایت شده از مادَرانه سَبزِوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 ندبه‌خوانان مادرانه خوب می‌دانند که؛ "انتظار، در مبارزه است" و این درسی است که از رهبرشان سید روح‌الله خمینی (ره) فرا گرفته‌اند. 📿 در ندبه‌های مادری این هفته، همزمان با بافتن شال و کلاه برای خواهران و برادران‌ لبنانی‌مان، گوش جان سپردیم به صحبتهای امام عزیزمان... همو که می‌گفت: "مسلمانان باید تا نابودی کامل اسرائیل دست از مبارزه بر ندارند." 🦋 و ما مادران بپا خواسته‌ایم برای نابودی کامل اسرائیل ان‌شاءالله... الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♡| @madaraneh_sbz99 |♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تلاش خانوادگی با همسرم رفتیم و لوازم پخت قلفی یا همون نان روغنی رو خریدیم. با پسر خردسالم لوازم اولیه را آماده کردیم. با مادرم نان روغنی ها رو پختیم. با پدرم نان های آماده شده را به بازارچه نصر بردیم. و سرانجام با پسرم توی غرفه ایستادیم و نان ها را فروختیم و صد در صد سود فروش رو برای جبهه مقاومت کنار گذاشتیم. حرکتهای خانوادگی چقدر لذت بخش و با برکته.😍 https://eitaa.com/mb_khate3
می خوام حلقه ی ازدواجم عاقبت بخیر شه!💍 همون اوایل آغاز زندگی مشترکمون،تمام طلاهامو بخاطر مشکلات شدید اقتصادی،فروختم. همیشه هم به شوهرم یادآوری می کنم یادته چقدر طلا داشتم فروختم؟😅 قول بده برام بخری...🥺 و ایشون همیشه محجوبانه میگه: چشم بیشتر و بهترشو میخرم برات😍 می دونم شاید هیچ وقت نتونه بخره،ولی تو روش نمی‌گم 🥰 این انگشتر که حلقه ی ازدواجمه تنها طلایی هست که برام مونده، بخاطر اینکه سلیقه ی شوهرمه، خیلی دوستش دارم...😍😍 حالا که امام و مقتدامون فرمودند به همه فرض است به جبهه مقاومت کمک کنید با هرچی می تونید... می خوام تنها دارایی مو بدم!💍 نه مثل قبلی ها... این بار،بدون منت... فقط می‌خوام وظیفه مو انجام داده باشم. می خوام حلقه ی ازدواجم عاقبت بخیر شه🥺 ان شاءالله که تو این وانفسای آخرالزمان خودمون هم عاقبت بخیر شیم... @madaranemeidan
بین شلوغی های اینروزا... همینقدر بگم که کلی سرم شلوغه... مادرم نوبت عمل داره! خودم چندین بار رفتم مشهد و برگشتم... چندتا سفارش هم دارم که نمیدونم چجوری تموم کنم تا قبل از عمل مادرم تموم بشه! کلاس و جلسه هم دارم... مامانمم دوست داشت قبل عمل،جلسه قرآن بگیره که انشاءاللهعمل به خوبی انجام بشه... نمیتونم به جلسه قران نرم،مادرم دست تنهاست... اما وقتی پوستر پویش رج های مقاومت رو توی گروه دعای ندبه های مادری دیدم و دیدم که بقیه دارن تند تند اسم مینویسن و اعلام آمادگی برای بافت کلاه،شالگردن و لباس برای جبهه مقاومت میکنن،عذاب وجدان گرفتم!! یه سبد کاموا و چندین میل و قلاب توی خونه داشتم... حیف بود اسم من توی لیست نباشه... داشتم سفارش مشتری رو آماده میکردم که چند بار شکافته بودمش و حسابی کلافه ام کرده بود...سفارش رو گذاشتم کنار و قلاب دست گرفتم تا حداقل چند رج ببافم تا فردا بتونم تو دعای ندبه کاملش کنم هرچند میدونستم به این سرعت کامل نمیشه... نیت کردم برای یکی ازکودکان غزه یا لبنان ببافم و یه نامه هم همراهش بزارم... و بعدشم اگر بتونم بازم ببافم 🧶 @madaranemeidan
جامانده‌ای که عاقبت بخیر شد! چند وقت پیش بخاطر یه سری مسائل مجبور به فروش تمام طلاهام شدم... فقط یه انگشتری موند که از همه بیشتر دوسش داشتم...💍 چون همراه بقیه طلاها نبود نشد بفروشمش و جا موند. وقتی حرف از فروختن طلا به نفع جبهه مقاومت شد به ذهنم رسید برم و این انگشترم رو اهدا کنم. اولش تعلل کردم و به بهانه‌های مختلف مثل: این تنها طلاته اینو دیگه نگه دار و... اهدا نکردم ولی وقتی روایت مادرانی که از تنها دارایی‌شون که یک تیکه طلا بوده گذشتن و اهدا کردن دلم قرص شد که این انگشتر جامونده که عاقبت‌بخیر بشه... و بالاخره دیشب رفت جایی که آرزوی خیلی از طلاهاست. @madaranemeidan
جهت دهی برنامه هامون به نفع جبهه مقاومت قبل از رخ دادن حوادث اخیر جهان جوانه مون برای آخر مهر، برنامه شوری درست کنون داشت و از اونجایی که شرایطمون نخورد تا قبل بازارچه نصر این برنامه رو مهیا کنیم و محصولاتمون رو برسونیم به بازارچه، با کلی مشورت اعضا و بالاپایین کردن شرایط در نهایت به این تصمیم رسیدیم که همین برنامه رو اجرا کنیم با این تفاوت که جهت دهی داشته باشیم به سمت فلسطین در غالب یک قصه که بچه ها بیشتر درگیر شرایط بشن و از طرفی هرکدوم دوتا شیشه از شوری هامونو بفروشیم و هزینه اش اهدا بشه برا غزه و لبنان... قرارمون از ساعت 3 در خانه میزبان بود، اعضا کم کم با وسایلشونو،چاقو و تخته خوردکن و شیشه بدست از راه رسیدن. یکی از اعضا از همون اول مشغول اماده کردن تزیینات شیشه ها شد و گل پسراش مسیولیت خورد کردن موادو به عهده گرفتن بقیه هم کنار گل پسرا و دختراشون مشغول خورد کردن شدند.خدایی فکر نمیکردیم پسرا تا این حد برای خورد کردن مواد همراهی کنن!! این مرحله که اخراش بود بچه هام انرژی های خوابیده شون بیدار شد و رفتن برا اتیش سوزوندن تو خونه میزبان اونم چه اتیشی 😜 مخلوط با سیب زمینی اتیشی و گل بازی و خلاصه هر چی بخواین فراهم بود براشون. شیشه های شوری که مهیا شد کم کم بچه هارو دور هم جمع کردیم تا قصه رو براشون بگیم. قصه یه پسرشجاع به اسم جهاد که منتظر بود اونقدر بزرگ بشه تا بالاخره سنگاش برسه به هواپیماهای اسراییلی ها و بالاخره زمانی رسید که موشک های ایرانی و فلسطینی اسمون شهرشون رو ستاره بارون کرد. @madaranemeidan
💠 اهدای گوشواره با قلبی مطمئن اگر تمام خانه‌ی ما را زیر و رو کنی و شخم بزنی، یک گرم طلا پیدا نمی‌کنی. نه خودم و نه دخترهایم علاقه‌ای به طلا نداریم و البته پولش را هم نداریم. از زمانی که طلاهای ازدواجم را دزد برد، یکی دو بار پول روی پول گذاشتم، هزار تومان هزار تومان جمع کردم و گوشواره و انگشتر ارزان‌قیمتی خریدم که همان‌ها را هم فروختم برای سفر اربعین. از آن زمان به بعد سر و گردن من و دخترهایم، رنگ طلا به خود ندیده‌اند. تا وقتی که مادرم یک جفت گوشواره خیلی کوچک به دخترم هدیه داد. روزی که می‌خواستیم به پویش "مهربانی طلایی" دختران ماهتاب برویم، دخترم یکی از گوشواره‌هایش را درآورد و گفت: مامان! اینو می‌خوام بدم برای جبهه مقاومت. گل از گلم شکفت. پرسیدم: مطمئنی دخترم؟ جواب داد: بله مطمئنم. بغلش کردم و دعا کردم همیشه قلبش مطمئن باشد تا زمانِ " یا ایتها النفس المطمئنه! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه" @madaranemeidan
از آن روز به بعد در درونم غوغایی برپاست... افتخار و خوشحالیِ میزبان بودنِ ندبه خوانان، با برنامه ی بافتن شالگردن و کلاه برای یاری مردم مظلوم لبنان و غزه برای من چندین برابر شد... صبح زود که به حیاط رفتم روبروی درخت زیتون ایستادم نگاهش کردم لبخند زدم. خوشحال بودم که می توانم قدمی هرچند کوچک بردارم .برگزاری دعا و آغاز شروع این رزم و جهاد مادرانه رنگ و بوی منزل ما را تغییر داد... از آن روز به بعد در درونم غوغایی برپاست... @madaranemeidan
هم کمک هم تربیت بچه ها! بردن کاموا برای بافنده هایی که به نفع جبهه مقاومت کلاه و شالگردن میبافن، توی هوای سرد خیلی می چسبه! ریا نباشه، بچه هام داوطلبانه و حتی با موتور میرفتند...(اینو میگن تربیت در صحنه واقعی👌🏻) وقتی دخترم اومد گفت، مامان بچه های غزه، شبا کجا می خوابن؟😥 @madaranemeidan
کامواهایی که قرار بود عروسک بشن ولی عاقبت بخیر شدن و رفتن برای جبهه مقاومت... دعای ندبه این هفته هم برام متفاوت شد! توی گروه ندبه های مادری،اعلام کردن هرکس بافتنی بلده،میل و قلاب و کاموا بیاره تا برای رزمندگان جبهه مقاومت کلاه و شال ببافیم... درست مثل ۸ سال دفاع مقدس که خیرالنسا و زنان روستا برای رزمندگان دفاع مقدس کلاه و شال میبافتن! منم رفتم سروقت کامواها و وسایل عروسک بافی ام... تو گروه اعلام کرده بودن افرادی که وسیله بافتنی تو خونه دارن بیارن برای دوستانی که دلشون میخواد تو این کار جهادی شرکت کنند ولی وسیله ندارن... منم ۳ جفت میل بافتنی و یه قلاب و ده رنگ کاموا برداشتم و راهی ندبه شدم! میل و قلاب و کامواها رو وسط ملافه سفیدی که پهن شده بود تا دوستان بعد دعا دورش بشینن و بافتنی کنن، گذاشتم و چند تا از دوستان با وسایلی که برده بودم کار رو شروع کردن... خودم نتونستم ببافم ولی خداروشکر وسایل بافتنی ام عاقبت بخیر شدن🥺 @madaranemeidan
از الان به بعد باید هزینه پرداخت کنی... چند سالی میشه مادرم برای مساجد شهر و روستا بی‌منت و برای رضای خدا و آرامش دل خودش مُهر درست میکنه... تو این مدت بعضی خانم‌های فامیل و همسایه هم مهرهای شکسته منزلشون رو برای دوباره نو شدن می‌آوردند! پری‌شب از مسجد محله آش با طعم مقاومت گرفتم. سر راه یه ظرف رو برای مادرم بردم. یکی از همسایه‌ها جلو در بود برای بردن کامبوجا اومده بود... مادرم بهش گفت: حاج‌خانم تا حالا همینطوری بهت دادم ولی این دفعه بابت این شیشه کامبوجا مبلغ ۵۰ تومن به جبهه مقاومت کمک کن! همسایه که رفت از مادر قضیه رو جویا شدم🤔 گفت تا حالا برای خیر رسوندن به مردم هیج چشم داشتی نداشتم ولی حالا بابت هر کار خیری که میکنم یه هزینه براش تعیین میکنم و به طرف میگم هزینه رو برای جبهه مقاومت بده... *کامبوجا:یه نوع قارچ که با دادن آب و شکر به اون یه نوشیدنی گازدار بهت میده که در فرهنگ ژاپن و چین به اکسیر جوانی معروفه...* @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
فروش آش به نفع جبهه مقاومت در پارک!! سلامی به محکمی نصر 😊 اذا جا نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا... صورت‌های خاکی و موهای پریشان کودکان غزه و لبنان، چهره‌های مادران... فریاد الله اکبر پدران... خانه‌های ویران... و وعده ی خداوند در قرآن که می‌فرماید: ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم و... و موفقیت در بازارچه نصر، ما را مصمم ساخت برای حرکت بعدی... دوستانی که از بازارچه نصر جا مانده بودند پیشنهاد دادند ما هم کاری کنیم... بنابراین دست به کار شدیم، اهالی مسجد مدد رسوندند، هزینه فراهم شد برای پختن دیگ آش تا هزینه‌هایش یاریگر رزمندگان حزب الله لبنان گردد. اعضای جوانه هم که الحمدالله همیشه پای کار... لوازم با کمک دوستان خریداری شد...دیگ آش بار گذاشته شد و غلغل آب و رشته و نخود و لوبیا و سبزی ها بلند شد.. گویا انها هم میدانستند برای چه دور هم جمع شده اند... ایات قران خوانده میشد وبا ریسمان صلواتها به عرش میرفتند تا باد نظر فرشتگان و رحمت الهی متبرک شوند این نعمتهای الهی ... با چند آقا از مسجد و حسینیه هنر، برا حمل قابلمه متبرک آش به پارک شهربازی هماهنگ کردم ... در محل مورد نظر میز تبیین هم چیده شده بود.😍 مدیر گروه مادرانه به همراه دوستان حضور داشتند.. مادران با فرزندان خردسالشان و نوجوانان پسر از گروه جوانه ام البنین و... همه و همه دست به دست هم دادیم تا حرف حضرت آقا زمین نماند و ما نیز به وظیفه خود عمل کرده باشیم ..💪 خیلی زود تاریکی شب بر روشنایی روز غلبه کرد و متوجه شدیم محلی که انتخاب شده چندان مناسب اینکار نیست... بنابراین بر آن شدیم تا تغییر مکان دهیم با تحمل مشکلاتی بالاخره سنگرمون رو عوض کردیم و به پارک بانوان نقل مکان کردیم ...الحمدالله آنجا بهتر و بیشتر مورد استقبال قرار گرفتیم ...گرچه افرادی هم بودند که تا دست نوشته های عزیزان هنرمند را میدیدند که برا کمک به برادران دینی در غزه و لبنان است مسیرشان را کج می کردند و بی اعتنا میرفتند...و مدیر محترم مادرانه هم بخاطر همین میز تبیین را طراحی کرده بودند تا خوراک فکری مردم فراهم شود... الحمدالله در اخر استقبال خوب بود و قابلمه بزرگ آش خالی شد... در آخر،با فروش آش مبلغ ۳میلیون و پانصد هزار تومان جمع شد تا کمک کوچکی باشد برا رزمندگان جبهه ی حق ... به امید پیروزی حق برباطل✊🏻 @madaranemeidan
کمک به جبهه مقاومت بجای سفر به سوریه... منم میخوام فرض واجبم رو که درکنار هدایا وکمک ها و فعالیت های دیگران هیچ است رو بگم... مادرشوهرم روز عقد بهم قول یه سفر به سوریه دادن🥰 ۱۳ سال از زندگی مشترکمون میگذشت و هنوز خبری نبود... دیروز در اوج ناباوری باهام تماس گرفت و گفت: شماره کارت بده برات پول بفرستم؟! بلافاصله بعد از اینکه به حسابم واریز کردن، با اجازه همسر قراره برای جبهه مقاومت بدم... ان‌شاءالله... برهمه فرض است و کم ما و کرامت خداوند و اهل بیت... ان شاءالله از مادر شوهرم که در این امر مقدس سهیم هستن، قبول باشه... 🥺❤️ @madaranemeidan
فعالیت خانوادگی برای بازارچه باید محصولاتم رو برای بازارچه نصر۲ آماده میکردم... وقت زیادی نداشتم! میخواستم برای پسرم هم محصول آماده کنم... کلی فکر کردم که چی بهش بدم بفروشه🤔 تا بلاخره تصمیمم رو گرفتم... سریع اماده شدم و رفتم کمی کشک و بادام زمینی و حاجی بادام خریدم که پسرم بفروشه. دوباره مشغول دوخت و دور شدم و یک سری از لوازمم رو اماده کردم. اخر شب اومدم که وسایلم رو جمع و جور کنم که برای صبح اماده باشم، یادم اومد لوازم پسرم رو بسته بندی نکردم😫 خدایا چطوری بسته بندیشون کنم که نایلون نداشته باشه و محیط زیستی باشه؟! رفتم توی لوازم دنبال چیزی بگردم که بشه ازش استفاده کرد. پاکت کاغذی گزینه خوبیه ولی خیلی وقت گیره درست کردنش .... خیلی خسته بودم، یهو چشمم افتاد به پرده قدیمی که تازه شسته بودمش و روی رخت آویز خشک شده بود. سریع دست به کار شدم و ازش کیسه های کوچیک درآوردم و دادم به پسرم که لوازمش رو بسته بندی کنه. یکی یکی وزن میکرد و میریخت توی کیسه و باباش کیسه ها رو روبان میبست. منم وسایل خودمو آماده میکردم🥰 @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
عاقبت بخیری یادگار مادرم در روزهای سخت اقتصادی این آخرین قطعه طلای خونه ماست، هر چی داشتیم سیاست‌های شهرسازی تراکم محور ایران که خونه رو اینقدر گرون کرده ازمون بلعید حتی تا اون بست پشت گوشواره نوزادی بچه ها!! طی ده سال ۶ بار اسباب‌کشی کم از آوارگی نداره... بگذریم! دو تا تیکه طلا تو زندگیمون بود که هرگز نه من نه خانومم حتی در بدترین شرایط هم به فروشش فکر نمی‌کردیم. یکی حلقه که چه عرض کنم واشر ۲ گرمی ازدواج خانومم، یکی هم این قلب آویز شکسته... قلب آویزی که سال‌ها مادرم نگهش داشته بود تا در مبادایی بتونه به زخمی از زندگی بزنه، آویزی که از بچگی آرزومون بود یه بار محض رضای خدا گردن مامان ببینیم...مادری که هم پدری کرده بود و هم مادری... بهمن سال ۹۰ پرکشید. حلقه خانومم هم گم شد و این تنها نماینده عنصر طلا تو خونه ما شد. حالا تو چه کنم چه کنم اجاره خونه حکم جهاد برای لبنان صادر شده... موجودی حساب،خالی... خجالت آوره🤦🏻‍♂ تا اینکه دیدم خانوما دارن طلاهاشونو به جبهه مقاومت اهدا میکنن... همون وقتی که داشتم فکر می‌کردم چی میشه اگه به خانومم بگم آویز رو بدیم بره ... خانومم تماس گرفت..‌. هیچی نگفتم تا بشنوم... و چیزی گفت که با تمام قلبم تایید کردم! گفت: ببین!می‌دونم یادگار مادرته... اما من فکر می‌کنم اگه خودش هم الان بود، حتما هدیه میکرد و حالا خیلی خوشحالم که مقصد نهایی این یادگارِ مادرم شد جبهه مقدم جنگ با آمریکا در پوشش اسرائیل... ننوشتم برای منت!! فقط خواستم هم‌جبهه‌ایها بدونند چقدر با تمام وجود دوستشون داریم و جنگ رو جنگ خودمون می‌دونیم شما رو نفروختیم و هرگز نخواهیم فروخت، شما شریف‌ترین مردمان روزگار 🇱🇧شما اهل لبنان شما پارۀ تن مایید. @madaranemeidan
🚩 تا ابد سوره نصریم ما 🚩 لشکر امام عصریم ما بازارچه نصر ۳ 🌱 خرید و فروش به نفع "جبهه مقاومت" برای ساختن دنیای بدون اسرائیل 🌿 بازدید برای عموم آزاد است. 💧زمان: جمعه، ۱۱ آبانماه از ساعت ۱۰ تا ۱۴ 💧مکان: محوطه جایگاه نماز جمعه سبزوار 💠 چنانچه قصد فروش محصولات و تولیدات خود و فرزندانتان را در بازارچه نصر دارید، حتما به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید: @IadminshopI مجمع بانوان "خط سوم" https://eitaa.com/mb_khate3
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔴«دختران ایران» منتشر شد ⭕️داستان‌هایی از زنان تاریخ‌ساز ایرانی ♦️«دختران ایران» جلد اول از مجموعۀ روایت زن ایرانی است که به بازنمایی زندگی زنان تاریخ‌‏سازی که هرکدام به ‏نحوی در رشد و پیشرفت این مرز و بوم مؤثر بوده‌‏اند، پرداخته است. 🔺فاطمه خطیب؛ فعال صلح، عضو اتحادیه بین‌المللی امت‌واحده و استاد فیزیک، نیره عابدین‌‏زاده؛ قاضی، معاون دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی، هاشمیه متقیان؛ ورزشکار دو و میدانی و قهرمان پارالمپیک، سپیده کاشانی؛ شاعر، نصرت‏‌بیگم امین؛ اولین بانوی مجتهده ایرانی، زهرا عجمیان؛ کارگر زن، مرضیه حدیدچی؛ اولین فرمانده سپاه و نماینده مجلس از جمله بانوانی هستند که در این کتاب، معرفی و روایت شده‌اند. 🔺زهرا صادقی؛ کارآفرین روستایی، مریم نقاشان؛ وکیل و حقوقدان، شهیده طیبه زمانی(شهیده انقلاب)،زهرا اصغری؛ معلم، خیرالنسا صدخروی؛ بانوی فعال در پشتیبانی دفاع مقدس، عصمت احمدیان؛ کارآفرین موفق و فعال در پشتیبانی دفاع مقدس،مرجان نازقلیچ؛ اولین فرماندار زن ترکمن و شهیده حادثه منا،مریم قاضی سعیدی؛مسئول گروه جهادی «حسنا»(حامیان مادران باردار) و معصومه اسمعیلی؛استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی، روان‌شناس و رئیس انجمن علمی مشاوره ایران دیگر بانوانی هستند که در دفتر اول کتاب «دختران ایران» روایت می‌شوند. ✍️به قلم:جمعی از نویسندگان 🔰دبیر ادبی:معصومه امیرزاده 🔰دبیر علمی‌اجرایی:ملیحه بخشی‌نژاد 📚292صفحه 📚195هزار تومان ♦️سفارش با تخفیف20درصد(به مدت محدود) و ارسال رایگان(بالای ۴۰۰هزار تومان): rahyarpub.ir @Rahyar97@rahyarpub
نشانه های مؤمنین... چند وقتی بود که خیلی تلاش میکردم بخرمش... برخلاف خیلی از خانم ها،چندان علاقه ای به طلا ندارم... اما انگشتر عقیق طلا دوست داشتم. دلم میخواست حداقل ظاهری هم که شده یکی از نشانه های مومنین رو داشته باشم(طبق حدیث امام حسن عسکری عليه‌السلام) از روزی که پویش اهدای طلا شروع شده داشتم باخودم کلنجار میرفتم و به طرق مختلف خودمو راضی میکردم که حالا به روشهای دیگه فرضی که به گردنم هست ادا میکنم و نیاز نیست حتما طلا بدم!! تااینکه امشب یه روایت از اهدای خونه 12میلیاردی یه فرد خوندم که قلبم لرزید اونجایی که اون فرد سخاوتمند گفت من فقط همین یک خونه رو دارم که برام خیلی ارزشمنده و وقتی اون دنیا ازم درباره ی اموالم بپرسن خوشحالم که میتونم بگم خرج مقاومت کردم... آدم باید مالیش رو ببخشه که براش ارزشمنده... تنم لرزید! من خونه ای ندارم که بخوام اینطور سخاوتمندانه ببخشم اما یه انگشتر دارم که دل کندن ازش برام سخته و همیشه باخودم میگفتم هروقت روز مبادا بشه و نیاز باشه اون مقدار طلای اندک دیگه ای که دارم میفروشتم اما این رو نه!! ولی خدا سرنوشت این انگشتر رو به شکل دیگه ای رقم زد... نشانه مومن بودن فقط به انگشتر عقیق دست کردن نمیشه. باید خیلی چیزای دیگه باشه تا مومن بودن معنا پیداکنه. این انگشتر هم میره که هم خودش عاقبت بخیر بشه هم صاحبشو به مومن شدن واقعی نزدیک کنه ان‌شاءالله... @madaranemeidan
راه اندازی دوباره ی ماشین بافندگی بخاطر کودکان لبنانی... چندین سال پیش مامانم به خاطر درد شدید دست و گردن،ماشین بافندگیشو جمع کرد و همه ی وسایلش رفتن توی انبار... روزی که از پویش کلاه و شال گردن براش گفتم، گفت : بلند شم برم وسایل بافندگی رو بگردم و با کامواهایی که دارم منم شروع کنم به بافتن کلاه شال گردن... گفتم : شما که با درد دستت نمیتونی... گفت: این دردای مختصر ما در برابر دردایی که اون طفل معصوما میکشن قابل قیاس نیس‌ت.من فعلا همین کار فقط ازم برمیاد چرا دریغ کنم؟! از همون روز کامواهاش یکی یکی دارن عاقبت بخیر میشن😍 @madaranemeidan