eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
725 دنبال‌کننده
2هزار عکس
196 ویدیو
44 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣ «مادران میدان» و بچه‌هاشون، کلللللی عروسک کاغذی جورواجور و رنگارنگ ساخته بودن و آورده بودن پارک. 🐶🐱🐭🐰🐼🐸🐮🦁🐔🐥🐝 عروسکهایی که دهنشون باز و بسته می‌شد و روی زبونشون جملاتی با زبون بچگانه خطاب به پدر و مادرا، نوشته شده بود. 😁 🖋 مامان! بابا! آینده من توی دستهای شماست.... 🖌 آینده من با انگشت اشاره شما رقم می‌خوره.... 🖊 به خاطر آینده من رأی بدین و..... بچه‌هایی که نقاشی کشیده بودن 🎨 و پای نقشه ایران 🇮🇷 انگشت ☝️ زده بودن و رأی 🗳 هم داده بودن، می‌رسیدن به این قسمت که یه ✅«انتخاب»✅ دیگه رو هم، تجربه کنن. 🎁 هدیه‌شون رو، «خودشون» انتخاب می‌کردن. هدیه‌ ای که ثمره‌ی... یه تلاش(نقاشی کشیدن) و یه مشارکت (رأی دادن) و یه انتخاب(انگشت زدن) بود.
6⃣ بادکنک‌های🎈 رنگی و جذاب، هدیه‌ی دیگه‌ی بچه‌ها بود. بازم باید ✅«انتخاب»✅ می‌کردن که بادکنک🎈 چه رنگی می‌خوان؟.... توی این قسمت، تردد🚶‍♀🚶‍♂🏃‍♂ و تراکم 🤪 زیاد بود و سه تا مادر حاضر در این قسمت، رسماً نفسشون بریده بود... 😩🤯 🎈 بادکنکها رو با تلمبه باد می‌کردن و تندتند جملات کوتاه و زیبای انتخاباتی و دعوت به حضور، روشون می‌نوشتن.
7⃣ یه هدیه خوشمزه 😋 دیگه هم داشتیم. 🍪🥟 بیسکویتی که کام بچه‌ها رو شیرین می‌کرد و دلشون رو شاد.😃 اینجا دیگه به برکتِ ⁉️رووونق اقتصادی‼️ دولت تدبیر و امید، 😱😬😶😷🤒🤐🤑🤕 امکان تهیه چند نمونه خوراکی و فراهم کردن بستر ✅«انتخاب»✅ برای بچه‌ها رو نداشتیم متاسفانه. 😜
💠 منتظر روایتهای شنیدنی حاشیه این برنامه باشید....
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑 تقریبا اواسط اردیبهشت بود و همزمان با اوج جنایات و کشتار رژیم صهیونیستی در فلسطین، که‌ یک تصمیم جمعی گرفتیم: انجام یک قربانی تا قبل از ۲۸ خرداد و به ۲ نیت: _ پیروزی قطعی و نهایی مردم فلسطین در برابر رژیم سفاک صهیونیستی _شرکت پرشور مردم در انتخابات و به تبع آن انتخاب یک دولت مردمی و انقلابی جهت حل مشکلات کشور متنی به همین مضمون نگاشته شد و همراه با یک شماره کارت جهت واریز کمک های دوستان خیر ، در گروه مادرانه مرکزی گذاشته شد. به انتخابات نزدیک و نزدیک تر می‌شدیم ولی متأسفانه مبلغ جمع آوری شده بسیار اندک بود😔 همزمان با دهه کرامت و زمانیکه تقریبا داشتیم ناامید می شدیم ، یکی از دوستان تماس گرفتند و اعلام کردند مبلغ ۲ میلیون تومان برای کمک به پویش قربانی جمع آوری کرده اند.😍😍 یعنی درست دقیقه ۹۰🤩 شادمان و شاکر از این موضوع ، با توجه به روزهای کم باقیمانده، سریعا پیگیری های لازم برای خرید گوسفند انجام شد. در روز دوشنبه ۲۴ خرداد ، گوسفند خریداری شد که الحق و الانصاف گوسفند تنومندی هم بود🐑 با پدر یکی از دوستان که قصاب بود، هماهنگ کردیم و ایشان گوسفند را قربانی، قطعه قطعه و بسته بندی کردند. چیزی حدود ۵۰ بسته گوشت به اضافه کله پاچه و جیگر و دنبه کارت هایی را آماده کردیم با مضمون شرح و نیت این قربانی، به همراه بروشور هایی با موضوع شرکت در انتخابات به دلیل هوای گرم و امکان خراب شدن گوشتها، فقط تا آخر شب فرصت داشتیم برای پخش به همت دوستانِ همیشه پایِ کار ، گوشتها به همراه کارتها و بروشورها تا آخر شب، بین خانواده های نیازمند توزیع شد. الحمدالله اللهم تقبل منا هذا القلیل🤲 @madaranemeidan
🇮🇷 امروز هم انقلاب محتاج اوست 🇮🇷 ای زن مسلمان! ای مادری که کودک خردسالت را در آغوش گرفتی و به خطر رفتی. ای همسر! ای خواهر! که حاضر به فداکاری شدی تا انقلاب پیروز شد و اگر نیروی ایمان و اراده ی تو نبود، انقلاب پیروز نمیشد. امروز هم انقلاب محتاج توست. ۵۹/۴/۱۲ @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
چشمم به انبوهی از جزوه های نخوانده امتحان فردا بود و دلم پیش قراری که برای امروز گذاشته بودم. صفحات جزوه را تند تند ورق می زدم و ضربان قلبم بین رفتن و نرفتن بالا و پایین میرفت. فرصت نداشتم باید تصمیم میگرفتم. چشمم به دخترم فاطمه افتاد. روی پاهای پدرش تکان تکان می‌خورد و چشم هایش به سمت خواب میرفت. یازهرایی در دل گفتم و بلند شدم. شیر فاطمه را آماده کردم و سپردمش به خدا و بعد به پدرش. به سرعت خودم را سرقرار رساندم. برای اولين‌بار تعدادی سوال آماده کرده بودیم برای پرسیدن از نامزدهای شورای شهر. فرصت زیادی نداشتیم روز به سیاهی میرفت و باید هرچه زودتر پاکت ها را به دست شان می‌رساندیم. به همراه دوستم وارد مغازه ای که قرار بود سوال ها را تکثیر کند شدیم. نه سوالی آماده بود و نه پاکتی و تقریبا هیچ! ظاهرا صاحب مغازه به خاطر سر شلوغی سفارش مان را آماده نکرده بود. حالا هم مانده بودیم چه طور سوال ها را از توی گوشی وارد سیستم مغازه کنیم. نه کابلی بود. نه پیام رسانی روی سیستم نصب میشد. تایپ آن همه سوال توی آن مدت کم هم عملا بی نتیجه بود. مدام چشمم به ساعت بود و ساعت بیداری فاطمه را چک میکردم. یکهو ساده ترین راه به ذهنم رسید. انتقال از طریق ایمیل. دست به کار شدم و بالاخره بعد از کلی تلاش و معطلی پاکت ها را آماده کردیم و به همراه جمعی از بانوان و مادران سبزواری راه افتادیم سمت ستادها. هرجا صدای آهنگی بلند بود می‌فهمیدیم داریم به یک ستاد نزدیک می‌شویم. داخل هرستادی دغدغه هایمان را گفتیم و پاکت سوال هایمان را دادیم و گفتیم منتظر جوابتان هستیم. راستش خودمان هم خیلی امید به پاسخ دادنشان نداشتیم. ولی برایمان مهم بود که در این ستادبازار شوراها که بیشترشان عملا به جای اینکه مکانی باشند برای پاسخ گویی به سوالات و طرح بحث های تخصصی و مهم شهری، تبدیل شده اند به مکانی برای دورهمی های خانوادگی و تالار عروسی و برگزاری مسابقات تفریحی، لاقل ما حرف مان را بزنیم. بیشتر از چیزی که فکر مي کردم کارمان طول کشید. برای همین فاطمه خانم هفت ماهه هم وسط راه به جمعمان اضافه شد. حالا با خیال راحت تر قدم برمی‌داشتم. قدم به برای ایجاد تغییر، به امید ایجاد تغییر. خنده های شیرین کودکانه اش، تلخی دیدن چهره زخم خورده شهر را کم تر می‌کرد؛ شهری که به فاصله کوتاهی از شروع تبلیغات حالا باید تا مدت ها همچون تابلویی مرده، انواع و اقسام عکس هاي رنگارنگ را به دوش بکشد. ما دلمان خوش است به همین نخودی که در آش مطالبه گری می اندازیم. دلمان خوش است به همین تلاش بی مقدار برای ایجاد تغییر. امید داریم، امید به تغییر وضع موجود. ما یا زهرایش را گفتیم و یاعلی اش باشما... @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتی بود بخاطر درگیر شدن با مسئله‌ای حس و حال هیچ کار مجازی و حقیقی رو نداشتم. جسم و جانم یاری نمی‌کرد بشینم دو خط کتاب بخونم و فکر‌کنم. اونم کِیییی؟! دقیقا دم انتخابات! و این عذاب وجدان بودکه هر روز میومد سراغم 😔 تنها کاری که می‌کردم فوروارد محتواهایی بود که اینجا میدیدم برای یکی دوتا گروه دوستان واقوام و البته اگر بحثی شکل می‌گرفت پیش می‌بردم در حد توان. ولی خب واقعا راضیم نمی‌کرد و خیلی فشار میومد بهم. دوست داشتم برم تو دل مردم ولی نه آمادگی فکری داشتم و نه جسمی. درخواست آقا برای تواصی مدام تو ذهنم رژه ‌می‌رفت و من فقط نگاه😢 دیروز داشتم یکی از محتواهای گروه‌رو که ذخیره کرده بودم نگاه می‌کردم. در مورد شروع گفتکو، چگونگی گفتگو، همدلی و... خلاصه‌ی خوبی بود. یهو نیروی عجیبی حس کردم یاعلی گفتم و بلند شدم و با توکل به خدا آماده شدم برم پارک محل. بچه‌ها رو هم گذاشتم پای پویا و به دخترم سپردم مراقبت‌های جزیی از برادرش رو.(البته قبلا هم اینکار‌و کردم 😅) وارد پارک که شدم خیلی خلوت بود، گفتم بیا فاطمه یه روز خواستی حرکتی بزنی هیچ کس نیست که!😬 رفتم جلوتر دیدم زیر سایبون چند تا درخت عده‌ای نشستن. یه خانوم از دور چشمم رو گرفت. محجبه نبود نزدیکتر‌که رفتم انرژی چشماش من و گرفت، سلام کردم و با فاصله نشستم کنارش. همون موقع دوتاخانوم از جلومون رد شدن آروم گفت اینا هر روز میان پیاده‌روی. منم ادامه دادم و گفتم آره خیلی خوبه. منم تا چند ماه پیش مرتب میومدم ولی دیگه شرایط جور نشد و فلان. بعد بحث کرونا اومد وسط و گفت که برادر بزرگش و از دست داده و کلی گریه کرد و منم سعی کردم دلداریش بدم و آرومش کنم بعدم صحبت گرونی‌ها شد و من تمام مدت فقط تأیید می‌کردم و البته از اینکه ما هم تو فشاریم و تا یک ماه دیگه باید جابجا بشیم و قیمتها خیلی بالاتر رفته و اینا گفتم. کاملا گفتگوی دو جانبه‌ی خانمانه‌طوری شکل گرفته بود😂 بعد از اینکه کلی فحش دادیم به این وضعیت گرونی و کرونا و بی ثباتی قیمتها و...😅 گفتم به نظرت اوضاع بهتر‌میشه؟ گفت نه بابا این سیستم از اصل فاسده😐 گفتم از اصل که فاسد نیست قاعدتا. این انقلاب و مردم پشتش بودن که شکل گرفت، کلی اندیشه‌ی ناب پشتشه. دفاع از مردم مظلوم، عدالت تو همه‌ی ابعادش و.. گفت باور کن الان همون خمینی‌شون تنش تو گور داره میلرزه از دست اینا🙊 گفتم پس شما هم قبول داری که این مسئولین بودن که باعث این حجم ناامیدی و نارضایتی شدن، نه خود انقلاب و آرمانهاش. گفت خب همینا دارن اداره میکنن دیگه گفتم خب انتخابش دست ماست. بعدم آیه‌ای دیدم تو قرآن که خدا میگه تا خود شماها تغییری رو نخواین من اوضاع رو تغییر نمی‌دم گفت اولا ما که تغییر میخوایم اون بالایی‌ها نمیخوان😕 ثانیا امسال که انتخاب شده است معلومه فلانی رئیس جمهور میشه. گفتم اینا رو هر سال دارن میگن. سال ۹۲ همه میگفتن عمرا اگه بذارن روحانی بیاد بالا ولی دیدی که روحانی رأی آورد. مردم خواستن که اومد ۹۶ هم همینطور گفت اره سال ۹۶که کل خانواده‌مون رفتیم به روحانی دادیم فقط از ترس اینکه فلانی رأی نیاره😑 نمیخواستم وارد جزئیات بشم واسه همین دیگه ادامه ندادم چرا نمیخواستی و فلان گفتم پس دیدی مردمن که انتخاب میکنن، همین شما خودت چهار سال پیش میگی روحانی رو آوردی بالا دیگه🤨 خندید گفت فکر‌میکردیم کلید داره و کاری میکنه گفتم ببین مشکلاتی که تو کشوره درسته بخشیش به خاطر تحریمه ولی بخشیش هم بخاطر بی توجهی به ظرفیت داخله. همین چند سال اخیر رشد تولید صفر درصد بوده، نقدینگی خیلی بالا رفته همینا باعث این حجم از گرونی افسارگسیخته میشه دیگه. حداقل با توجه به توانایی و منابع داخل میشه قدری از فشار گرونی رو کم کرد. گفت من اصلا تلویزیون نمیبینم، برنامه‌ی کاندیدا رو هم ندیدم. گفتم خواستی هنوزم میتونی یه بررسی بکنی. ببین کدوم رو بیشتر قبول داری برو بهش رأی بده، و لطفا رأی بده☺️ گفت حالا ببینم چی میشه گفتم من خیلی امیدوارم به آینده. گرچه گمان نمیکنم ارزون بشه چیزی ولی حداقل میشه جلوی این گرونی روزانه و ماهانه گرفته بشه. حداقل ثابت بمونه چیزی‌نگفت... کمی دیگه حرف زدیم و خداحافظی کردیم و جدا شدیم. خیلی خوشحال بودم در انتها. ممکنه طرف مجاب نشده باشه رأی بده، ممکنه بره به همتی بده😅 یا هر چی ولی من خوشحال بودم که باب گفتگویی رو باز کردم بالأخره و یخ خودم‌و شکستم😁 @madaranemeidan
زیر یکی از آلاچیق های پارک، سه تا خانم نشسته بودن با بساط چای و تخمه و پفیلا فاطمه دوستم جلو رفت و گفت:«سلام خانما، ببخشید وقت دارید چند دقیقه مزاحمتون بشیم؟» با نگاهی متعجب اما با روی باز بفرما گفتن و کنارشون نشستیم. فاطمه اینجوری شروع کرد :«می‌خواستم بپرسم با توجه به اینکه انتخابات نزدیکه، شما تصمیم گرفتید به کی رای بدین؟ اصلا ان‌شالله شرکت می‌کنید؟» همزمان سه تا خانم گفتن:« نه!» یکی از خانما که از بقیه تپل تر و خوش خنده تر بود خندید و گفت:« البته من شوهرم رای می‌ده ولی من بهش گفتم چه فایده؟ همشون مثل همن » با خنده گفتم :« یعنی همه مثل روحانین؟» یه دفعه گفت :« نه! همین آقای فلانی که هست بالاخره کلی کار خوب ازش دیدیم» گفتم: آفرین پس آدم خوبم پیدا میشه. ولی اگه خدایی نکرده یکی مثل روحانی دوباره بیاد سر کار، مثله این می‌مونه که بگن هشت سال دیگه روحانی بمونه ور دلتون.🙈😅 یهو خانمه گفت:« نه نه خدا نکنه! بلا به دور!» بقیه هم خندیدن. فاطمه براش یکم از اقدامات آقای فلانی گفت و از اینکه اگه می‌خواست برای پول بردن و پست و مقام بیاد، همین سِمت فعلی خودش خوب بود و هدفش واقعا خدمته و اینا خانمه گفت:« آره شوهرم خیلی دنبال می‌کنه، همشم به من میگه تو هم رای بده ولی اگه رئیسی بیاد حجابو اجباری می‌کنه!» ما:😐 فاطمه گفت: «نه حاج خانم! اصلا آقای فلانی وارد قوه قضائیه که شد حتی طرح چادر اجباری توی دادگاه رو هم حذف کرد!» خانمه گفت: « جدی؟» و خیلی براش عجیب بود. در نهایت کمی دیگه صحبت کردیم و دیگه احساس کردیم که خداروشکر راضی شده. بلند شدیم که بریم. خندیدم و گفتم:« حاج خانم! صبح جمعه زودتر بیدار شید بت شناسنامه برید بالای سر همسرتون سوپرایزش کنید بگید بریم رای بدیم😄» خانمه هم خندید و گفت: « باشه😄» @madaranemeidan
پارک بزرگ بود و یه حالت پلکانی داشت. با دوستم فاطمه از پله های یه قسمت پایین رفتیم و یهو رو به رومون یه صحنه باحال دیدیم! یه گروه دختر جوون دقیقا هم تیپ خودمون، مثل یه راهرو رو به روی هم ایستاده بودن، پوسترای آقای فلانی و حاج قاسم دستشون بود و یکشون با صدای رسا مردمو دعوت به شرکت در انتخابات می‌کرد. چند تا بچه هم اطرافشون شیرینی تعارف می‌کردن و صدای سرود هم پخش می‌شد: ایراااان ای سرای امید برررر خاکت سپیده دمید جاویدااان سرشت تو روووشن سرنوشت تو خلاصه ما با تعجب و خنده داشتیم نگاه می‌کردیم که دیدیم یه خانمی حدودا ۳۰ ساله، مانتویی، با یه شال قهوه‌‌ای که یه ذره هم عقب بود داشت با لبخند اینا رو نگاه می‌کرد. سرعتمونو زیاد کردیم و خودمونو بهش رسوندیم و فاطمه بعد از سلام و اجازه گرفتن برای صحبت با همون جمله همیشگی صحبتو شروع کرد: «با توجه به اینکه انتخابات نزدیکه، شما تصمیمی در این باره گرفتید؟» - من شرکت نمی‌کنم. - می‌تونم بپرسم چرا؟ - خیلی نامزدا رو نمی‌شناسم. فقط از آقای رئیسی خوشم میاد. آدم مقتدریه. فاطمه یه مقدار برای اون خانم صحبت کرد. از اهمیت شرکت کردن گفت. از سوابق آقای فلانی گفت. وسط صحبتاش خانمه یهو پرسید: « راسته که می‌گن آقای فلانی خیلی حجاب براش مهمه؟» ما:🙄 گفتم: خب هیچکس که به زور نمی‌تونه کسی رو با حجاب کنه. اصلا آقای فلانی هم قصد همچین کاری رو نداره. یدفعه خانمه صورتش ناراحت شد و گفت:« خدا کنه بکنه، جلوی بی‌حجابی رو بگیره. اصلا خوب نیست خانما اینطور لخت بیان توی پارک😔» و دو باره ما:😳😐 حالا‌ اونوری: نه خب قطعا جلوی فساد رو می‌گیره. شما نگاه کنید یکی مثل همتی میگه چرا به خانمای مکشفه پیامک می‌دید، خب اگه اون رئیس جمهور بشه که دیگه هیچی، بیچاره‌ایم دستمون به هیچ جا بند نیست. ولی آقا فلانی که اینجوری نیست. -آره خدا کنه که اینجوری باشه. دیگه آماده رفتن شدیم و تشکر کردیم و می‌خواستیم خداحافظی بکنیم که خانمه یه لبخندی زد و گفت: حالا من شوهرم رآی نمیده ولی خودم قایمکی می‌خواست برم به آقای فلانی رای بدم.😁 و دوباره و دوباره ما:😐😐😐😐😂😂😂😂 @madaranemeidan
🎥 گزارش تصویری 💕مادران مقاومت عصر دیروز به همراه فرزندان شان، به میدان روشنگری آمدند...و با تقدیم هدایایی به مناسب دهه ی کرامت، مردم را به حضور گسترده در انتخابات دعوت کردند💕 @madaranemeidan
خوشمزه هایی که دیروز به همراه یک کارت پستال، بین مردم توزیع شد😍 إن شاء الله با مشارکت گسترده، روز جمعه کام هممون شیرین بشه😍😍😍 @madaranemeidan