eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
573 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
148 ویدیو
67 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. 🔰 از طریق شناسه‌ی زیر @madaremadari در «پیام‌رسان‌ بله» با ما مرتبط شوید. ble.ir/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان 🌻 إن شاالله قرار هست *شهریور* ماه، در کنار هم کتاب رو بخونیم و در مورد نکاتی که به نظرمون جالب هستند و بهره‌هایی که از کتاب بردیم، باهم صحبت کنیم. *قرارِ بی قرار* پنجمین کتاب از مجموعه کتاب‌های مدافعین حرم و مربوط به زندگی شهید هست که سال ۹۶ توسط انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده. اگر اهل پیگیری صحبت‌های رهبری باشید، حتما دیدید که ایشون همین اواخر چندین مرتبه از شهید صدرزاده یاد کردند و در یکی از سخنرانی‌ها هم گفتند: *گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمی‌خیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.* (بیانات در ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ - حرم امام خمینی) إن شاالله با مطالعه‌ی این کتاب و آشنایی با مَنش و روش شهید بزرگوار، ما هم بتونیم قدم‌های موثری برای اسلام و انقلاب برداریم. نسخه‌ی الکترونیکی رو می‌تونید با قیمت ۱۳ هزار تومان از اپلیکیشن *فراکتاب* تهیه کنید. امیدواریم که همراه ما باشید و از مطالعه‌ی این کتاب، لذت ببرید. *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
🔹 یک‌بار که دیگران درباره‌ی علت رفتنش به سوریه پرسیدند، جواب داد: «برای چی ۱۴۰۰ ساله داریم روضه می‌گیریم؟ برای اینکه به ائمه و شیعیان توهین نشه. برای اینکه اصالت اسلام باید حفظ بشه. کاری که امام حسین در عاشورا کرد، زنده نگه داشتن دین پیغمبر بود و با اسلامی که معاویه عَلَم کرده بود جنگید. پس وظیفه‌ی شرعی من اینه که برم. من که هیچ، زن و بچه و تمام جدّ و آبادم فدای یک کاشی حرم حضرت زینب!» 🔸 با مجروحیت شدیدتری به تهران برگشت. در همان عملیاتی که مجروح شده بود، بیشتر نیروهای‌شان شهید شده بودند. پهلو و ریه‌ی چپ مصطفی آسیب دیده بود. دکتر به او گفت: «به اندازه‌ی یک دم و بازدم با مُردن فاصله داشتی!» مصطفی هم جواب داده بود: «شما به اندازه‌ی یه دم و بازدم می‌بینید. اون کسی که باید شهادت رو می‌داد، یه کوه گناه دیده!» 🔹 یک روز که حسابی از کارهای خانه و بچه‌ها خسته و کلافه بودم، داشتم زیر لب غر می‌زدم که مصطفی آمد کنارم و دست دور گردنم انداخت و به عادت همیشگی گونه‌ام را بوسید و گفت: «آبجی می‌دونم خسته‌ای، اما یه وقت بابت کارایی که انجام می‌دی سر شوهرت منّت نذاری. اون خودش می‌فهمه که تو چقدر زحمت می‌کشی!» با خستگی گفتم: «ولی کلا مدل آقایون با خانوما فرق می‌کنه. شاید واقعا متوجه خیلی چیزا نباشن!» خندید و گفت: «اتفاقا ما آقایون همیشه حواس‌مون هست. اگه چیزی رو نمی‌گیم دلیل بر ندیدنش نیست. تو هم اگه بابت زحمتی که می‌کشی منّت بذاری، اجر کار خودت خراب میشه. حتی ظرفای خونه رو هم به‌خاطر خدا بشور؛ این‌طوری اجرشم بیشتره!» *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
همون طور که در جریان هستید، این ماه در مادرانه مشغول مطالعه‌ی کتاب هستیم. اما این هفته به جای چند خط از کتاب، یک فیلم مرتبط با شهید داریم. 🎁 راستی امروز ۱۹ شهریور، سالروز تولد این شهید بزرگوار هست. یک صلوات هدیه‌ کنیم به محضرشون. إن شاالله که آقا مصطفی برای عاقبت بخیری خودمون و فرزندان مون دعا کنند. *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*
🔸 به نوجوان‌ها خیلی بها می‌داد و سعی می‌کرد به بچه‌ها مسئولیت بدهد. گاهی که به کارهایش اعتراض می‌کردند با خنده و قربان صدقه جواب می‌داد: «عزیزم، نوجوان‌ها را دریابید!» 🔹 پدرش می‌گفت: «مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من موثر باشم، شهید شدم یا نشدم مهم نیست!» 🔸 یک روز با کلی خستگی رفتم پیش او و از مشکلات و کمبودهای‌مان گفتم. حرفم که تمام شد، لبخندی زد و گفت: «کِلاش داری؟» گفتم: «آره!» زد روی شانه‌ام و گفت: «مُهمّاتم داری؟» گفتم: «آره!» گفت: «بقیه‌ی چیزا رو ول کن. فقط به فکر پیروزی بر کُفر باش، مشکلات قابل حلّه!» در تمام دو سالی که سیدابراهیم را می‌شناختم ندیدم و نشنیدم حتی یک‌بار هم غیبت کسی را بکند. همیشه در ماشین صوت قرآن گوش می‌داد، هیچ شبی قرائت سوره‌ی واقعه‌اش ترک نمی‌شد. 🔹 یک روز از سیدابراهیم پرسیدم: «تو چرا این‌قدر دوست داری شهید بشی؟ الان به جَوونای انقلابی امثال شما نیازه. هروقت که وقتش برسه خدا تو رو به مراد دلت می‌رسونه!» سیدابراهیم سری تکان داد و با لبخند گفت: «اگه جنگ تموم شه و ما از این سفره استفاده نکنیم، دوران خاک‌برسری ماست. من به نَفْس خودم اعتماد ندارم!» ** *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*